آب را بر خود ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی). آب بر تن ریختن. (تاج المصادر بیهقی). آب بر بدن خود ریختن. (از اقرب الموارد) ، قرض و وام. (ناظم الاطباء). اوام
آب را بر خود ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی). آب بر تن ریختن. (تاج المصادر بیهقی). آب بر بدن خود ریختن. (از اقرب الموارد) ، قرض و وام. (ناظم الاطباء). اوام
عوض دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). عوض یا بدل یا جانشین دادن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بازگشتن بسوی مسرت کسی از اسائت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رضا شدن از کسی یعنی رها کردن چیزی را که بدان سبب بر کسی خشم کرده بود و بازگشتن بسوی مسرت کسی بعد از خشم کردن بر او. واصل آن ازاله کردن عتبه (خشم و سخط) باشد و همزۀ اعتاب برای نفی است چنانکه در اشکاه که بمعنی ’ازال شکایته’ است. (از اقرب الموارد). یقال ’اعتبنی فلان،ای عاد الی مسرتی راجعاً عن الاسآءه’. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خشنود کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن تهذیب عادل بن علی)
عوض دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). عوض یا بدل یا جانشین دادن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بازگشتن بسوی مسرت کسی از اسائت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رضا شدن از کسی یعنی رها کردن چیزی را که بدان سبب بر کسی خشم کرده بود و بازگشتن بسوی مسرت کسی بعد از خشم کردن بر او. واصل آن ازاله کردن عتبه (خشم و سخط) باشد و همزۀ اعتاب برای نفی است چنانکه در اشکاه که بمعنی ’اَزال َشکایته’ است. (از اقرب الموارد). یقال ’اعتبنی فلان،ای عاد الی مسرتی راجعاً عن الاسآءه’. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خشنود کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن تهذیب عادل بن علی)
نام موضعی در کوفه و آبی مر بنی یربوع را. (از ناظم الاطباء). موضعی است از اراضی حزن نزدیک به کوفه. و مفضل گوید: آبی است بنی یربوع را. و نعمان بن منذر بهار را از آنجا آغاز می کرد و یکی از ایام عرب در آنجا روی داد که در آن بسطام بن قیس بن مسعود شیبانی بر بنی یربوع حمله برد و آنان را منهزم ساخته و اسیر کرد. و این موضع از منازل بود و گروهی کلمه را تصحیف کرده و ’افاقه’ بفتح همزه و اظهار هاء همچون جمع فقیه خوانده اند. (از معجم البلدان). و لبید در ابیات زیر به اینکه این موضع از منازل آل منذر است، اشارت دارد: لبیک علی النعمان شرب وقینه و مختبطات کالسعالی أرامل له الملک فی ضاحی معد و اسلمت الیه العباد کلها ما یحاول. وپس از آن اوصاف آن را بیان میدارد و شاعر دیگر گوید: الا قل لدار بالافاقه: اسلمی بحی ّ علی شحط و ان لم تکلمی. و دیگری گوید: و نحن رهنا بالافاقه عامراً بما کان بالدرداء رهنا و ابسلا. (از معجم البلدان)
نام موضعی در کوفه و آبی مر بنی یربوع را. (از ناظم الاطباء). موضعی است از اراضی حزن نزدیک به کوفه. و مفضل گوید: آبی است بنی یربوع را. و نعمان بن منذر بهار را از آنجا آغاز می کرد و یکی از ایام عرب در آنجا روی داد که در آن بسطام بن قیس بن مسعود شیبانی بر بنی یربوع حمله برد و آنان را منهزم ساخته و اسیر کرد. و این موضع از منازل بود و گروهی کلمه را تصحیف کرده و ’اَفاقه’ بفتح همزه و اظهار هاء همچون جمع فقیه خوانده اند. (از معجم البلدان). و لبید در ابیات زیر به اینکه این موضع از منازل آل منذر است، اشارت دارد: لَبَیْک َ علی النعمان شرب وقینه و مختبطات کالسعالی أرامل له الملک فی ضاحی معد و اسلمت الیه العباد کلها ما یحاول. وپس از آن اوصاف آن را بیان میدارد و شاعر دیگر گوید: الا قل لدار بالافاقه: اسلمی بحی ّ علی شحط و ان لم تکلمی. و دیگری گوید: و نحن رهنا بالافاقه عامراً بما کان بالدرداء رهنا و ابسلا. (از معجم البلدان)
جمع واژۀ افضل. فاضلتران. (آنندراج) (غیاث اللغات). جمع واژۀ افضل و جمع دیگر آن افضلون، آنان که فضیلت بیشتر دارند. (از اقرب الموارد). مأخوذ از تازی، مردمان دانا و فاضل و هنرمند و حکیم و فیلسوف. (از ناظم الاطباء). اخیار. (یادداشت بخط مؤلف) : افاضل نزد تو تازنده هموار که زی فاضل بود قصد افاضل. منوچهری. از پای افاضل تو کشی (کنی) خار زمانه. منوچهری. طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از معایب و بطر ایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی ص 415). از بغض علی (ع) و عداوت او ایشان را از افاضل الناس خوانده است و نمیدانم که از افاضل الناس چگونه باشند. (کتاب النقض ص 351). خانه خواجۀ من بنده قبلۀ احرار و افاضل... و همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله و دمنه). نور دین ای بنور رای و ضمیر بر افاضل چو مه بر انجم امیر. سوزنی. ابن فضل به بعضی از افاضل به استدعای او نوشته است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 236). ابوسعید طائی را که از افاضل کتّاب و معارف حضرت بود، در خدمت او روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 390). وزیر عالم و عادل به اتفاق افاضل پناه ملک بود پادشاه روی زمین را. سعدی.
