جدول جو
جدول جو

معنی اقاسم - جستجوی لغت در جدول جو

اقاسم
(اَ سِ)
جمع واژۀ قسم، بمعنی بهره و نصیب. (آنندراج). رجوع به قسم شود، دوال ساختن نعل را. (منتهی الارب). قبال کردن نعلین را. (تاج المصادر بیهقی) ، پیش آمدن شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کج گردیدن چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کج چشم شدن چنانکه گویی به بینی خود نگاه میکند. (المصادر) ، اقبل گردانیدن کسی را، خردمند و دانا شدن سپس نادانی و گولی، چسبیدن بچیزی و ملازم شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آغاز کردن کاری را، چیزی پیش کسی داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ضمان کسی قبول کردن، سعادتمند شدن، روی کسی بچیزی گرداندن. (آنندراج) ، روی آوردن دولت بسوی کسی. (غیاث اللغات) :
مخرام و مشوخرم از اقبال زمانه
زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
اقاسم
جمع قسم، بهره ها، نصیبها
تصویری از اقاسم
تصویر اقاسم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاسم
تصویر قاسم
(پسرانه)
بخش کننده، مقسم، نام پسر پیامبر (ص)، به صورت پسوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدیدمی سازد مانند محمد قاسم، قاسمعلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
قسم ها، بخش ها، بهره ها، نصیب ها، جمع واژۀ قسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسم
تصویر قاسم
قسمت کننده، بخش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُلْ لا قَ یَ)
دهی از دهستان سراجو است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 335 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جج قسم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قسم شود، (اصطلاح نجوم) اقبال در اصطلاح نجومی بودن کوکب است در یکی از اوتاد اربعه. (یادداشت مؤلف). رجوع به اوتاد اربعه شود. بودن ستاره است در وتد و مقابل آن ادبار است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(چَ سِ)
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 17 هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و یکهزارگزی شمال راه فرعی و یک هزارگزی نیلوفر واقع است. دشت و سردسیر است و 164 تن سکنه دارد. آبش از فاضل آب و سراب نیلوفر، محصولش غلات، حبوبات دیمی، قلمستان، میوه جات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و راهش در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
باباقاسم. از اهل اصفهان است و همشیره زادۀ میرنجات، مدتی در مسجد جامع عباسی خادم باشی بود. صحبتش مکرر اتفاق افتاد، مردی نیک نهاد و خوش اعتقاد بود. شعر بسیاری گفته، صاحب دیوان است اگر چه شعر را خوب نمیگفت اما در فن تاریخ مهارت تمام داشت و در اواخر زمان نادری در اصفهان وفات یافت تاریخ وفات او این است:
گفت خادم بجنت آمد باز.
این یک شعر از او دیده و نوشته شد:
بمن دشوار شد آخر ره میخانه پیمودن
به این پیری بکوی میفروشم خانه بایستی.
(آتشکدۀ آذر)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ابن حسین بغدادی، مکنی به ابوشجاع و مشهور به ابن الطوابقی شاعری بود از مردم بغداد. وی به موصل و دیار بکر سفر کرد و شاهان و حاکمان آنجا و دیار ربیعه را مدح نمود و به سال 576 هجری قمری وفات یافت. رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 127و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 8 و قاموس الاعلام ترکی شود
ابن عبدالله. از علماء عصر عمر بن عبدالعزیز است و ابن الجوزی در سیرۀعمر بن عبدالعزیز به وسیله او ابیاتی را که عمر به آن تمثل می جست و مطلع آن این است ’ایقظان انت الیوم ام انت نائم’ نقل کرده است. (سیره عمر بن عبدالعزیز چ مصر 1331 هجری قمری ص 225) رجوع به قاسم بن غزوان شود
ابن زکریا بن یحیی بغدادی، مشهور به مطرز و مکنی به ابوبکر (220- 305 هجری قمری / 835- 917 میلادی) از حافظان حدیث و مردی ثقه است. در مسند و رجال تألیفاتی دارد. وی در بغداد وفات یافت. رجوع به تهذیب التهذیب ج 8 ص 314 و تذکره الحفاظ ج 2 ص 256 والاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 10 شود
ابن العلاء. از اهل آذربایجان یکی از اشخاصی است که به نقل صاحب کشف الغمه از اعلام الوری حضرت صاحب الامر (ع) را دیده بوده است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 110). رجوع به النجم الثاقب فی من رأی الامام الغائب از حاجی نوری شود
ابن هبه الله العساکر، مکنی به ابومحمد. از عالمان است. وی به سال 597 درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 330 و قاسم بن علی بن حسن بن هبه الله عساکر و ابن عساکر شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بخش کننده. قسمت کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). توزیعکننده. (ناظم الاطباء) :
کی شناسی بجز او را پدر نسل رسول
کی شناسی بجز او قاسم جنات و سعیر.
