جدول جو
جدول جو

معنی افدر - جستجوی لغت در جدول جو

افدر
عمو، برادر پدر
تصویری از افدر
تصویر افدر
فرهنگ لغت هوشیار
افدر
((اَ دَ))
برادر پدر، عمو
تصویری از افدر
تصویر افدر
فرهنگ فارسی معین
افدر
عم، برادر پدر، برای مثال سنبله جعدی بنفشه عارضی / کش فریدون افدر و پرویز جد (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۵)
تصویری از افدر
تصویر افدر
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایدر
تصویر ایدر
الان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجدر
تصویر اجدر
سزاوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدر
تصویر اخدر
شب تاریک خرارام (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادفر
تصویر ادفر
بدبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدر
تصویر اژدر
اژدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصدر
تصویر اصدر
سینه پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسر
تصویر افسر
(دخترانه)
کلاه پادشاهی، تاج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفدر
تصویر صفدر
(پسرانه)
صف (عربی) + در (فارسی)، مردجنگی، دلاور، صف شکن، از القاب علی (ع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکدر
تصویر اکدر
تیره تر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افور
تصویر افور
خوش پرستاکی (خدمت پیشیاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدر
تصویر اقدر
تواناتر، کوته گردن، پست بالا تواناتر قادرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افدا
تصویر افدا
تنومند شدن، پذیرفتن سربها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افجر
تصویر افجر
فاجرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افقر
تصویر افقر
درویش تر، تنگدست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسر
تصویر افسر
تاج و کلاه پادشاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدر
تصویر اکدر
تیره تر تیره تر، تیره رنگ، درد آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندر
تصویر اندر
درون، داخل، تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اودر
تصویر اودر
برادر پدر عم عمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدر
تصویر اهدر
شکم گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
اکنون، اینک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفدر
تصویر صفدر
از هم درنده صفت، شکننده صف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندر
تصویر اندر
در، تو، درون، در میان،
(پیشوند) بر سر افعال درمی آید مثلاً اندرآمدن (در آمدن)، اندرافتادن (درافتادن)،
(پسوند) در آخر اسم (معمولاً اعضای خانواده) درمی آید و معنی خوانده یا ناتنی می دهد مثلاً پدراندر (پدرخوانده)، مادراندر (مادرخوانده)، پسراندر (پسرناتنی)، خواهراندر (خواهرناتنی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
اینجا، در اینجا
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، فعلاً، حالیا، اینک، ایمه، الحال، همیدون، حالا، الآن، بالفعل، عجالتاً، ایدون، نون، فی الحال، کنون، همینک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازدر
تصویر ازدر
درخور، سزاوار، شایستۀ، برای مثال زنهار دهد خصم قوی را چو ظفر یافت / هر چند نباشد بر او ازدر زنهار (فرخی - ۸۹)، شایسته، سزاوار، برای مثال خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود / همه در آرزوی جنگ و جنگ را ازدر (فرخی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفدر
تصویر صفدر
برهم زنندۀ صف دشمن در روز جنگ، صف شکن
کنایه از دلیر، جنگاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اژدر
تصویر اژدر
در افسانه ها ماری بسیار بزرگ که از دهانش آتش بیرون می آمد، اژدها، در امور نظامی نوعی موشک زیرآبی که پس از برخورد به هدف منفجر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فادر
تصویر فادر
پخته سرد: چون گوشت، گشن سست، بز کوهی پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفدر
تصویر قفدر
زشت پیکر ناخوش دیدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدر
تصویر اجدر
((اَ دَ))
سزاوارتر، شایسته تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اژدر
تصویر اژدر
((اَ دَ))
ابزاری جنگی که با آن کشتی را غرق کنند، اژدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازدر
تصویر ازدر
((اَ دَ))
سزاوار، شایسته، لایق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسر
تصویر افسر
((اَ سَ))
تاج، دیهیم
فرهنگ فارسی معین