جدول جو
جدول جو

معنی افشردنی - جستجوی لغت در جدول جو

افشردنی(اَ شُ دَ)
فشردنی. آنچه قابلیت فشار دادن در آن باشد، بفصاحت سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چیره زبان شدن. (یادداشت مؤلف) ، بی کفک گردیدن شیر یا منقطع شدن فلۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خالص شدن شیر از فلۀ آن. (آنندراج). ویژه شدن شیر. (تاج المصادر بیهقی) ، شیر خالص دار گشتن گوسپند، پاک و صاف شدن کمیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صافی گردیدن بول. (از اقرب الموارد) ، در عید فصح حاضر آمدن نصاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در عید فصح شدن یهود و نصاری و عید گرفتن آن را. (از اقرب الموارد) ، روشن گردیدن بامداد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روشن گردیدن صبح. (آنندراج). پدید آمدن صبح و آشکار شدن روشنی آن. (از اقرب الموارد). پدید آمدن صبح. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو بیان کردن مرد سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آشکارا بیان کردن سخن و مراد خود را. (از اقرب الموارد). تازی زبان شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیدا و آشکار شدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واضح گردیدن امری. (ازاقرب الموارد) ، صافی شدن بانگ اسب، خالص شدن آواز شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
دلتنگی، پژمردگی، در علم روانشناسی نوعی بیماری روانی که باعث اختلال در اوضاع اجتماعی و فردی شخص می شود و از نشانه های آن اضطراب، کاهش اشتها، بی خوابی و غیره است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشردن
تصویر افشردن
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، فشردن، فشاردن، افشاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشردگی
تصویر افشردگی
هر چیز فشرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشرنده
تصویر افشرنده
فشاردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشاردن
تصویر افشاردن
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، افشردن، فشردن، فشاردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ وَ دَ)
فشردن. چیزی را سخت بهم گرفته بزور پنجه خلاصۀ آن برآوردن و این را به تازی عصیر گویند. (آنندراج). افشاردن. فشردن. پالودن. (ناظم الاطباء). فشار دادن. آب یا شیره یا روغن چیزی را بفشار گرفتن. عصاره گرفتن. افشره گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). شپلیدن و افشاردن مرادف این است. (میرزا ابراهیم). افشاردن. (شرفنامۀ منیری). فشاردن. ضغط. (یادداشت مؤلف). تنبیذ. نبذ. انباذ. انتباذ. (منتهی الارب) : دستم نیک بیفشرد و از خواب بیدار شدم و همچنان مینمود که اثر آن بر دست من است. (تاریخ بیهقی ص 199).
قلم ملوک چنان باید که بوقت نبشتن بدیشان رنج نرسد و انگشتان نباید افشرد. (نوروزنامه).
چرخ است کبوده ای بداغش
افشرده بزیر ران دولت.
خاقانی.
چنان افشرد روزگارش گلو
که بر مرگ خویش آیدش آرزو.
نظامی.
- انگور افشردن، اعتصار. (یادداشت مؤلف).
- فروافشردن، خرد و خراب کردن. فروکوبیدن. بفرود فشاردن: شیر شکسته شد و بیفتاد و امیر او را فروافشرد. (تاریخ بیهقی).
، بازایستادن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) ، درآویخته نشدن شکار در دام صیاد. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از قطر المحیط) ، رهایی یافتن و خلاص شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رستن و رهایی یافتن از چیزی و خلاص شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ دَ / دِ)
حاصل عمل افشردن. انضغاط. فشردگی. (ناظم الاطباء). کیفیت و حالت افشرده. درهم فشرده شدن. (فرهنگ فارسی معین) :
زمین را چنان در هم افشرد سخت
کز افشردگی کوه شد لخت لخت.
نظامی.
و رجوع به افشردن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ دَ)
آنچه قابلیت افسردن در آن باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از افشردگی
تصویر افشردگی
انضباط، فشردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشردن
تصویر افشردن
فشار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
پافشاری کردن ایستادگی کردن پایداری کردن پاییدن پای داشتن پای افشردن: (پافشردی بردی) (حکمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افگندنی
تصویر افگندنی
در خور افکندن لایق افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکندنی
تصویر افکندنی
در خور افکندن لایق افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
انجماد و بستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشردن
تصویر افشردن
((اَ شُ دَ))
عصاره گرفتن، محکم کردن، فشاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پافشردن
تصویر پافشردن
((فِ شُ دَ))
اصرار کردن، ایستادگی کردن، پافشاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افزودنی
تصویر افزودنی
اضافی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
Languishment, Dejectedness, Dejection, Depression, Gloom, Meagerness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
abattement, dépression, mélancolie, langueur, maigreur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
落胆 , 鬱病 , 憂鬱 , 貧弱
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
ייאוש , דיכאון , דִּכְדּוּךְ , דַלּוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
निराशा , अवसाद , उदासी , दुर्बलता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
keputusasaan, depresi, kesedihan, melankolis, kekurangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
ความท้อแท้ , ซึมเศร้า , ความหดหู่ , ความหมองหม่น , ความขาดแคลน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
neerslachtigheid, depressie, somberheid, melancholie, schraalheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
відчай , депресія , похмурість , меланхолія , бідність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
abatimiento, depresión, tristeza, languidez, escasez
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
abbattimento, depressione, tristezza, malinconia, magrezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
abatimento, depressão, tristeza, melancolia, magreza
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
沮丧 , 抑郁 , 阴郁 , 忧郁 , 贫乏
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
przygnębienie, depresja, smutek, melancholia, nędza
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
Niedergeschlagenheit, Depression, Trübsinn, Schwermut, Magerkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
уныние , депрессия , мрак , меланхолия , бедность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
낙담 , 우울증 , 우울 , 빈약
دیکشنری فارسی به کره ای