جدول جو
جدول جو

معنی افتاخ - جستجوی لغت در جدول جو

افتاخ
(اِتْ تِ)
مانده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وامانده گردیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استاخ
تصویر استاخ
گستاخ، بی ادب، نترس، جسور، دلیر، بی پروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتان
تصویر افتان
در حال افتادن
افتان و خیزان: آنکه گاه می افتد و گاه برمی خیزد، افتادن و برخاستن در راه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراخ
تصویر افراخ
فرخ ها، جوجه ها، جمع واژۀ فرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اِتْ تِ)
بکار خواستۀ نفس درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی فتک. به مراد ودلخواه خود بر امور سوار شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مقابل خیزان. (آنندراج). در حال افتادن. که افتد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده و پاشیده و شکافته و دریده باشد. (برهان). دریده و شکافته و پراکنده و پاشیده باشد. (هفت قلزم). بمعنی پراکنده و شکافته و دریده و برافشانده و افتالیدن مصدر آن است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). پراکنده و پاشیده. شکافته و دریده و افشان. (ناظم الاطباء). فتار. فتال. (فرهنگ فارسی معین) :
دو نوبهار پدید آمده زاول سال
ز فصل سال و ز وصل شه ستوده خصال
از این بهار شده دست جود درافشان
وزان بهار شده چشم ابر درافتال.
قطران (از فرهنگ ضیا) (از آنندراج).
و در ابیات زیر بحذف همزه ’فتال’ آمده است. (آنندراج) :
جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد
فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال.
ازرقی هروی (از آنندراج).
آتش و دود چو دنبال یکی طاوسی
که براندوده بطرف دم او قار بود
وان شررگوی (کذا) طاوس بگرد دم خویش
لؤلؤی خرد فتالیده بمنقار بود.
منوچهری (از آنندراج).
نافه را و مشک را و سیم را وجام را
برفراز و برفتال و برفشان و برگرای.
منوچهری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآمدن غلاف دانۀ سلم و طلع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن دانۀ سلم و سمر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
جای باران نارسیده را یافتن و درآمدن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یافتن موضعی که باران به آن نرسیده. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خرخر کردن در خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خرخر کردن آدم خواب. (از اقرب الموارد) ، ظاهر شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، درخشیدن تندر. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درخشیدن برق. (از اقرب الموارد) ، بو کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بوئیدن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
سست گردانیدن کسی را بیماری، شیر فروهشته و دراز و پهنا کف دست و پا و کذا: رجل افتخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرد سست نگاه. (آنندراج). رجل افتخ الطرف، مرد سست نگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فتر
لغت نامه دهخدا
(ءِ زَ دَ)
حالت درماندگی. (ناظم الاطباء) ، در فتنه انداختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بفتنه انداختن. لازم و متعدی است. (از اقرب الموارد). فتنه انگیختن. (از لطائف و کنز بنقل غیاث اللغات) :
دیو چون عاجز شود از افتتان
استعانت جوید او از انسیان.
مولوی.
، از دین برگشتن و به این معنی بصیغه مجهول آید. افتتن فی دینه (مجهولاً) ، مال عنه. (از اقرب الموارد) ، مال و عقل رفتن از کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عاشق شدن. شیفته گشتن. بشدن عقل از کسی. بی عقل و فریفته شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گشاده سوراخ پستان گردیدن شترماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فراخ پستان شدن ناقه. و به این معنی بصیغۀ مجهول استعمال شود: افتحت الناقه (مجهولاً) ، صارت فتوحا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
آشکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و به این معنی یایی باشد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رسیدن چیزی بکسی، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
چوزه بیرون آوردن مرغ و بیضه. (منتهی الارب) (آنندراج). دارای چوزه گردیدن مرغ. (ناظم الاطباء). با بچه شدن مرغ. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
بشگفت آوردن چیزی کسی را.
لغت نامه دهخدا
شهرکیست خرد از حدود خراسان بر دامن کوه نهاده. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گستاخ. (برهان) (جهانگیری). بستاخ. (مؤید الفضلاء). اوستاخ. (آنندراج). بی ادب و لجوج. (برهان). بی پروا:
با کسی علم دین نگفت استاخ
زآنکه دل تنگ بود و علم فراخ.
سنائی.
تیر از گشاد چشم تو استاخ میرود
شاید که در حریم دل خصم محرم است.
سیف اسفرنگ.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شاخی که تازه از درخت روئیده باشد. (برهان). ستاک
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از جای برکندن چیزی را. درست آن امتیاخ از باب افتعال از مادۀ موخ یا میخ است. (از اقرب الموارد، ذیل میخ)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فرخ، چوزه و ریزه ازهر حیوان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استاخ
تصویر استاخ
بی پروا و نترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتاخ
تصویر ایتاخ
رسیدن چیزی به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساخ
تصویر افساخ
ویزانیدن (ویزانش فسخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتضاخ
تصویر افتضاخ
شکستن و سر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراخ
تصویر افراخ
بچه مرغ، جوجه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
فتوی دادن، در مسئله ای، وچردادن، (وچر فتوا) جوان شدن، فتوی دادن، حکم صادر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتاد
تصویر افتاد
حالت درماندگی، از پای در آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتار
تصویر افتار
سست گردانیدن کسی را بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
در حال افتادن، یا افتان و خیزان راه رفتن، آهسته و بحالت افتادن و برخاستن راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتخاخ
تصویر افتخاخ
خرو پف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتان
تصویر افتان
((اُ))
در حال افتادن
افتان و خیزان راه رفتن: آهسته و به حالت افتادن و برخاستن راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استاخ
تصویر استاخ
((اُ))
دلیری، جسارت، شوخی، بی ادبی، محرمی، یگانگی
فرهنگ فارسی معین