جدول جو
جدول جو

معنی افروزا - جستجوی لغت در جدول جو

افروزا
(اَ)
افروزان. (ناظم الاطباء). رجوع به افروزان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروزان
تصویر فروزان
(دخترانه)
تابان، درخشان، شعله ور، مشتعل، روشن، درخشنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افروز
تصویر افروز
(دخترانه)
ریشه افرختن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروزا
تصویر فروزا
(دخترانه)
تابان، درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افرینا
تصویر افرینا
(دخترانه)
نام دختر سیامک پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افروزان
تصویر افروزان
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، فروزیدن، فروختن، افروزاندن، افروزیدن، افروختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امروزی
تصویر امروزی
مربوط به امروز، مطابق معمول زمان، باب روز، مد روز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افروزش
تصویر افروزش
افروختگی، روشنایی، تابش، کنایه از رونق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امروزه
تصویر امروزه
در این زمان، در این عصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افروز
تصویر افروز
پسوند متصل به واژه به معنای افروزنده مثلاً آتش افروز، انجمن افروز، بستان افروز، جهان افروز، دل افروز، عالم افروز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افروزه
تصویر افروزه
فتیلۀ چراغ
آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، آتش برگ، شیاع، پد، پده، وقود، وقید، پرهازه، فروزینه، هود، آفروزه، پوک، مرخ، آتش افروز، حطب، پیفه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
روشن. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (برهان) (آنندراج) (مؤید).
لغت نامه دهخدا
فهرست مخزن الادویه،. یا اروزوا. (تحفۀ حکیم مؤمن). بسریانی اوزّ است، یعنی مرغابی و بط. (فهرست مخزن) (تحفه)، نعت تفضیلی از مراوغه. فریبنده تر. مکارتر.
- امثال:
اروغ من ثعاله و من ذنب الثعلب. (؟). قال طرفه:
کل خلیل کنت خاللته
لاترک الله له واضحه
کلهم اروغ من ثعلب
ما اشبه اللیله بالبارحه.
(مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ زِ)
افروختگی. روشنائی. (فرهنگ فارسی معین). اشتعال. (فرهنگ فارسی معین). فروزش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). اسم مصدر افروختن و فروختن و مصدر دوم این ماده یعنی روشنائی. افروختگی. (یادداشت دهخدا) :
بدو گفت خاقان که آئین ما
چنین است و افروزش دین ما.
فردوسی.
سوی موبدان نامه ای همچنین
پر افروزش و پوزش و آفرین.
فردوسی.
تن آسانی خویش جستن در این
نه افروزش تاج و تخت و نگین.
فردوسی.
وز پی افروزش بزم جلالش دان و بس
نورها کین هفت شمع بی دخان افشانده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
روشنگری. افروختگی. رجوع به افروختن و افروزش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در حال افروختن. (یادداشت دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ/ زِ)
فتیلۀ چراغ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). آفروزه.
لغت نامه دهخدا
منسوب به امروز امروز ین، باب روز مد، آنکه مطابق معمول عصر رفتار کند: فلان مرد امروزی است، تازه جدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امروزه
تصویر امروزه
این زمان این عهد همین عصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریقا
تصویر افریقا
فریکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزان
تصویر فروزان
درخشنده، افروزنده، تابنده، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
شادمان شوید (فعل جمع مذکرامر حاضر از فرح) شادمان شوید، شاد باشید، (الصلا ای لطف افرحوا الباای قهربینان اترحوا، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریزه
تصویر افریزه
سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروزه
تصویر مفروزه
مونث مفروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفروزه
تصویر آفروزه
آتش گیره، آتش زنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروزان
تصویر افروزان
تابان درخشان، مشتعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروز
تصویر افروز
روشن، روشن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروزش
تصویر افروزش
افروختگی روشنایی، اشتعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروزش
تصویر افروزش
((اَ زِ))
روشنایی، اشتعال، فروختگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افروزه
تصویر افروزه
((اَ زِ))
آتشگیره، فتیله چراغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افروز
تصویر افروز
در کلمات مرکب به معنی افروزنده آید، آتش افروز، جهان افروز، دل افروز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزان
تصویر فروزان
شعله ور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیروزا
تصویر نیروزا
مقوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امروزی
تصویر امروزی
معاصر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افروزش
تصویر افروزش
اشتعال
فرهنگ واژه فارسی سره