جدول جو
جدول جو

معنی افیک - جستجوی لغت در جدول جو

افیک
(اَ)
ضعیف عقل و رای، جمع واژۀ اقرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزدیکان و خویشان. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج). خویشان و برادران و تبارنزدیکتر به نسب از جانب پدران. (ناظم الاطباء). خویشان و نزدیکان در نسب خواه از طرف پدر باشند یا مادر. (ناظم الاطباء) : فضلۀ مکارم ایشان به ارامل و پیران و اقارب و جیران میرسد. (گلستان سعدی).
- امثال:
الاقارب کالعقارب، نزدیکان چون عقربند (در گزندگی) ، از ماست که بر ماست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افشک
تصویر افشک
شبنم، قطره های آب که پاشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَفْ یَ)
مفیدتر. (یادداشت مؤلف) : لم یر... مجلس افید لنهله من مجلسه المنیف. (روضات الجنات ص 131)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شتربچۀ از مادر جداشده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتربچه. (آنندراج) ، جمع واژۀ اقسومه. (ناظم الاطباء). رجوع به اقسومه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شتربچه ای که به سال دوم بار آمده و از آن درآمده باشد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در نهایت کرم یا علم شونده یا در غایت فصاحت وفضایل شونده. مؤنث: افیقه. (از منتهی الارب). کسی که در نهایت فصاحت و فضایل باشد. و کسی که در نهایت کرم و علم شود. (ناظم الاطباء). آفق. (منتهی الارب) ، به کشیدن دادن ستور کسی را. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فراخ شدن باران، پیش آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پوستی که دباغت او تمام نشده باشد. (آنندراج). پوست نیم پیراسته یا پوستی که آن را نادوخته یا ناشکافته دباغت دهند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پوست ناتمام پیراسته. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، اقاحی الامر،اول کار. اوایل کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسم چند محل است: 1- اسم شهری بود که در مرز و بوم یهودا و بن یامین بطرف شمال غربی اورشلیم در نزدیکی سوکوه واقع بود و الاّن آنرا بلدالفوقه گویند که در آنجا اسرائیلیان از فلسطینیان شکست یافته... تابوت عهد نیز از ایشان گرفته شد و هر دو پسر عیلی هلاک گشتند. 2- شهری در یزرعیل در نزدیکی شونم که در حوالی آن شاؤل و یوناتان بقتل رسیدند. 3- اسم شهری بود که در قسمت سبط و در مرز و بوم شمالی کنعان بود. بعضی را گمان چنان است که افیق همان افقا می باشد که بهیکل زهره شهرت یافته بود. و بسیاری از آثار و خرابه های آن تا امروز باقی است. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود. 4- اسم قصبه ایست که در سر وادی افیق بمسافت 6 میل بطرف شرقی دریای جلیل واقع می باشد و احتمال میرود که همان جایی باشد که بن هدد عساکر آرامیان را جمع نمود. 5- اسم قصبه ای از اعمال کنعان است که یوشع شهریار آنرا بقتل رسانید و احتمال میرود که این همان افیقه باشد که در نزدیکی تفوح در کوههای یهودا واقعو در نزدیکی حبرون می باشد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ یَ)
فراخ. (آنندراج) (مهذب الاسماء).
- بحر افیح، دریای فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
تلفظ فارسی افائک، جمع افک، یعنی دروغ. رجوع به افائک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دروغ گفتن. (منتهی الارب). افک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دروغگو. مؤنث و مذکر در وی یکسان است. (ناظم الاطباء). دروغگو. ج، افک. (منتهی الارب). افاک. افیک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دمغزۀ مرغ. (منتهی الارب). فنیک. (یادداشت مؤلف) ، شتاب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آنکه گرد پاره های زمین گود (کذا) گردد. (ناظم الاطباء). آنکه گرد پاره های زمین گرد (کذا) گردد. (منتهی الارب). آنکه بدور فلک (یعنی تل ریگزار که فضا اطراف آنرا گرفته) بگردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
شبنم را گویند که شبها بر روی سبزه و گل و لاله نشیند. (برهان) (مجمعالفرس) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ شعوری). بمعنی شبنم است، زیرا که از هوا افشانده می شود. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). نمی که شب بر روی سبزه و گیاه نشیند. (یادداشت مؤلف). افشنک. (برهان) (شعوری) (مؤید الفضلاء) (انجمن آراء ناصری) :
باغ ملک آمد طری از رشحۀ کلک وزیر
زانکه افشک میکند مر باغ و بستان را طری.
رودکی (از انجمن آراء).
و رجوع به افشنگ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سنبل که گاه بدست مالیدن آن رسیده باشد. (یادداشت دهخدا) ، زایل شدن غم و اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
روز گرم و بی باد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوهی است در بادیه که ذکر او در کلام عرب بسیار آید. نابغه گوید:
عفی ذوحسی ً من فرتنی فالفوارع
فشطّا أریک فالتّلاع الدّوافع.
