جدول جو
جدول جو

معنی افک - جستجوی لغت در جدول جو

افک
دروغ، تهمت
تصویری از افک
تصویر افک
فرهنگ فارسی عمید
افک
(اِ عَ)
برگردانیدن کسی را از چیزی یا برگردانیدن رأی کسی را. و به این معنی با ’عن’متعدی شود. (از منتهی الارب). برگردانیدن و رأی کسی را بدل کردن. (از اقرب الموارد). برگردانیدن و بازگردانیدن از چیزی. (آنندراج) : اء جئتنا لتأفکنا عن آلهتنا. (قرآن 22/46).
لغت نامه دهخدا
افک
(اِ زَ)
افک. افک. افوک. دروغ گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی). دروغ گفتن. دروغ بستن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
افک
(اُ)
جمع واژۀ افوک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به افوک شود، شگفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعجوبه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
افک
(اَ فَک ک)
کسی که پیوند کتف او از ضعف و سستی منفرج شده باشد. (ناظم الاطباء). مرد گشاد پیوند کتف از ضعف و سستی. (منتهی الارب). آنک دوشش از جای بیامده بود از سستی. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
افک
دروغ گفتن، دروغ بستن دروغ، گناه دروغ تهمت
تصویری از افک
تصویر افک
فرهنگ لغت هوشیار
افک
((اِ))
دروغ، تهمت
تصویری از افک
تصویر افک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشک
تصویر اشک
(دخترانه)
آبی که از چشم می ریزد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افق
تصویر افق
(دخترانه)
خطی که در محل تقاطع زمین و آسمان به نظر می رسد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افکت
تصویر افکت
جلوه ها یا افکت های سینمایی (Effects) در فیلم سازی به تکنیک ها و تکنولوژی های مختلفی اشاره دارد که برای ایجاد صحنه ها و جلوه های ویژه در فیلم استفاده می شوند. این افکت ها ممکن است به صورت دستی، با استفاده از تکنیک های سینمایی، یا با استفاده از تکنولوژی های رایانه ای (CGI) ایجاد شوند. به طور کلی، افکت های ویژه به دسته های زیر تقسیم می شوند:
۱. افکت های تصویری (Visual Effects) :
- شامل استفاده از تکنیک های دیجیتال مانند CGI (کامپیوتری تصویری) برای ایجاد جلوه های ویژه در فیلم. این می تواند شامل ایجاد جهان های مجازی، اشیاء ۳D، انفجارها، حیوانات و خیلی بیشتر باشد.
۲. افکت های فیزیکی (Practical Effects) :
- افکت هایی که به وسیله تکنیک های فیزیکی و مکانیکی ایجاد می شوند، مانند استفاده از منابع نور، آتش، انفجارها، ماشین آلات پرتاب، طوفان، باران و ...
۳. افکت های صوتی (Sound Effects) :
- افکت هایی که با افزودن صداهای ویژه به فیلم ایجاد می شوند، مانند صدای انفجارها، صدای طوفان، صدای پرندگان و ...
۴. افکت های نورپردازی (Lighting Effects) :
- استفاده از نورهای ویژه برای ایجاد جلوه های ویژه نورپردازی در فیلم، مانند روشنایی نور چشمک زن، نورهای مخصوص صحنه های اکشن و ...
این افکت ها به کمک تکنولوژی های پیشرفته و ابزارهای خاص در صنعت فیلم سازی ایجاد می شوند تا جلوه های ویژه و مهیجی را برای بیننده به ارمغان آورند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از افکن
تصویر افکن
افکندن، پسوند متصل به واژه به معنای اف کننده مثلاً پرتوافکن، سنگ افکن، شیرافکن، مردافکن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ)
آنکه بیفکند و بیندازد. (ناظم الاطباء). مخفف افکننده. این کلمه با کلمات دیگر ترکیب شود و صفت مرکب سازد چون: ببرافکن، پلنگ افکن، پی افکن، بازافکن، پرتوافکن، بارافکن، پرافکن، دودافکن، روزافکن، زیرافکن، اسب افکن، دست افکن، درخت افکن، سایه افکن، شورافکن، شیرافکن، شعله افکن، خشت افکن، ددافکن، اژدرافکن، عدوافکن، خصم افکن، مردافکن، کمندافکن، شعاع افکن، فروغ افکن، شکارافکن، گردافکن، کفک افکن، کف افکن، نورافکن، هزبرافکن، نفطافکن، گرگ افکن، عدوافکن، آسان افکن، صوفی افکن، یل افکن، دشمن افکن، پهلوان افکن، بیخ افکن، صیدافکن، مهرافکن، تیرافکن، طنین افکن، حاسدافکن، حریف افکن، باره افکن. چنانکه در ترکیبات زیر:
- بارافکنی، وضع حمل. زائیدن:
چو تنگ آمدش وقت بارافکنی
برو سخت شد درد آبستنی.
نظامی.
- بیخ افکن، چیزی که از بیخ و بن براندازد. (ناظم الاطباء).
