جدول جو
جدول جو

معنی افسائیده - جستجوی لغت در جدول جو

افسائیده(اَ دَ / دِ)
مالیده. رام شده. رجوع به افساییدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افرازیده
تصویر افرازیده
افراخته، افراشته، بالابرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتالیده
تصویر افتالیده
پراکنده، ریخته، پاشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افساییدن
تصویر افساییدن
افسون، رام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افساینده
تصویر افساینده
رام کننده، افسونگر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ کَ کَ دَ)
افسانه گفتن.
لغت نامه دهخدا
(غُ نَ)
سائیده ناشده. ناسائیده. نسابیده. ناسابیده
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
افسون خوانده و رام کرده. (برهان). در این معنی مصحف فساییده است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، راست نموده و مالیده. (برهان). اسم مفعول از فسانیدن. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ اُ دَ)
فساییدن. رجوع به فساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ / تِ)
نیاسائیده. نیاسوده. بی آرام. مقابل آسائیده، نسائیده. نسابیده. مقابل سائیده
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
فرسوده. فرساییده. رجوع به فرساییده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ /دِ)
عمل افسائیدن. رجوع به افسائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
قابل افساییدن. رجوع به افساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
پاشیده. منتشرشده. پراکنده شده. افشانده
لغت نامه دهخدا
(چَدَ / دِ)
چفسانده شده. چسبانیده شده. مضبوء. (منتهی الارب). و رجوع به چفسانیدن و چفسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ دَ / دِ)
افسون کننده. رام کننده. تسخیرکننده بافسون. آنکه افساید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به افسای و افساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ اُ دَ)
رام کردن. افسون کردن. غلبه کردن خصوصاً در سحر و جادو. (ناظم الاطباء). بافسون تسخیر و رام کردن چنانکه درپری افسای و مارافسای. (یادداشت مؤلف) :
چون بیفسایدم چو مار غمی
بر دل من چو مار بگمارد.
مسعودسعد.
و رجوع به افسائیدن و افسای و افسا شود، غم و اندوه. ملال. بیحالی. حالتی واسطه میان غم و اندوه: یک حالت نشاط و شادی است و دیگر حالت غم و اندوه، اما وقتی که غم و شادی و انتعاش طبیعت نبود و غم و مکروهی هم عارض نگردیده باشد این حالت بین بین را افسردگی گویند. (از خیرالمدققین از آنندراج).
- افسردگی کشیدن، غصه خوردن. اندوه بردن. بیحال شدن:
همچو نرگس تازه دارد رنگ مخموری مرا
میکشم افسردگی هرگه خمار آخر شود.
ملامفید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
رام کردن. افسون کردن. افساییدن. فسائیدن. با الفاظ جادوئی یا دعا حیوانی را منقاد و رام کردن. بعزیمت مار را مطیع کردن. به افسون تسخیر و رام کردن. مسحور کردن. مسخر کردن. (یادداشت مؤلف). فسائیدن، یعنی مالیدن و راست و رام گردانیدن چنانکه گویند: مارافسائی، یعنی افسونگری. بحذف همزه و کسر فاء نیز گویند. (مؤید) :
چون بیفسایدم چو مار غمی
بر دل من چو مار بگمارد.
مسعودسعد.
زمان کینه ورش هم بزخم کینۀ اوست
بزخم مار بود هم زمان مارافسای.
عنصری.
و رجوع به افساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
افسون شده. رام شده. رجوع به افسائیده و افسای و افساییدن شود، اندوهگین گشتن. (فرهنگ فارسی معین) ، ناتوان و ضعیف گشتن. (ناظم الاطباء) ، بربسته کردن. منجمد کردن و فسردن. بحذف همزه نیز آمده است. (شرفنامۀ منیری) ، از چیزی و کسی دل سرد شدن. (برهان) (آنندراج) (مؤید). از چیزی دل کسی سرد شدن. (ناظم الاطباء). از چیزی دلسرد شدن. (میرزا ابراهیم) ، خاموش شدن. پژمرده شدن. (فرهنگ شعوری). پژمرده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ افؤود، یعنی کوماج و جای کوماج در خاکستر گرم. (از اقرب الموارد). رجوع به افؤود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از افزاییده
تصویر افزاییده
افزوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساینده
تصویر افساینده
رام کننده، افسونگر جادوگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساییدن
تصویر افساییدن
رام کردن، افسون کردن، غلبه کردن در سحر و جادو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشانیده
تصویر افشانیده
پاشیده پراکنده کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساینده
تصویر افساینده
((اَ یَ دِ))
رام کننده، افسونگر، جادوگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افساییدن
تصویر افساییدن
((اَ دَ))
رام کردن، مسخّر داشتن، جادو کردن
فرهنگ فارسی معین