و ابوعبیده در شرح بیت گوید: اریک وادیی است و ذوحسی ً دربلاد بنی مرّه باشد و در موضع دیگر گوید: اریک جنب نقره است و آن دو اریک است: اسود و احمر که دو کوهند و دیگری گوید اریک کوهی است نزدیک معدن نقره، بخشی از آن محارب و بخش دیگر بنی صادر بنی سلیم راست و آن یکی از خیالات (؟) است که دارای نقره است و بعضی گفته اند اریک بضم اول و فتح ثانی مصغر است (از ابن الاعرابی). شاعری از بنی مره در وصف ناقه گوید:
اذا اقبلت قلت مشحونه
أطاع لهاالریح قلعاً جفولاً
فمرّت بذی خشب غدوهً
و جازت فویق اریک اصیلا
تخبّط باللیل حزّانه
کخبط القوی ّ العزیز الذلیلا.
و قول جابر بن حنی ّ التغلبی دال است بر آنکه اریک کوهی است:
تصعّد فی بطحاء عرق کأنها
ترقّی الی أعلا أریک بسلّم.
(معجم البلدان) ، مکان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ فا)
دروغگو. (آنندراج) (ناظم الاطباء). افیک. دروغگو. (منتهی الارب). سخت دروغ زن. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). کذّاب. دروغزن. دروغگوی. کاذب. (یادداشت بخطمؤلف). ’تنزل علی کل افاک اثیم’. (قرآن 222/26)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
دروغ. ج، افائک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی، در 18هزاروپانصدگزی سلماس، واقع در هزارگزی جنوب راه ارابه رو سلماس به علی بلاغی، کوهستانی سردسیر، سالم، دارای 120 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آن جاجیم بافی، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نعت تفضیلی از فتک بمعنی بناگاه گرفتن و ناگاه کشتن کسی را و رویاروئی زخم رسانیدن و جز آن.
- امثال:
افتک من البراص.
افتک من الجاف.
افتک من الحرث بن ظالم.
افتک من عمرو بن کلثوم. (از مجمع الامثال میدانی).
و برای آگاهی بموارد استعمال مثالهای مزبور رجوع به مجمعالامثال میدانی ذیل فتک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام چند تن از سلاطین سوئد و دانمارک. 14 تن از اینان در سوئد حکمفرما بوده اند و ترجمه حال هشت کس نخستین مجهول است لذا بترجمه حال شش تن آخری می پردازیم. از سلاطین سوئد: اریک نهم پسر یکی از امرای موسوم به ایوار بود ودر سنۀ 1150 میلادی بسلطنت انتخاب شد او سوئد را با گت متحد ساخت و فنلاند را تسخیر کرد و دین مسیحی را درسوئد رواج داد و پاره ای از قوانین وضع کرد و در سال 1161 میلادی مانیون اریسگون پادشاه دانمارک بسوئد حمله برد و اریک را در اپسال بکشت. سوئدیان او را در زمرۀ شهدا دانند و ذکران او در 18 مه است، اریک دهم نوۀ اریک نهم است که تا سال 1210 میلادی سلطنت کرده است. اریک یازدهم، در سال 1210 میلادی جلوس و در 1216 وفات یافته است. اریک دوازدهم، سوئدیها بر پدرش مانیوس دوم طغیان کرده وی را بتخت نشانیدند در اواخر سلطنت، وی پدر را شریک حکمرانی خود قرارداد و از سال 1344 تا سنۀ 1350 با هم حکومت کردند ولی بعدها کار بنزاع و مخاصمه کشید و در این حال مادر وی او را مسموم ساخت. اریک سیزدهم، پسر دوک پومرانی. مادرش برادرزادۀ مارگارت و والدمار معروف به سمیرامیس شمال بود. از این رو پس از وفات وی در سال 1412 میلادی وارث سلطنت نروژ و دانمارک گردید ولی در جنگ با هولشستین شکست خورد، و در سنۀ 1439 اقتدار خود را از دست داد و پس از ده سال درگذشت. اریک چهاردهم، پسر گوستاو واسۀ چهاردهم بود و خود با دختری فرومایه ازدواج کرده زمام امور مملکت بدست مردی جائر سپرده بود. دو برادر وی ژان و شارل بنای عصیان گذاشتند. او در نتیجه مجبور شد که در سال 1568 حکومت را بژان واگذار کند و او را هم بزندان انداخته در سال 1577 میلادی مقتول ساختند.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت زند و پازند به معنی دور است که در مقابل نزدیک باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اریکه
لغت نامه دهخدا
تصویری از عفیک
تصویر عفیک
کانا (جاهل) گول (احمق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیک
تصویر الیک
بسوی تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیک
تصویر اکیک
گرمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشک
تصویر افشک
شبنم ژاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاک
تصویر افاک
دروغگو دروغوند دروغزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افیح
تصویر افیح
فراحتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافیک
تصویر تافیک
دروغ گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیک
تصویر سفیک
ریخته ریخته شده خون ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاک
تصویر افاک
((اَ فّ))
آن که دروغ بسیار گوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افشک
تصویر افشک
((اَ شَ))
شبنم، ژاله، افشنگ، افشنک، اپشک
فرهنگ فارسی معین