- پلنگ افکن، شجاع. زورمند. پلنگ افکننده. کشندۀ پلنگ:
چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن.
سعدی.
گروهی پلنگ افکن و پیلزور
در آهن سر مرد و سم ستور.
سعدی.
- پیل افکن، آنکه پیل را بر زمین کوبد. شجاع. نیرومند. کسی که بر پیل پیروز شود:
هیون بر وی افکند پیل افکنی
سوی پیل تن شد چو اهریمنی.
نظامی.
ز بیداد کوپال پیل افکنان
فلک جامه در خم نیل افکنان.
نظامی.
جوانان پیل افکن شیرگیر.
سعدی.
- دشمن افکن، خصم افکن. از میان برندۀ دشمن:
دل روسیان از چنان زور دست
بر آن دشمن دشمن افکن شکست.
نظامی.
- دلیرافکن،افکننده دلیر. زورمند. آنکه بر دلیر پیروز شود:
بترس ار چه شیری ز شیرافکنان
دلیری مکن با دلیرافکنان.
نظامی.
- سنگ افکن، کسی که سنگ بیندازد. (از ناظم الاطباء).
- شیرافکن، شجاع. نیرومند. آنکه بر شیر پیروز شود:
اگر شیر گور افکند وقت زور
تو شیرافکنی بلکه بهرام گور.
نظامی.
بترس ارچه شیری ز شیرافکنان
دلیری مکن با دلیرافکنان.
نظامی.
- عقاب افکن، آنکه عقاب بیفکند. شکننده و از میان برندۀ عقاب. زورمند:
بسی خون گرو کرده در گردنش
عقابین چنگ عقاب افکنش.
نظامی.
ز پرهای تیر عقاب افکنش
عقابان فزونند پیرامنش.
نظامی.
- کمندافکن، کمندانداز. شجاع. آنکه در کمندافکنی چیره باشد:
کمندافکنانی که چون تند شیر
درآرند سرهای پیلان بزیر.
نظامی.
- کوه افکن، کسی که کوه را از بیخ براندازد. (ناظم الاطباء).
- مردافکن، شجاع. از پادرآورندۀ مرد. زورمند و دلیر:
که مردافکنان را چه باک از عروس.
نظامی.
- مردم افکن، شجاع. دلیرافکن. براندازندۀ مردم:
حذر از پیروی نفس که در راه خدا
مردم افکن تر ازین غول بیابانی نیست.
سعدی.
- مهرافکن، مهربانی کننده. شفقت نماینده.
-
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
لرزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، افاکل. (مهذب الاسماء) : یقال: اخذه افکل، اذا ارتعد من برد او خوف. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
پدر بطنی است که آنها را افاکل خوانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ کَ)
سال قحطناک. (منتهی الارب) ، گذاشتن، فوت کردن. لازم و متعدی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، بجستن و بجهانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برستن و برهانیدن. (المصادرزوزنی). جستن. انفلات. (یادداشت مؤلف) :
فلایومن علی من افلت من
اولئک من الموت الموت ان یقع
لغت نامه دهخدا
تصویری از افّ
تصویر افّ
کلمه ای که در مواقع نفرت از کسی به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصک
تصویر اصک
سست پای سست زانو توانا نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاک
تصویر افاک
دروغگو دروغوند دروغزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افر
تصویر افر
پیشنهاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افذ
تصویر افذ
تیر بی پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افف
تصویر افف
اندک، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشک
تصویر افشک
شبنم ژاله
فرهنگ لغت هوشیار
شتابیدن، درنگیدن از واژگان دو پهلوست (اضداد)، نزدیکی مرگ عجیب شگفت آور
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اکاف، خوی گیری ها گلیم زفت (زفت ضخیم کلفت) که زیر پالان بر پشت خر نهند، جمع کف، پنجه ها جمع کف پنجه ها کفها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشک
تصویر اشک
آب چشم، سرشک، قطره ترکی خر خر حمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسک
تصویر اسک
گوش بریده، خردگوش، کر، شتر خروس (نرینه شترمرغ)
فرهنگ لغت هوشیار
ستیزیدن، درنگیدن، فرونشستن آماس، ماندگارشدن دژ کوچکی که در میان دژ بزرگ بسازند دژ در دژ قلعه کوچک میان قلعه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادک
تصویر ادک
اشتر بی کوهان بیکوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احک
تصویر احک
سم خراغشیده، بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکل
تصویر افکل
لرزه گروه
فرهنگ لغت هوشیار
در کلمات مرکب بمعنی افکننده آید: مرد افکن کوه افکن شیر افکن پرتوافکن
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ فِ))
هر عنصر صوتی یا تصویری که برای ایجاد تأثیر مشخصی به فیلم افزوده شود، جلوه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افق
تصویر افق
دوردست، کران، فراس، کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افت
تصویر افت
نزول
فرهنگ واژه فارسی سره
نام پرنده ای که زیستگاه آن حاشیه رودها و مزارع می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی