جدول جو
جدول جو

معنی اغیاض - جستجوی لغت در جدول جو

اغیاض(اَ)
جمع واژۀ غیضه، بمعنی بیشه و جنگل و درختان انبوه در جای نشیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکافتن سر کسی را بزخم شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغماض
تصویر اغماض
چشم پوشی از گناه یا خطای کسی، چشم پوشی کردن، چشم خواباندن، چشم بر هم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغیار
تصویر اغیار
غیرها، حرفهای استثنا، جمع واژۀ غیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغیال
تصویر اغیال
غیل ها، درختان انبوه و درهم پیچیده، بیشه ها، جنگل ها، جمع واژۀ غیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
غرض ها، قصدها، مقصودها، نشانۀ تیرها، هدف ها، جمع واژۀ غرض
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
ابرناک گردیدن هوا. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). به این معنی اغامه بالاعلال نیز استعمال شده است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ابرناک شدن آسمان و فراگرفتن ابر آن را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ غیضه، بمعنی بیشه و جنگل و درختان انبوه در ایستادنگاه آب، (از منتهی الارب) (از آنندراج) (دهار) (اقرب الموارد)، اغیاض، غیضات، (اقرب الموارد)، رجوع به غیضه شود: در حرم این ارم متغیر است و در غیاض این ریاض متفکر، (سندبادنامه ص 38)، در ریاض و غیاض آن کوه چرا میکردند، (سندبادنامه ص 121)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ ثَ)
کم گردیدن آب و بزمین فرورفتن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کم شدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). فروخوردن زمین آب را. (صراح اللغه). کم شدن و نقصان یافتن. (از اقرب الموارد) ، آب غورۀ انگور. (ناظم الاطباء). حصرم. (یادداشت مؤلف). و رجوع به نشوءاللغه صص 47-49 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غمض، زمین پست و نرم و زمین مغاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ غمض، زمین مطمئن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حقیر و خوار شمردن کسی را چشم: اغمضت العین فلاناً اغماضا. (منتهی الارب). حقیر و خوار شمردن چشم فلان را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غیث، بمعنی باران و جز آن. (از اقرب الموارد) (المنجد). غیوث. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بیگانگان و این را فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج). دشمنان. مخالفان محبوب. (شرفنامۀ منیری). یعنی دشمنان و مخالفان محبوب. آنکه یار نباشد. (مؤید). جمع واژۀ غیر، بمعنی سوا، مگر و جز آن. (المنجد). مأخوذ از تازی، مردمان اجنبی و بیگانه و نامحرم. (ناظم الاطباء). بیگانگان. رقیبان. (یادداشت بخط مؤلف) :
بود پیدا بر اهل علم اسرار
ولی پوشیده گشت از چشم اغیار.
ناصرخسرو.
نیلی که کشند گرد رخسار
هست از پی چشمهای اغیار.
نظامی.
منم امروز سابق الفضلین
نتوان گفت لاحقند اغیار.
خاقانی.
یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان
اگرشان بر در اغیار دین بینی بدربانی.
خاقانی.
سلطان ولایت او از مزاحمت اغیار مسلّم گرداند و او را در مقر عز خویش ممکّن (متمکن) بنشاند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 216).
گر مرا در پرده راهستی دمی
محرم او زحمت اغیارمی.
عطار.
چون عمر اغیار او را یار یافت
جان او را طالب اسرار یافت.
مولوی.
روا باشد که چند روزی بشهر اندرآئی... پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست. (گلستان).
بیک نفس که برآمیخت یار با اغیار
بسی نماند که غیرت وجود من بکشد.
سعدی.
حدیث عشق تو با کس نمیتوانم گفت
که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار.
سعدی.
بچشم کوته اغیار درنمی گنجد
مثال چشمۀ خورشید و دیدۀ خفاش.
سعدی.
دوست دارم که دوست ندارد جز من
حیف باشد که تو در خاطراغیار آیی.
سعدی.
سعدی سخن یار چه گوئی بر اغیار
هرگز نبرد سوخته ای قصه بخامی.
سعدی.
چو گل لطیف ولیکن حریف اوباشی
چو زر عزیز ولیکن بدست اغیاری.
سعدی.
سعدی بخویشتن نتوان رفت سوی دوست
کانجا طریق نیست که اغیار بگذرد.
سعدی.
گر نیم از ناکسان از من کسان را عار چیست
دوست دشمن آشنا بیگانه یار اغیار چیست.
کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رودباری است به یمامه یا آن ذات اغیال است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابری که ببارد و برود. (منتهی الارب). پاره های ابر. یکی آن افاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غیل، درختان انبوه و درهم و درختان نی و حلقا وبیشۀ شیر و جنگل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
به سال دو باربچه آوردن گوسپندان: اغیلت الغنم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به سال دو بچه آوردن گوسپندان. (آنندراج). دو بار بچه زائیدن گوسپند در سال. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
فروگرفتن شهوت دل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراگرفتن شهوت کسی را. (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازگرداندن. و بدین معنی با ’الی’ متعدی شود: افاء فلاناً الی کذا، ارجعه. (اقرب الموارد) ، بازگرداندن کسی را ازآنچه قصد کرده به امر دیگر و با ’علی’ بدین معنی آید: افاء علی الامر، اراد امراً فعدلته الی غیره. (از اقرب الموارد) ، غنیمت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (صراح اللغه). کسی را مال بغنیمت دادن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). فی ٔ گردانیدن خدا مال کفار را بر کسی. (از اقرب الموارد). یقال: افاء اﷲ علیه مال الکفار، جعله فیئاً له. (اقرب الموارد). و منه قوله تعالی: و ما افاء اﷲ علی رسوله من اهل القری. (قرآن 7/59). و منه قول الشاعر:
خداش فأدی نعمه و أفأها
ای اداها و رجعها لی بعد ما کادت تفوتنی. و فی التاج: ’و افأت علیهم اذا اخذت لهم فیئا اخذ منهم’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ)
تازه روی گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غرض، بمعنی پیش بند شتر مانند تنگ زین را.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خمیر تازه کردن برای چاشت قوم: اغرض لهم غریفاً. (از منتهی الارب). سرشتن خمیر برای چاشت قوم و بشب نخورانیدن به آنان: اغرض للقوم غریفاً، عجن عجیناً ابتکره و لم یطعمهم بائتا. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(غَیْ یا)
بیشه وان. (مهذب الاسماء). بیشه بان. نگهبان بیشه. صیغۀ مبالغه است از اسم جامد غیضه بمعنی بیشه
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغیام
تصویر اغیام
پارسی تازی شده (غیم به روش قلب از میغ پارسی) میغ شدن تشنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
جمع غرض، نیت ها، مقصودها، خواهشها، آرزوها، مرادها، هدفها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاض
تصویر غیاض
جمع غیضه، از ریشه پارسی غیشه ها بیشه ها آبگیر ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغیار
تصویر اغیار
بیگانگان، جمع غیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
جمع غرض، خواست ها، هدف ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
((اِ))
چشم پوشی کردن، نادیده گرفتن، گذشت، چشم پوشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغیار
تصویر اغیار
جمع غیر، بیگانگان، دیگران، نامحرمان
فرهنگ فارسی معین
غریبه ها، ناآشنایان، نامحرمان، اجانب، بیگانگان
متضاد: آشنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخشایش، چشم پوشی، عفو، گذشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد