جدول جو
جدول جو

معنی افرائن - جستجوی لغت در جدول جو

افرائن
از توابع دهستان خانقاه پی سواد کوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افراختن
تصویر افراختن
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، برافراشتن، فراشتن، اوراشتن، فراختن
فرهنگ فارسی عمید
از نواهای قدیم موسیقی ایرانی که اشعار آن را به زبان پهلوی یا لهجه های محلی به صورت دوبیتی می خواندند، برای مثال لحن اورامن و بیت پهلوی / زخمۀ رود و سماع خسروی (بندار رازی - شاعران بی دیوان - ۳۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهرامن
تصویر اهرامن
اهریمن، در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، اهرن، آهرن، هریمن، هرماس، آهرمن، اهرمن، اهریمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن
کنایه از بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
کنایه از سقط شدن جنین
تابیدن
کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی
کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت
مصادف شدن
رد شدن، مردود شدن
با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن
کنایه از از دست دادن مقاومت
فهمیده شدن
حمله کردن
انجام کاری به صورت عادت
شدن
عارض شدن
واقع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراشتن
تصویر افراشتن
بلند ساختن، بالا بردن برای مثال هرکه گردن به دعوی افرازد / خویشتن را به گردن اندازد (سعدی - ۵۶) آراستن، زینت دادن، برپا کردن، فراشتن، اوراشتن، برافراشتن، افراختن، فراختن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
اجل ّ افران اشران، مرد فیرنده و بزرگ منش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است به نسف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قریه ای است از قرای نخشب. و افرانی منسوب بدانجاست. (از معجم البلدان) ، باهوشتر. بافراست تر. خوش قریحه تر. عبدالعزیز بن محمد القرشی (کان من اهل طارف قریه بافریقیه) ذکره ابن رشیق فی الانموذج و قال کان مجودا فی الشعر، و کان فی النثر افرس من اهل زمانه و کان یکتب خطاً ملیحاً. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افراختن
تصویر افراختن
برداشتن و بلند ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
لحنی از موسیقی قدیم تقریبا مطابق بحر هزج مسدس که فهلویات را بدان میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرائی
تصویر امرائی
منسوب به امرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراشتن
تصویر افراشتن
بلند ساختن، برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از پا در آمدن، سقط شدن، پرت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفران
تصویر اصفران
دو زردی زرد و زرین
فرهنگ لغت هوشیار
کاربستی پساختیک منسوب به اجرا آنچه در اجرا میاید آنچه به اجرا پیوستگی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افران
تصویر افران
خودپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراشتن
تصویر افراشتن
((اَ تَ))
افراختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
((اُ دَ))
سقوط کردن، از پا درآمدن، روی دادن، واقع شدن، نصیب شدن، بدست آوردن، با کسی سر و کار داشتن با کسی، فتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورامن
تصویر اورامن
((اَ مَ))
اورامنان. اورامه، یکی از آهنگ های موسیقی قدیم که اشعار آن را به زبان پهلوی یا لهجه های محلی «فهلویات» می خواندند. اورامنان و اورامه هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراختن
تصویر افراختن
((اَ تَ))
بلند کردن، بالا بردن، فراختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افرادی
تصویر افرادی
کسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افراطی
تصویر افراطی
Extreme, Extremist, Hyperbolic, Inordinate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
Droop, Fall, Sag
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نا محلی در بندپی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
поникать , падать , проседать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افراطی
تصویر افراطی
экстремальный , экстремист , гиперболический , чрезмерный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افراطی
تصویر افراطی
extrem, Extremist, hyperbolisch, übermäßig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
herunterhängen, fallen, sinken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
поникати , падати , просідати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از افراطی
تصویر افراطی
екстремальний , екстреміст , гіперболічний , надмірний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
zwisać, upadać, opadać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از افراطی
تصویر افراطی
ekstremalny, ekstremista, hiperboliczny, nadmierny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
垂下 , 坠落 , 下沉
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از افراطی
تصویر افراطی
极端的 , 极端分子 , 夸张的 , 过度的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
cair, afundar
دیکشنری فارسی به پرتغالی