سیدجمال الدین. رجل سیاسی معروف قرن اخیر. رجوع به سیدجمال الدین شود، هر که در زمین برای کسب معیشت رود. افقی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). افّاق. (منتهی الارب). آنکه در نواحی زمین رود برای کسب معیشت. (یادداشت مؤلف)
سیدجمال الدین. رجل سیاسی معروف قرن اخیر. رجوع به سیدجمال الدین شود، هر که در زمین برای کسب معیشت رود. اَفَقی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). اَفّاق. (منتهی الارب). آنکه در نواحی زمین رود برای کسب معیشت. (یادداشت مؤلف)
میرسعید گوید: فغانی تخلص میکند. در مجلدی و نقش بندی باوقوف است. واقعاً هنرمندی بی مثل است، اما خیال خوش طبعی او را پریشان دارد. این مطلع از اوست: دمی وصال تو از عمر جاودان خوشتر بیاد وصل تو خوش بودن این زمان خوشتر. (از مجالس النفائس تألیف میر علیشیر نوایی حکمت ص 80). فغانی از شعرای قرن نهم هجری است
میرسعید گوید: فغانی تخلص میکند. در مجلدی و نقش بندی باوقوف است. واقعاً هنرمندی بی مثل است، اما خیال خوش طبعی او را پریشان دارد. این مطلع از اوست: دمی وصال تو از عمر جاودان خوشتر بیاد وصل تو خوش بودن این زمان خوشتر. (از مجالس النفائس تألیف میر علیشیر نوایی حکمت ص 80). فغانی از شعرای قرن نهم هجری است
فریاد. (میرزاابراهیم). فریاد و زاری. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (مجمعالفرس) (برهان) (شعوری). فریاد. زاری. فغان. (ناظم الاطباء). فریاد. فغان. (شرفنامۀمنیری). ناله. (غیاث اللغات). فریاد و غوغا. (مؤید). فریادی از دردی یا مصیبتی. (شاید مرکب است از (ا) حرف ندا و فغان جمع فغ، یعنی ای خدایان. مانند: آمین عربی که خواندن آمن خدای مصریان است). (یادداشت مؤلف). زاری. ناله. (فرهنگ فارسی معین) : گر جهل ترا درد کردی از تو بر گنبد گردان رسیدی افغان. ناصرخسرو. از خواندن چیزی که بخوانی و ندانی هرگز نشود حاصل چیزیت جز افغان. ناصرخسرو. من هم از باد سربدرد سرم ابرم از باد باشد افغانم. خاقانی. ز بس کاورد درد چشمش بافغان گلوی خراشیده ز افغان نماید. خاقانی. در طواف کعبۀ جان ساکنان عرش را چون حلی دلبران در رقص و افغان دیده اند. خاقانی. گرچه ز افغان مرا با تو زبان موی شد در همه عالم منم موی شکاف از زبان. خاقانی. خاقانیا دلت را ز افغان چه حاصل آید چون دل نیافت داور ز افغان چه خواست گویی. خاقانی. هزارت مشرف بی جامگی هست بصد افغان کشیده سوی تو دست. نظامی. ز بس خنده که شهدش بر شکر زد بخوزستان شد افغان طبرزد. نظامی. کزان پیش کافغان برآرد خروس برآیدز لشکرگه آواز کوس. نظامی. نماند جانوراز وحش و طیر و ماهی و مور که بر فلک نشد از بیمرادی افغانش. (گلستان). بهر سو بلبل عاشق در افغان تنعم از میان باد صبا کرد. حافظ. افغان ز تو شوخ نامسلمان افغان افغان ز تو آفت دل و جان افغان افغان بچه ای در دل تو رحمی نیست از دست فغانی بچه افغان افغان. ؟ (از آنندراج). - در افغان بودن، در ناله و زاری بودن. نوحه سرایی کردن. - افغان از دل برآمدن، از دل نالیدن: برآمد هر شب افغان از دل زار چو روز موسی عمران فروشد. خاقانی. - به افغان آوردن، به ناله درآوردن: ز بس کاورد درد چشمش به افغان گلوی خراشیده ز افغان نماید. خاقانی
