جدول جو
جدول جو

معنی افضاخ - جستجوی لغت در جدول جو

افضاخ
(اِ)
بوقت فشاردن رسیدن عنقود. (منتهی الارب). بوقت فشاردن رسیدن عنقود که خوشۀ انگور و جز آن باشد. (ناظم الاطباء). وقت فشردن رسیدن خوشۀ انگور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افراخ
تصویر افراخ
فرخ ها، جوجه ها، جمع واژۀ فرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افضال
تصویر افضال
برتر بودن و برتری داشتن در حسب، نیکویی و احسان کردن، بخشش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ فرخ، چوزه و ریزه ازهر حیوان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گشاده و فراخ شدن جراحت و جز آن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکستن. و سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِثْ ثِ)
هر دو راه زن که پیش و پس است یکی گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بدین معنی ناقص واوی است. (ناظم الاطباء). هر دو مجرای یکی کردن. (المصادر زوزنی). رنج رسانیدن دختری را. گزند رسانیدن مرد بزن بنوع خاص. تصییر المسلکین واحداً. (یادداشت مؤلف). در اصطلاح فقهی: یکی شدن دو مخرج زن بر اثر مقاربت باشد. (از شرایعالاسلام). و در حقیقت آن اختلاف است که مجرای بول و حیض یکی گردد یا مجرای بول و غایط.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ظاهر و نمایان شدن صبح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیکویی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تفلیسی) :
واجب نبود بکس بر افضال و کرم
واجب باشد هرآینه شکر نعم
تقصیر نکرد خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیر کنم.
رودکی (از یادداشت مؤلف).
یکی نامداری که از پشت آدم
نیامدبه افضال او هیچ فضلی.
منوچهری.
مهترانند مفضل و هر یک
اندر افضال جاودانه زیاد.
مسعودسعد.
درخت اقبال را همچو زمین رادرخت
بنان افضال را همچو قلم را بنان.
مسعودسعد.
من غلام آنکه نفروشد وجود
جز بدان سلطان با افضال و جود.
مولوی.
دست زن در ذیل صاحب دولتی
تا زافضالش بیابی رفعتی.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فراموش کردن قرآن را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
چوزه بیرون آوردن مرغ و بیضه. (منتهی الارب) (آنندراج). دارای چوزه گردیدن مرغ. (ناظم الاطباء). با بچه شدن مرغ. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کم آب گردیدن چاه، (از ’وض خ’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
مانده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وامانده گردیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ابن فقیه اضاخ را در شمار اعمال مدینه آورده است. (از معجم البلدان). و بقولی اضاخ از اعمال مدینه است و وضاخ نیز گویند. امروءالقیس در ضمن این بیت که ابر را وصف می کند، گوید:
فلما ان دنا لقفا اضاخ
وهت اعجاز ریقه فخارا.
اضایخ نیز آمده است. ابن اعرابی انشاد کرد:
صوادر من شوک او اضایخا.
(از تاج العروس)
اصمعی گوید: و از آبهای تازیان رسیس و آنگاه اراطه است و میان آنها و اضاخ بازاریست و آنرا بنایی است و گروهی از مردم، و در آنجا معدن برم است. (از معجم البلدان) ، دسته ای از تیرها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افراخ
تصویر افراخ
بچه مرغ، جوجه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساخ
تصویر افساخ
ویزانیدن (ویزانش فسخ)
فرهنگ لغت هوشیار
ستمگایی کردن، بزرگ تباری، سپاسیدن، بخشندگی افزون کردن زیاد کردن، نیکویی کردن بخشش کردن فزون بخشیدن، سپاس نهادن، افزون آمدن، افزونی در حسب، بخشس، جمع افضالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتضاخ
تصویر افتضاخ
شکستن و سر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افضا
تصویر افضا
یکی کردن پس و پیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افضال
تصویر افضال
((اِ))
افزون کردن، نیکویی و احسان کردن، سپاس نهادن، برتری داشتن، بخشش، جمع افضالات
فرهنگ فارسی معین