گشادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از منتخب بنقل غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). مقابل بستن. (از اقرب الموارد). باز کردن. (یادداشت مؤلف) : و هم بر این نمط افتتاح کرده شود. (کلیله و دمنه).
گشادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از منتخب بنقل غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). مقابل بستن. (از اقرب الموارد). باز کردن. (یادداشت مؤلف) : و هم بر این نمط افتتاح کرده شود. (کلیله و دمنه).
نام حصنی است منیع و عاصمه ای از اعمال حلب و بدان منسوبست حسین بن عبدالله الأرتاحی و ابوعبدالله محمد بن احمد بن حامد بن مفرّج بن غیاث الارتاحی. (از معجم البلدان). و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: قصبۀ کوچکی است واقع در مسافت یکساعتی قصبۀ ’حارم’ از ولایت حلب. در قدیم شهری بسیار معتبر و مستحکم بوده است ودر جنگهای صلیبی محاربات خونین بدانجا وقوع یافته.
نام حصنی است منیع و عاصمه ای از اعمال حلب و بدان منسوبست حسین بن عبدالله الأرتاحی و ابوعبدالله محمد بن احمد بن حامد بن مفرّج بن غیاث الارتاحی. (از معجم البلدان). و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: قصبۀ کوچکی است واقع در مسافت یکساعتی قصبۀ ’حارم’ از ولایت حلب. در قدیم شهری بسیار معتبر و مستحکم بوده است ودر جنگهای صلیبی محاربات خونین بدانجا وقوع یافته.
پراکنده و پاشیده و شکافته و دریده باشد. (برهان). دریده و شکافته و پراکنده و پاشیده باشد. (هفت قلزم). بمعنی پراکنده و شکافته و دریده و برافشانده و افتالیدن مصدر آن است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). پراکنده و پاشیده. شکافته و دریده و افشان. (ناظم الاطباء). فتار. فتال. (فرهنگ فارسی معین) : دو نوبهار پدید آمده زاول سال ز فصل سال و ز وصل شه ستوده خصال از این بهار شده دست جود درافشان وزان بهار شده چشم ابر درافتال. قطران (از فرهنگ ضیا) (از آنندراج). و در ابیات زیر بحذف همزه ’فتال’ آمده است. (آنندراج) : جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال. ازرقی هروی (از آنندراج). آتش و دود چو دنبال یکی طاوسی که براندوده بطرف دم او قار بود وان شررگوی (کذا) طاوس بگرد دم خویش لؤلؤی خرد فتالیده بمنقار بود. منوچهری (از آنندراج). نافه را و مشک را و سیم را وجام را برفراز و برفتال و برفشان و برگرای. منوچهری (از آنندراج)
پراکنده و پاشیده و شکافته و دریده باشد. (برهان). دریده و شکافته و پراکنده و پاشیده باشد. (هفت قلزم). بمعنی پراکنده و شکافته و دریده و برافشانده و افتالیدن مصدر آن است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). پراکنده و پاشیده. شکافته و دریده و افشان. (ناظم الاطباء). فَتار. فَتال. (فرهنگ فارسی معین) : دو نوبهار پدید آمده زاول سال ز فصل سال و ز وصل شه ستوده خصال از این بهار شده دست جود دُرافشان وزان بهار شده چشم ابر دُرافتال. قطران (از فرهنگ ضیا) (از آنندراج). و در ابیات زیر بحذف همزه ’فتال’ آمده است. (آنندراج) : جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال. ازرقی هروی (از آنندراج). آتش و دود چو دنبال یکی طاوسی که براندوده بطرف دم او قار بود وان شررگوی (کذا) طاوس بگرد دم خویش لؤلؤی خرد فتالیده بمنقار بود. منوچهری (از آنندراج). نافه را و مشک را و سیم را وجام را برفراز و برفتال و برفشان و برگرای. منوچهری (از آنندراج)