- افدر
- عمو، برادر پدر
معنی افدر - جستجوی لغت در جدول جو
- افدر ((اَ دَ))
- برادر پدر، عمو
- افدر
- عم، برادر پدر،
برای مثال سنبله جعدی بنفشه عارضی / کش فریدون افدر و پرویز جد (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۵)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
الان
سزاوارتر
شب تاریک خرارام (وحشی)
بدبو
اژدها
سینه پهن
تیره تر
خوش پرستاکی (خدمت پیشیاری)
تواناتر، کوته گردن، پست بالا تواناتر قادرتر
تنومند شدن، پذیرفتن سربها
فاجرتر
درویش تر، تنگدست تر
تاج و کلاه پادشاهان
تیره تر تیره تر، تیره رنگ، درد آلود
درون، داخل، تو
برادر پدر عم عمو
شکم گنده
اکنون، اینک
از هم درنده صفت، شکننده صف
در، تو، درون، در میان،
(پیشوند) بر سر افعال درمی آید مثلاً اندرآمدن (در آمدن)، اندرافتادن (درافتادن)،
(پسوند) در آخر اسم (معمولاً اعضای خانواده) درمی آید و معنی خوانده یا ناتنی می دهد مثلاً پدراندر (پدرخوانده)، مادراندر (مادرخوانده)، پسراندر (پسرناتنی)، خواهراندر (خواهرناتنی)
(پیشوند) بر سر افعال درمی آید مثلاً اندرآمدن (در آمدن)، اندرافتادن (درافتادن)،
(پسوند) در آخر اسم (معمولاً اعضای خانواده) درمی آید و معنی خوانده یا ناتنی می دهد مثلاً پدراندر (پدرخوانده)، مادراندر (مادرخوانده)، پسراندر (پسرناتنی)، خواهراندر (خواهرناتنی)
اینجا، در اینجا
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، فعلاً، حالیا، اینک، ایمه، الحال، همیدون، حالا، الآن، بالفعل، عجالتاً، ایدون، نون، فی الحال، کنون، همینک
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، فعلاً، حالیا، اینک، ایمه، الحال، همیدون، حالا، الآن، بالفعل، عجالتاً، ایدون، نون، فی الحال، کنون، همینک
درخور، سزاوار، شایستۀ، برای مثال زنهار دهد خصم قوی را چو ظفر یافت / هر چند نباشد بر او ازدر زنهار (فرخی - ۸۹) ، شایسته، سزاوار، برای مثال خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود / همه در آرزوی جنگ و جنگ را ازدر (فرخی - ۷۱)
برهم زنندۀ صف دشمن در روز جنگ، صف شکن
کنایه از دلیر، جنگاور
کنایه از دلیر، جنگاور
در افسانه ها ماری بسیار بزرگ که از دهانش آتش بیرون می آمد، اژدها، در امور نظامی نوعی موشک زیرآبی که پس از برخورد به هدف منفجر می شود
پخته سرد: چون گوشت، گشن سست، بز کوهی پیر
زشت پیکر ناخوش دیدار