پنداشتن. تصور کردن. گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج). انگاشتن. انگاریدن. فرض کردن. گرفتن: همه شاه بگذارد از تو همی بدی نیکی انگارد از تو همی. فردوسی. و رجوع به انگار و انگاره و انگاشتن شود
پنداشتن. تصور کردن. گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج). انگاشتن. انگاریدن. فرض کردن. گرفتن: همه شاه بگذارد از تو همی بدی نیکی انگارد از تو همی. فردوسی. و رجوع به انگار و انگاره و انگاشتن شود
فشردنی. آنچه قابلیت فشار دادن در آن باشد، بفصاحت سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چیره زبان شدن. (یادداشت مؤلف) ، بی کفک گردیدن شیر یا منقطع شدن فلۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خالص شدن شیر از فلۀ آن. (آنندراج). ویژه شدن شیر. (تاج المصادر بیهقی) ، شیر خالص دار گشتن گوسپند، پاک و صاف شدن کمیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صافی گردیدن بول. (از اقرب الموارد) ، در عید فصح حاضر آمدن نصاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در عید فصح شدن یهود و نصاری و عید گرفتن آن را. (از اقرب الموارد) ، روشن گردیدن بامداد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روشن گردیدن صبح. (آنندراج). پدید آمدن صبح و آشکار شدن روشنی آن. (از اقرب الموارد). پدید آمدن صبح. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو بیان کردن مرد سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آشکارا بیان کردن سخن و مراد خود را. (از اقرب الموارد). تازی زبان شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیدا و آشکار شدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واضح گردیدن امری. (ازاقرب الموارد) ، صافی شدن بانگ اسب، خالص شدن آواز شتر. (از اقرب الموارد)
فشردنی. آنچه قابلیت فشار دادن در آن باشد، بفصاحت سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چیره زبان شدن. (یادداشت مؤلف) ، بی کفک گردیدن شیر یا منقطع شدن فلۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خالص شدن شیر از فلۀ آن. (آنندراج). ویژه شدن شیر. (تاج المصادر بیهقی) ، شیر خالص دار گشتن گوسپند، پاک و صاف شدن کمیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صافی گردیدن بول. (از اقرب الموارد) ، در عید فصح حاضر آمدن نصاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در عید فصح شدن یهود و نصاری و عید گرفتن آن را. (از اقرب الموارد) ، روشن گردیدن بامداد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روشن گردیدن صبح. (آنندراج). پدید آمدن صبح و آشکار شدن روشنی آن. (از اقرب الموارد). پدید آمدن صبح. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو بیان کردن مرد سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آشکارا بیان کردن سخن و مراد خود را. (از اقرب الموارد). تازی زبان شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیدا و آشکار شدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واضح گردیدن امری. (ازاقرب الموارد) ، صافی شدن بانگ اسب، خالص شدن آواز شتر. (از اقرب الموارد)
خستگی. جراحت. آزردگی، در اصطلاح حقوقی فقهی تعابیر مختلف از آن بعمل آمده که همه آنها در اصل عدم توانائی فرد در تأدیۀ آنچه در ذمۀ او است متفق هستند. در قانون موقتی اصول محاکمات حقوقی، از افلاس بعدم تمکن محکوم علیه نسبت بتأدیۀ محکوم به تعبیر شده و در قانون دیگر افلاس را عدم کفایت دارایی شخص برای پرداخت مخارج عدلیه و یا بدهی او تعریف کرده و در قانون مرادف با ورشکستگی قرارگرفته و سرانجام افلاس در تحت تعریف کلی اعسار قرار گرفته و افلاس بمعنی خاص اصطلاحی منسوخ گردیده است. رجوع به قانون آئین دادرسی مدنی و قانون تجارت شود. و در فقه افلاس عبارتست از میان رفتن بیشتر دارایی و باقی ماندن مقدار ناچیز آن، چنانکه گفته اند: المفلس من ذهب خیار ماله و بقی فلسه. و در واقع مفهوم حقیقی فقهی آن است که دارایی شخص تکافوی تأدیۀ بدهی نکند، بتعبیر دیگر دارائیش از بدهی او کمتر باشد. رجوع به کتاب شرایعالاسلام شود
خستگی. جراحت. آزردگی، در اصطلاح حقوقی فقهی تعابیر مختلف از آن بعمل آمده که همه آنها در اصل عدم توانائی فرد در تأدیۀ آنچه در ذمۀ او است متفق هستند. در قانون موقتی اصول محاکمات حقوقی، از افلاس بعدم تمکن محکوم علیه نسبت بتأدیۀ محکوم به تعبیر شده و در قانون دیگر افلاس را عدم کفایت دارایی شخص برای پرداخت مخارج عدلیه و یا بدهی او تعریف کرده و در قانون مرادف با ورشکستگی قرارگرفته و سرانجام افلاس در تحت تعریف کلی اعسار قرار گرفته و افلاس بمعنی خاص اصطلاحی منسوخ گردیده است. رجوع به قانون آئین دادرسی مدنی و قانون تجارت شود. و در فقه افلاس عبارتست از میان رفتن بیشتر دارایی و باقی ماندن مقدار ناچیز آن، چنانکه گفته اند: المفلس من ذهب خیار ماله و بقی فلسه. و در واقع مفهوم حقیقی فقهی آن است که دارایی شخص تکافوی تأدیۀ بدهی نکند، بتعبیر دیگر دارائیش از بدهی او کمتر باشد. رجوع به کتاب شرایعالاسلام شود
مستی تحمل ناپذیر شراب. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ فلذه، بمعنی پاره ای از جگر و گوشت و مال از سیم و زر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و پسران ایشانرا بمحل اولاد بل بمنزلت افلاذ اکبادند. (جهانگشای جوینی) ، افلاذالارض، گنجها ودفاین آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مستی تحمل ناپذیر شراب. (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ فِلْذه، بمعنی پاره ای از جگر و گوشت و مال از سیم و زر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و پسران ایشانرا بمحل اولاد بل بمنزلت افلاذ اکبادند. (جهانگشای جوینی) ، افلاذالارض، گنجها ودفاین آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)