فاهم رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). فراهم رسیدن. (مصادر زوزنی). باهم رسیدن. با هم پیوستن. (منتهی الارب). بهم رسیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی). همدیگر را دیدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مصادر زوزنی). با افتادن و کردن و نمودن ترکیب شود.
فاهم رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). فراهم رسیدن. (مصادر زوزنی). باهم رسیدن. با هم پیوستن. (منتهی الارب). بهم رسیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی). همدیگر را دیدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مصادر زوزنی). با افتادن و کردن و نمودن ترکیب شود.
خویشتن را واخریدن. (تاج المصادر بیهقی). خویشتن را بازخریدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). سر خریدن و سربها دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نجات دادن کسی را از اسارت با دادن مالی. (از اقرب الموارد). بازخریدن جان. سرخرید دادن. فدیه. فداء دادن. (یادداشت بخط مؤلف) ، بقهر گرفتن همه حق خود را از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). همه حق خود را از کسی بزور گرفتن. (از اقرب الموارد)
خویشتن را واخریدن. (تاج المصادر بیهقی). خویشتن را بازخریدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). سر خریدن و سربها دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نجات دادن کسی را از اسارت با دادن مالی. (از اقرب الموارد). بازخریدن جان. سرخرید دادن. فدیه. فداء دادن. (یادداشت بخط مؤلف) ، بقهر گرفتن همه حق خود را از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). همه حق خود را از کسی بزور گرفتن. (از اقرب الموارد)
از جانب چاه به آب رسیدن چاه کن. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چاه را حفر کردن تا به آب رسیدن یا تا آب برآوردن. (از اقرب الموارد). بدین معنی واوی از مادۀ ’عقو’ می باشد، دراز شدن گیاه زمین و بالیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). دراز شدن گیاه زمین. (ناظم الاطباء). بلند شدن گیاه زمین. (از اقرب الموارد) : اعتلجت الارض، یعنی دراز شد گیاه آن و بالید. (منتهی الارب) ، طپانچه زدن موج و بحرکت آمدن امواج. (ناظم الاطباء). بتلاطم آمدن موج. و بهمین معنی است: اعتلج الهم فی صدره. (از اقرب الموارد). اعتلجت الامواج، طپانچه زد و بحرکت آمد. (منتهی الارب). سخت جنبان شدن موج دریا. (تاج المصادر بیهقی) ، با همدیگر جنگ و پیکار کردن وحوش. و بهمین معنی است: اعتلجت الا طعمه فی جوفه. (از اقرب الموارد)
از جانب چاه به آب رسیدن چاه کن. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چاه را حفر کردن تا به آب رسیدن یا تا آب برآوردن. (از اقرب الموارد). بدین معنی واوی از مادۀ ’عقو’ می باشد، دراز شدن گیاه زمین و بالیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). دراز شدن گیاه زمین. (ناظم الاطباء). بلند شدن گیاه زمین. (از اقرب الموارد) : اعتلجت الارض، یعنی دراز شد گیاه آن و بالید. (منتهی الارب) ، طپانچه زدن موج و بحرکت آمدن امواج. (ناظم الاطباء). بتلاطم آمدن موج. و بهمین معنی است: اعتلج الهم فی صدره. (از اقرب الموارد). اعتلجت الامواج، طپانچه زد و بحرکت آمد. (منتهی الارب). سخت جنبان شدن موج دریا. (تاج المصادر بیهقی) ، با همدیگر جنگ و پیکار کردن وحوش. و بهمین معنی است: اعتلجت الا طعمه فی جوفه. (از اقرب الموارد)
بالا رفتن. (غیاث). بر بالا رفتن. ببالا برشدن. بررفتن. بلند برآمدن. رقی. (زوزنی). برشدن. سمو. رفعت. صعود: از زمینم برکشید او تا سما همره او گشته بودم ز ارتقا. مولوی. چون شعیب آگاه شد زین ارتقا چشم را درباخت از بهر لقا. مولوی. شاد از غم شو که غم دام بقاست اندرین ره سوی پستی ارتقاست. مولوی. که کمینۀ این کمین باشد بقا تا ابد اندر عروج و ارتقا. مولوی. پاسبان تست نورو ارتقاش ای تو خورشید مستر از خفاش. مولوی. ، افتادن. (منتهی الارب). بیفتادن، انبوهی کردن. (منتهی الارب). فراهم آمدن، بازگشتن بچیزی که از آن خلاص یافته باشد. بجای خود گردیدن، گرداگرد مرکز گشتن. (منتهی الارب)
بالا رفتن. (غیاث). بر بالا رفتن. ببالا برشدن. بررفتن. بلند برآمدن. رقی. (زوزنی). برشدن. سمو. رفعت. صعود: از زمینم برکشید او تا سما همره او گشته بودم ز ارتقا. مولوی. چون شعیب آگاه شد زین ارتقا چشم را درباخت از بهر لقا. مولوی. شاد از غم شو که غم دام بقاست اندرین ره سوی پستی ارتقاست. مولوی. که کمینۀ این کمین باشد بقا تا ابد اندر عروج و ارتقا. مولوی. پاسبان تست نورو ارتقاش ای تو خورشید مستر از خفاش. مولوی. ، افتادن. (منتهی الارب). بیفتادن، انبوهی کردن. (منتهی الارب). فراهم آمدن، بازگشتن بچیزی که از آن خلاص یافته باشد. بجای خود گردیدن، گرداگرد مرکز گشتن. (منتهی الارب)
دیدار کردن، به هم رسیدن، به هم پیوستن دیدار کردن بهم رسیدن یکدیگر را دیدن همدیدار شدن، پیوستن، یا التقاء ساکنان (ساکنین)، بر خورد دو حرف ساکن (دو صامت) بهم که در عربی روا نیست مثلا در فیلم (لام و میم) و در فارس (راء و سین) که عرب ناگزیر فیلم (بکسر لام) و فارس (بکسرراء) تلفظ کند
دیدار کردن، به هم رسیدن، به هم پیوستن دیدار کردن بهم رسیدن یکدیگر را دیدن همدیدار شدن، پیوستن، یا التقاء ساکنان (ساکنین)، بر خورد دو حرف ساکن (دو صامت) بهم که در عربی روا نیست مثلا در فیلم (لام و میم) و در فارس (راء و سین) که عرب ناگزیر فیلم (بکسر لام) و فارس (بکسرراء) تلفظ کند