جَمعِ واژۀ افضل. فاضلتران. (آنندراج) (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ افضل و جمع دیگر آن افضلون، آنان که فضیلت بیشتر دارند. (از اقرب الموارد). مأخوذ از تازی، مردمان دانا و فاضل و هنرمند و حکیم و فیلسوف. (از ناظم الاطباء). اخیار. (یادداشت بخط مؤلف) : افاضل نزد تو تازنده هموار که زی فاضل بود قصد افاضل. منوچهری. از پای افاضل تو کشی (کنی) خار زمانه. منوچهری. طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از معایب و بطر ایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی ص 415). از بغض علی (ع) و عداوت او ایشان را از افاضل الناس خوانده است و نمیدانم که از افاضل الناس چگونه باشند. (کتاب النقض ص 351). خانه خواجۀ من بنده قبلۀ احرار و افاضل... و همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله و دمنه). نور دین ای بنور رای و ضمیر بر افاضل چو مه بر انجم امیر. سوزنی. ابن فضل به بعضی از افاضل به استدعای او نوشته است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 236). ابوسعید طائی را که از افاضل کتّاب و معارف حضرت بود، در خدمت او روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 390). وزیر عالم و عادل به اتفاق افاضل پناه ملک بود پادشاه روی زمین را. سعدی.
فیض دادن و خیر بسیار رسانیدن. (از منتخب بنقل غیاث اللغات). افاضه عربی است که در فارسی به این صورت نوشته شود: با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات.... و افاضت جود... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). افادت تعلیم و افاضت تلقین سندباد را اثر کم از آن نبود. (سندبادنامه ص 54). و رجوع به افاضه شود.
فیض دادن و خیر بسیار رسانیدن. (از منتخب بنقل غیاث اللغات). افاضه عربی است که در فارسی به این صورت نوشته شود: با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات.... و افاضت جود... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). افادت تعلیم و افاضت تلقین سندباد را اثر کم از آن نبود. (سندبادنامه ص 54). و رجوع به افاضه شود.
سخن گفتن بنرمی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نرم و آشکار گفتن سخن. (مؤید الفضلاء). نرم گفتن. هویدا گفتن. (تاج المصادر بیهقی). آشکار گفتن. (آنندراج). آشکار گفتن کلام. (از اقرب الموارد). و به این معنی واوی است و بیشتر با مای نفی استعمال شود. یقال: ماافاص بکلمه، ای ماتکلم و ماابان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
سخن گفتن بنرمی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نرم و آشکار گفتن سخن. (مؤید الفضلاء). نرم گفتن. هویدا گفتن. (تاج المصادر بیهقی). آشکار گفتن. (آنندراج). آشکار گفتن کلام. (از اقرب الموارد). و به این معنی واوی است و بیشتر با مای نفی استعمال شود. یقال: ماافاص بکلمه، ای ماتکلم و ماابان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
در زه نهادن سوفار تیر را تا سر کند. (از منتهی الارب). در زه نهادن سوفار تیر را. (از ناظم الاطباء). فوق تیر بر زه نهادن تا تیراندازی کند. (از اقرب الموارد). فوق تیر بر زه کمان نهادن. (تاج المصادر بیهقی). و یقال: اوفقه ایفاقا بتقدیم الواو علی الفاء و یقال: افوقه علی القلب و هو من النوادر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
در زه نهادن سوفار تیر را تا سر کند. (از منتهی الارب). در زه نهادن سوفار تیر را. (از ناظم الاطباء). فوق تیر بر زه نهادن تا تیراندازی کند. (از اقرب الموارد). فوق تیر بر زه کمان نهادن. (تاج المصادر بیهقی). و یقال: اوفقه ایفاقا بتقدیم الواو علی الفاء و یقال: افوقه علی القلب و هو من النوادر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).