ناصرخسرو.
قاسم رحمت ابوالقاسم رسول اﷲ که هست
در ولای او خدیو عقل وجان مولای من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ مقسم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
- مقاسم میاه، آب بخش کن ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، صاحب المقاسم، نایب امیر و او تقسیم کننده غنایم است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
بخش بخش کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم وابخشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، میان خود بخش کردن مال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مال بخش کردن. (آنندراج). گرفتن هریک قسمت خود را از مال. (از اقرب الموارد) : چون قصابی ذبیحه بکشتی فقرا را بر تقاسم اجزای خون وی مزاحمت رفتی و بدان تسکین نایرۀ جوع میکردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 326) ، با یکدیگر سوگند خوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بهم سوگند خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تحالف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قسم. جزٔها و قسم ها و درجه ها. (ناظم الاطباء) :
ای نام تو بخشیدۀ بخشندۀ اقسام
اقسام مکارم را بخشی است از آن نام.
مسعودسعد.
رجوع به قسم شود، درآمدن بشبانگاه، بچۀ کوتاه بالا زادن، بازداشتن و بیرون کشیدن از چیزی باختیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کوتاه کردن نماز را. شکسته خواندن نماز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کم کردن نماز. (تاج المصادر بیهقی). قصر کردن نماز را، سالخورده شدن میش و گوسفند، سوده شدن دندان میش و ماده بز از کلانسالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
سوگند خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان القرآن) ، در پی قصاص کسی شدن و قریب گردانیدن او را بوی. (منتهی الارب) (آنندراج). اقص امیر فلانا من فلان، در پی قصاص او شد و قریب گردانید او را بوی و قادر نمود تا زخم کرد مانند زخم او یا بازکشت او را در عوض کشته، از خود توانا گردیدن بقصاص گرفتن از قاتل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خواهش گشنی رفتن ماده را و باردار شدن آن و پیدا شدن آبستنی گوسپند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بمرگ نزدیک شدن. (آنندراج) ، بمرگ نزدیک کردن کسی را از بسیاری زدن. (آنندراج). نزدیک گردانیدن بمرگ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
جمع واژۀ کیسوم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کیسوم، به معنی باغ نمناک و شاداب یا بسیار انبوه و برهم نشسته گیاه. (آنندراج) ، بزرگ پنداشتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، پلیدی کردن کودک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی نماز شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مذی یا منی آوردن مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءِ)
اقاویم. جمع واژۀ اقوام. جج قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
، دوام ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیوسته برپای داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقیمون الصلوه، ای یواظبون علیها. (منتهی الارب).
- اقامۀ حدود کردن، حدود را بپاداشتن. (ناظم الاطباء).
، برخیزانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اقام فلاناً، و این ضد اجلسه است. (منتهی الارب) ، راست کردن کجی چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح نجوم و هیأت) عبارتست از متوقف بودن ستاره در جایی از فلک البروج بدون جنبش و حرکت بطوری که یک ستاره چند روز در موضع واحدی از فلک البروج متوقف گردد و استقامت حرکت ستاره است بسوی توالی. و در کفایهالتعلیم آمده که چون کوکب به آخر رجعت یا استقامت رسد در حد اقامت افتد و حد اقامت را رباط کواکب خوانند. وقفۀ کواکب باشد بچشم بیننده پیش از رجوع و پیش از استقامت. (مفاتیح العلوم). برای تفصیل این مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و شروح ملخص و تصنیفات عبدالعلی بیرجندی شود، (اصطلاح فقه) اعلام آغاز کردن نماز است که اقامه در اصل مصدر است که اذان دوم را شرعاً به آن نام نامیده اند. الفاظ اقامه همان الفاظ اذان است جز آنکه دو تکبیر بجای چهار تکبیر گویند و دو بار ’قد قامت الصلوه’ پس از ’حی علی الفلاح’ گفته شود و لااله الااﷲ را یکبار گویند. رجوع به ذخیرهالعباد آیت اﷲ فیض شود، قیام نمودن، قائم کردن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یا الم (سن...) اسقف فرمی، قرب گائت در ایتالیا، بمائۀ پنجم میلادی. لمباردهای طرفدار آریوس ویرا با شکنجه های صعب بکشتند. ذکران وی در دوم ژوئن است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیدیه. دانشمند هلندی و ادیب و فیلسوف. او یکی از علمای مشهور مائۀ پانزدهم میلادی است. مولد او بسال 1467م. در رتردام. پس از اکمال تحصیلات خود داخل سلسلۀ رهبانان شد و در بعض مدارس بتدریس پرداخت سپس او را بتعلیم پسر ژاک چهارم پادشاه اسکاتلند جدید گماشتند و علم و درایت او مشهور گردید و چون آثار و تألیفات وی منتشر شد بیشتر سلاطین وقت بجلب او بدربارهای خویش کوشیدند و چون در آن وقت اصلاح و تعدیل دین مسیحی لازم بنظر می آمد او در این معنی با لوتر معروف به مکاتبه پرداخت و آنگاه که لوتر دست بکار دعوت زد وی از مکاتبۀ با لوتر خودداری کرد و هم بر ضد وی چیزها نوشت و چون در همه تألیفات او حریت فکر و آزادی عقیده مشهود بود بیشتر از مؤلفات او از طرف واتیکان ممنوع و سوخته شد مخصوصاً در کتاب موسوم بمدح جنون که با همه اصناف بشری سر و کار دارد و انتقاد میکند، طایفۀ رهبانان خصومتی سخت با او پیدا کردند. مؤلفات او بزبان لاتینی است لکن به اکثر السنۀ اروپائی ترجمه و بکرات طبع شده است. در سال 1521م. در شهر بال در خانه دوست خود مدیر مطبعه ای، عزلت اختیار کرد و درآنجا بنشر آثار جغرافیائی بطلمیوس و بعض کتب قدیمۀیونانی مشغول گشت و در 1536 بدانجا وفات کرد. (قاموس الاعلام). او راست: کلﱡک و مدح دیوانگی. وی بزرگترین اومانیست های عهد رنسانس است. سبک تحریر و طرز تفکراو موجب شده است که ویرا بلقب ولتر لاتن میخوانند، آبیست از آب های غنی، بین آن و بین اضاخ مسافت یکشب راه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَسِ)
جمع واژۀ انسام، و انسام جمع واژۀ نسم است. (از المنجد) (از اقرب الموارد). مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناس. (از اقرب الموارد). گویند ’ما فی الاناسم مثله’. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
جمع قسم، جزها، درجه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناسم
تصویر اناسم
جمع انسام، جمع نسم، آدمیان مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاسم
تصویر تقاسم
هم سوگند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاسم
تصویر مقاسم
بخش کننده، جمع مقسم، بخشگاهان جمع مقسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسم
تصویر قاسم
بخش کننده، قسمت کننده، توزیع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسم
تصویر اقسم
فرجام نگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقام
تصویر اقام
بر پاداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
((اَ))
جمع قسم، سوگندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
((اِ))
سوگند دادن، قسم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاسم
تصویر قاسم
((س))
بخش کننده، قسمت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
((اَ))
جمع قسم، بهره ها، بخش ها، گونه ها، جنس ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاسم
تصویر تقاسم
با هم بخش کردن، با هم قسم خوردن
فرهنگ فارسی معین
انواع، وجوه، انحا، سوگندها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انواع
دیکشنری اردو به فارسی