جدول جو
جدول جو

معنی افراغ - جستجوی لغت در جدول جو

افراغ(اِ)
ریختن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) (تفلیسی). تهی کردن. خالی کردن. فروریختن. بریختن. (یادداشت دهخدا). ریختن آب. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
افراغ
درختی است که شباهت بدرخت انجیر دارد بلکه میتوان گفت که نوعی از انجیر که بسیار بزرگ و بلندشاخه و پرسایه میباشد. در قدیم الایام در دشت اردن بسیار بود لکن فعلاً از آن درخت در آنجا بجز معدودی در نزدیکی اریحا وجود ندارد و متقدمین در فراهم کردن ثمر آن بسیار اقدام مینمودند. سختی و سنگینی چوبش معروف است و برای بنای خانه ها در کار بوده و از سرو ارزانتر بود و بعضی از تابوت های مصریان را که از این چوب بوده در این ایام یافته اند که با وجودی که مدت 3000 سال است ساخته شده همانا بحالت اصلی و اولی خود باقی میباشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افراز
تصویر افراز
پسوند متصل به واژه به معنای افراخته مثلاً سرافراز، گردن افراز، مقابل نشیب، فراز، بالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراد
تصویر افراد
فردها، یگانه ها، بی همتاها، بی نظیرها، انسان ها، شخص ها، تک ها، تنهاها، خالی ها، جمع واژۀ فرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراط
تصویر افراط
از حد درگذشتن، از حد و اندازه تجاوز کردن، زیاده روی کردن، زیاده روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراه
تصویر افراه
طعامی که برای زندانیان ترتیب دهند و میان آنان توزیع کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراس
تصویر افراس
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خرگاه، خبا، خرگه، هواری، فسطاط
جمع واژۀ فرس، فرس ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراخ
تصویر افراخ
فرخ ها، جوجه ها، جمع واژۀ فرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افروغ
تصویر افروغ
روشنی، روشنایی، تابش، پرتو
فرهنگ فارسی عمید
(اِ غَ)
نام شهریست به اندلس از اعمال مارده که زیتون بسیار دارد. فرنگیها به سال 543 هجری قمری در عهد علی بن یوسف بن تاشفین آنرا متصرف شدند. (از معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ج 2صص 212- 220 و فهرست آن و روضات الجنات ص 65 شود
قصبه ایست در خطۀآراغوان از کشور اسپانیا. (از قاموس الاعلام ترکی) ، آمیزش. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختلاط. (از اقرب الموارد) ، جماعت، بلا. (ناظم الاطباء). این کلمه از مادۀ فرر و افر هر دو آمده است
شهری به اندلس از اعمال مارده. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از افراح
تصویر افراح
جمع فرح، شادی ها شاد انگیزی شاداندن شاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراغ
تصویر امراغ
ریختن آب دهن، زشتگویی، نرم کردن خاز (خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراء
تصویر افراء
اصلاح کردن، امر به اصلاح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراج
تصویر افراج
واگشادن آزادی گروگانیک (مشروط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراث
تصویر افراث
سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراخ
تصویر افراخ
بچه مرغ، جوجه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراض
تصویر افراض
عطا دادن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراد
تصویر افراد
جمع فرد، تنها و طاق و ضد زوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروغ
تصویر افروغ
پرتو، روشنایی، تابش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراط
تصویر افراط
از حد درگذرانیدن، زیاده روی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افران
تصویر افران
خودپسند
فرهنگ لغت هوشیار
باز ایستادن، دشیاد (غیبت کردن) زشت یادی، تیز کردن، ویستر گستردن (ویسترگ فرش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراس
تصویر افراس
چادر، خیمه، دیوار، جمع فرس، اسبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراز
تصویر افراز
بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرار
تصویر افرار
گریزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراد
تصویر افراد
((اَ))
جمع فرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراد
تصویر افراد
((اِ))
یکی کردن، جدا کردن، تنها به کاری روی آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افروغ
تصویر افروغ
روشنایی، نور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراط
تصویر افراط
((اِ))
از حد درگذشتن، زیاده روی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراض
تصویر افراض
((اِ))
جیره و مقرری به کسی دادن، واجب شدن زکات بر مال، جدا کردن چیزی برای کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراز
تصویر افراز
((اِ))
جدا کردن، بیرون دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراز
تصویر افراز
((اَ))
بلندی، فراز، کرسی، منبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراد
تصویر افراد
کسان، همگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افراط
تصویر افراط
زیاده روی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افراط
تصویر افراط
Extravagance, Immoderacy, Intemperance
دیکشنری فارسی به انگلیسی