فریاد. (میرزاابراهیم). فریاد و زاری. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (مجمعالفرس) (برهان) (شعوری). فریاد. زاری. فغان. (ناظم الاطباء). فریاد. فغان. (شرفنامۀمنیری). ناله. (غیاث اللغات). فریاد و غوغا. (مؤید). فریادی از دردی یا مصیبتی. (شاید مرکب است از (اَ) حرف ندا و فغان جمع فغ، یعنی ای خدایان. مانند: آمین عربی که خواندن آمن خدای مصریان است). (یادداشت مؤلف). زاری. ناله. (فرهنگ فارسی معین) : گر جهل ترا درد کردی از تو بر گنبد گردان رسیدی افغان. ناصرخسرو. از خواندن چیزی که بخوانی و ندانی هرگز نشود حاصل چیزیت جز افغان. ناصرخسرو. من هم از باد سربدرد سرم ابرم از باد باشد افغانم. خاقانی. ز بس کاورد درد چشمش بافغان گلوی خراشیده ز افغان نماید. خاقانی. در طواف کعبۀ جان ساکنان عرش را چون حلی دلبران در رقص و افغان دیده اند. خاقانی. گرچه ز افغان مرا با تو زبان موی شد در همه عالم منم موی شکاف از زبان. خاقانی. خاقانیا دلت را ز افغان چه حاصل آید چون دل نیافت داور ز افغان چه خواست گویی. خاقانی. هزارت مشرف بی جامگی هست بصد افغان کشیده سوی تو دست. نظامی. ز بس خنده که شهدش بر شکر زد بخوزستان شد افغان طبرزد. نظامی. کزان پیش کافغان برآرد خروس برآیدز لشکرگه آواز کوس. نظامی. نماند جانوراز وحش و طیر و ماهی و مور که بر فلک نشد از بیمرادی افغانش. (گلستان). بهر سو بلبل عاشق در افغان تنعم از میان باد صبا کرد. حافظ. افغان ز تو شوخ نامسلمان افغان افغان ز تو آفت دل و جان افغان افغان بچه ای در دل تو رحمی نیست از دست فغانی بچه افغان افغان. ؟ (از آنندراج). - در افغان بودن، در ناله و زاری بودن. نوحه سرایی کردن. - افغان از دل برآمدن، از دل نالیدن: برآمد هر شب افغان از دل زار چو روز موسی عمران فروشد. خاقانی. - به افغان آوردن، به ناله درآوردن: ز بس کاورد درد چشمش به افغان گلوی خراشیده ز افغان نماید. خاقانی
نام قبیله ایست مشهور. (از برهان). همان اوغان است و وجه اشتقاق مقنع برای آن نیافته اند. (از دائره المعارف اسلام از فرهنگ فارسی). نام طایفه ایست که در مشرق ایران از حدود خراسان تا لب رود آمویه (جیحون) سکنی دارند آنان مردمی دلیر و جنگاورند و مذهب آنان حنفی است. افغانان به دو طائفه بزرگ تقسیم می شوند: 1- درانی که امروز زمام حکومت را در دست دارند. 2- غلجایی (غلزایی) که از نژادی مختلط تشکیل یافته اند و امروز عده آنان به صدهزار خانوار بالغ می شود. علاوه بر زبان فارسی که لغت ادب و کتابت است به زبان پشتو که از شعب فارسی است صحبت می کنند. (از فرهنگ فارسی معین) : نشسته در آن دشت بسیار کوچ ز افغان و لاچین و کرد و بلوچ. فردوسی. من ایدر بمانم نیایم براه نیابم به افغان و لاچین سپاه. فردوسی. شه گیتی ز غزنین تاختن برد بر افغانان و بر گبران کهبر. عنصری. نه از بزکمترست انسان و عارف کمتر از افغان ببین در شانه ای تا خود چها می بیند افغانش. ؟ (از مجمعالفرس). سعدیا روز ازل حسن بترکان دادند عقل و دانش همه با مردم ایران دادند عشوه و ناز و کرشمه همه با مردم هند خری و احمقی و جهل به افغان دادند. سعدی (از آنندراج). افغان بچه ای در دل تو رحمی نیست از دست فغانی بچه افغان افغان. ؟ (از آنندراج). رجوع به افاغنه و افغانستان شود.
