جدول جو
جدول جو

معنی افروشه - جستجوی لغت در جدول جو

افروشه
آفروشه، حلوایی که با آرد و روغن و عسل یا شیره یا شکر بپزند، حلوا
تصویری از افروشه
تصویر افروشه
فرهنگ فارسی عمید
افروشه
(اَ شَ / شِ)
حلوائی است که آنرا فروشه نیز گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). نام حلوایی است و آن چنان باشد که آرد و روغن را با هم بیامیزند و بمالند تا دانه دانه گردد، آنگاه در پاتیلی کنند و عسل در آن بریزند و بر بالای آتش نهند تا نیک بپزد و سخت شود. و بعضی گویند نان خورشی است در گیلان و آن چنان باشد که زردۀ تخم مرغ را در شیر خام ریزند و نیک بر هم زنند و بر بالای آتش نهند، تا شیر مانند دلمه بسته شود. بعد از آن شیرینی داخل آن سازند و نان را در آن تریت کنند یا خشکه پلاو در آن ریزند و با قاشق خورند. (برهان). بمعنی آفروشه (به الف ممدوده) بمعنی حلوای خانگی است. (فرهنگ شعوری). نوعی از حلوا که از دلیدۀ گندم بسازند، کذا فی شرفنامه. و در لسان الشعرا مذکور است: افروشه بوزن ده گوشه گندم نام حلوائیست. (مؤید الفضلاء). بروک. بریک. بریکه. سرطراط. خبیص. (منتهی الارب). خبیصه. (مهذب الاسماء). ابوطیب. (دستوراللغه). آفروشه. افروسه. (ناظم الاطباء) : بطیخ، نانخورشی است که بدو قناعت افتد و افروسه ایست، حاضر بی آتش. (الابنیه عن حقایق الادویه). و گویند: اخی له همدانی افروشه ای گرم در میان بست، بهمدان، و بعرفات باز کرد و از گرمی که داشت دهن را میسوخت. (کتاب النقض ص 341). الخبیص، بپارسی آنرا افروشه گویند با معده بهتر از فالوذج باشد بسبب آنکه لزوجت او کمتر بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بنازک مشربان دیگر نباشد در جهان توشه
خوشا پالودۀ شکّر خوشا حلوای افروشه.
؟
لغت نامه دهخدا
افروشه
((اَ ش ِ))
حلوایی که از آرد و عسل و روغن یا از زرده تخم مرغ و شیره و شکر می سازند، آفروشه
فرهنگ فارسی معین
افروشه
افروشه آن بهتر بود که در وی زعفران نباشد چون اندک بیند، سخن خوب و لطیف و خوش بود و چون بسیار دید مالی بود که به رنج و سختی بدست آورد. اگر دید اندک افروشه کسی به او داد و بخورد، دلیل که از آن کس سخن لطیف بشنود، چنانکه موافق طبع بود. اگر دید افروشه بسیار داشت، دلیل که به قدر آن مال به رنج و سختی حاصل شود - محمد بن سیرین
خوردن افروشه به خواب بر سه وجه بود. اول: سخن لطیف، دوم: مال، سوم: مراد یافتنی که در دل بود .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باروشه
تصویر باروشه
(دخترانه)
بادبزن (نگارش کردی: بارشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آفروشه
تصویر آفروشه
حلوایی که با آرد و روغن و عسل یا شیره یا شکر بپزند، حلوا، برای مثال این آفروشه ای است دو زاغ است خوالگرش / هر دو قرین یکدگر و نیک درخورند (ناصرخسرو - ۴۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروشه
تصویر فروشه
بلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، برغول، افشه، فروشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افروزه
تصویر افروزه
فتیلۀ چراغ
آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، آتش برگ، شیاع، پد، پده، وقود، وقید، پرهازه، فروزینه، هود، آفروزه، پوک، مرخ، آتش افروز، حطب، پیفه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ شَ / شِ)
به معنی افروشه که حلوایی است گیلانیان را. (برهان). و آن حلوایی است متخذ از آرد و روغن و عسل یا شکر. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به افروشه و آفروشه شود، لوزینه را نیز گویند، یعنی هر چیز که در آن مغز بادام کرده باشند. (برهان). رجوع به فروشک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ/ زِ)
فتیلۀ چراغ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). آفروزه.
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ شَ)
جمع واژۀ فراش. (یادداشت دهخدا). در منتهی الارب جمع واژۀ فراش، فرش ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
نام قسمی حلواست که از آرد و عسل و روغن یا از زردۀ تخم و شیره و شکر سازند، و آن را حلوای خانگی و حلوای سفید و افروشه نیز نامند و عرب آن را خبیص. (زمخشری) (ربنجنی). خبیصه. (ربنجنی). و ابوطیب و ابوسهل و ابوصالح گویند:
رفیقا چند گوئی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه
مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان را شنوشه.
رودکی.
این آفروشه ای است که زاغ است خوالگرش
هر دو قرین یکدگر و نیک درخورند.
ناصرخسرو.
- آفروشه نان، کنایت از چیزی بی اصل و دروغ است: هرچند این همه حال نیرنگ است و بر آن داهیان و سوختگان بنشود و دانند که آفروشه نانست باز مجاملتی در میانه نماند. (تاریخ بیهقی).
- در آفروشه سیر دادن، در صورتی خوب و فریبا آزار و رنجی رسانیدن. نظیردر لوزینه سیر خورانیدن:
همه جهان شکر لطف تو گرفت و هنوز
در آفروشه درون میدهی عدو را سیر.
رضی الدین نیشابوری.
، بلغور گندم. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آفروزه
تصویر آفروزه
آتش گیره، آتش زنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطروفه
تصویر اطروفه
شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطروشی
تصویر اطروشی
سنگینی گوش کری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطروحه
تصویر اطروحه
تز، مسئله ای که مطرح کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطروبه
تصویر اطروبه
شاد ابزار: چون سازها آوازها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکوهه
تصویر افکوهه
بزله سخن با نمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشروجه
تصویر اشروجه
بر بافته ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امروزه
تصویر امروزه
این زمان این عهد همین عصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسروجه
تصویر اسروجه
سخن دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروزش
تصویر افروزش
افروختگی روشنایی، اشتعال
فرهنگ لغت هوشیار
روشن شده درخشان شده، مشتعل شده شعله ور، تبدیل باتش شده تابیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریزه
تصویر افریزه
سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراشته
تصویر افراشته
بلند کرده بالا برده افراشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرومه
تصویر اکرومه
بزرگبی مردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروشه
تصویر مفروشه
مونث مفروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفروشه
تصویر آفروشه
حلوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امروعه
تصویر امروعه
فراخسال، آبخیز (زمینی را گویند که پر آب و گیاه باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع افواه، دهان ها، دارچین جمع افوه و جمع ال، جمع فوه. دهانها، داروهای خوشبو که در غذا ریزند توابل
فرهنگ لغت هوشیار
((ش ِ))
حلوایی که از آرد و عسل و روغن یا از زرده تخم مرغ و شیره و شکر می سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افروزه
تصویر افروزه
((اَ زِ))
آتشگیره، فتیله چراغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افروزش
تصویر افروزش
اشتعال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افزونه
تصویر افزونه
مازاد، اضافی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افراشته
تصویر افراشته
رفیع، مرتفع
فرهنگ واژه فارسی سره