نام قبیله ایست مشهور. (از برهان). همان اوغان است و وجه اشتقاق مقنع برای آن نیافته اند. (از دائره المعارف اسلام از فرهنگ فارسی). نام طایفه ایست که در مشرق ایران از حدود خراسان تا لب رود آمویه (جیحون) سکنی دارند آنان مردمی دلیر و جنگاورند و مذهب آنان حنفی است. افغانان به دو طائفه بزرگ تقسیم می شوند: 1- درانی که امروز زمام حکومت را در دست دارند. 2- غلجایی (غلزایی) که از نژادی مختلط تشکیل یافته اند و امروز عده آنان به صدهزار خانوار بالغ می شود. علاوه بر زبان فارسی که لغت ادب و کتابت است به زبان پشتو که از شعب فارسی است صحبت می کنند. (از فرهنگ فارسی معین) : نشسته در آن دشت بسیار کوچ ز افغان و لاچین و کرد و بلوچ. فردوسی. من ایدر بمانم نیایم براه نیابم به افغان و لاچین سپاه. فردوسی. شه گیتی ز غزنین تاختن برد بر افغانان و بر گبران کهبر. عنصری. نه از بزکمترست انسان و عارف کمتر از افغان ببین در شانه ای تا خود چها می بیند افغانش. ؟ (از مجمعالفرس). سعدیا روز ازل حسن بترکان دادند عقل و دانش همه با مردم ایران دادند عشوه و ناز و کرشمه همه با مردم هند خری و احمقی و جهل به افغان دادند. سعدی (از آنندراج). افغان بچه ای در دل تو رحمی نیست از دست فغانی بچه افغان افغان. ؟ (از آنندراج). رجوع به افاغنه و افغانستان شود.
جمع واژۀ افانیه، نام گیاهی است و سگ انگور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، حقارت و ابتذال. (آنندراج). خواری. ذلت. (ناظم الاطباء). سرافکندگی. (یادداشت مؤلف) : افتادگیم به طالعم نیست در پای خمی چرا نیفتم. ، کنایه از احتیاج و نکبت. (آنندراج) : نیامیزند با هم مردمان از نخوت دولت پس از افتادگی از هم جدائی نیست یاران را. وحید (از آنندراج). ، نقصان. کاست. (فرهنگ فارسی معین). محذوف. خرم در کتاب و مانند آن. (یادداشت مؤلف). سقوط. (ناظم الاطباء) : این کتاب افتادگی دارد. (از فرهنگ فارسی معین)
جَمعِ واژۀ اَفانِیَه، نام گیاهی است و سگ انگور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، حقارت و ابتذال. (آنندراج). خواری. ذلت. (ناظم الاطباء). سرافکندگی. (یادداشت مؤلف) : افتادگیم به طالعم نیست در پای خمی چرا نیفتم. ، کنایه از احتیاج و نکبت. (آنندراج) : نیامیزند با هم مردمان از نخوت دولت پس از افتادگی از هم جدائی نیست یاران را. وحید (از آنندراج). ، نقصان. کاست. (فرهنگ فارسی معین). محذوف. خرم در کتاب و مانند آن. (یادداشت مؤلف). سقوط. (ناظم الاطباء) : این کتاب افتادگی دارد. (از فرهنگ فارسی معین)
جمع واژۀ اغنیّه. سازهایی که بدون نفخ ودم نواخته میشود مثل چنگ و رباب و امثال آنها خلاف مزمار که سازی است که با نفخ دم نواخته شود مثل نی و امثال آن. (فرهنگ نظام).
جَمعِ واژۀ اُغنیَّه. سازهایی که بدون نفخ ودم نواخته میشود مثل چنگ و رباب و امثال آنها خلاف مزمار که سازی است که با نفخ دم نواخته شود مثل نی و امثال آن. (فرهنگ نظام).
گیاهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کنایه از مظلومان و پریشان شدگان باشد. (آنندراج) (برهان). کنایه از مظلومان پریشان وبیماران عاجز باشد. (انجمن آرای ناصری) : بخوشبوئی خاک افتادگان بخوشخوئی طبع آزادگان. نظامی. زبس افتادگان را داد میداد جهان را عدل نوشروان شد از یاد. نظامی. نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید که گر ز پای درآید کسش نگیرد دست. سعدی. ما خود افتادگان مسکینیم حاجت تیغبرکشیدن نیست. سعدی. آنکس که اوفتاد خدایش گرفت دست گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری. حافظ. حذر کن ز آزار افتادگان. فتحعلی خان صبا
گیاهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کنایه از مظلومان و پریشان شدگان باشد. (آنندراج) (برهان). کنایه از مظلومان پریشان وبیماران عاجز باشد. (انجمن آرای ناصری) : بخوشبوئی خاک افتادگان بخوشخوئی طبع آزادگان. نظامی. زبس افتادگان را داد میداد جهان را عدل نوشروان شد از یاد. نظامی. نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید که گر ز پای درآید کسش نگیرد دست. سعدی. ما خود افتادگان مسکینیم حاجت تیغبرکشیدن نیست. سعدی. آنکس که اوفتاد خدایش گرفت دست گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری. حافظ. حذر کن ز آزار افتادگان. فتحعلی خان صبا
محمد بن احمد حامدی مکنی به ابوبکر محدث است و محمد بن احمد بن افریقون افرانی نسفی از وی روایت کند. (از معجم البلدان). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
محمد بن احمد حامدی مکنی به ابوبکر محدث است و محمد بن احمد بن افریقون افرانی نسفی از وی روایت کند. (از معجم البلدان). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
در اعلام المنجد آمده: علی الغانی در مکه بدنیا آمد (1540 میلادی) مورخ هندی عربی و وکیل محمد الغانی حکمران گجرات بود. او راست: ظفرالواله بمظفر و آله، که تاریخ گجرات و دول اسلامی در شمال هند است - انتهی. صاحب معجم المطبوعات این کتاب را به شیخ عبدالله بن عمر مکی آصفی الفتحانی نسبت داده، گوید: جزء اول این کتاب در لیدن بسال 1910 میلادی و جزء ثانی بسال 1920 میلادی در همان شهر به چاپ رسیده است - انتهی. شاید الغانی مصحف الفتحانی باشد. رجوع به معجم المطبوعات ستون 1787 شود، پرگیاه شدن زمین. (از اقرب الموارد)
در اعلام المنجد آمده: علی الغانی در مکه بدنیا آمد (1540 میلادی) مورخ هندی عربی و وکیل محمد الغانی حکمران گجرات بود. او راست: ظفرالواله بمظفر و آله، که تاریخ گجرات و دول اسلامی در شمال هند است - انتهی. صاحب معجم المطبوعات این کتاب را به شیخ عبدالله بن عمر مکی آصفی الفتحانی نسبت داده، گوید: جزء اول این کتاب در لیدن بسال 1910 میلادی و جزء ثانی بسال 1920 میلادی در همان شهر به چاپ رسیده است - انتهی. شاید الغانی مصحف الفتحانی باشد. رجوع به معجم المطبوعات ستون 1787 شود، پرگیاه شدن زمین. (از اقرب الموارد)
ارزنده، درخور یق سزاوار مستحق، درویش بی نوا نادر، صالح (مقابل طالح) سزا (مقابل ناسزا) اهل، پیشکش، کم بهایی کم قیمتی مقابل گرانی، آسانی سهولت، فراخی فراوانی. یا سال ارزانی. سالی که زندگی فراخ و خواربار و کا کم بها و فراوانست، دستوری اجازه اذن رخصت
ارزنده، درخور یق سزاوار مستحق، درویش بی نوا نادر، صالح (مقابل طالح) سزا (مقابل ناسزا) اهل، پیشکش، کم بهایی کم قیمتی مقابل گرانی، آسانی سهولت، فراخی فراوانی. یا سال ارزانی. سالی که زندگی فراخ و خواربار و کا کم بها و فراوانست، دستوری اجازه اذن رخصت
آخشیجی بنیادی منسوب به ارکان آنچه مربوط و پیوسته به چهار ارکان (باد و خاک و آب و آتش) است، جمع ارکانیان. جسمانیان اهل دنیا، ناقصانی که هنوز به حد کمال نرسیده اند
آخشیجی بنیادی منسوب به ارکان آنچه مربوط و پیوسته به چهار ارکان (باد و خاک و آب و آتش) است، جمع ارکانیان. جسمانیان اهل دنیا، ناقصانی که هنوز به حد کمال نرسیده اند