جمع واژۀ غیضه، بمعنی بیشه و جنگل و درختان انبوه در جای نشیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکافتن سر کسی را بزخم شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ غَیضَه، بمعنی بیشه و جنگل و درختان انبوه در جای نشیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکافتن سر کسی را بزخم شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
ابرناک گردیدن هوا. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). به این معنی اغامه بالاعلال نیز استعمال شده است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ابرناک شدن آسمان و فراگرفتن ابر آن را. (از اقرب الموارد).
ابرناک گردیدن هوا. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). به این معنی اِغامَه بالاعلال نیز استعمال شده است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ابرناک شدن آسمان و فراگرفتن ابر آن را. (از اقرب الموارد).
جمع واژۀ غیضه، بمعنی بیشه و جنگل و درختان انبوه در ایستادنگاه آب، (از منتهی الارب) (از آنندراج) (دهار) (اقرب الموارد)، اغیاض، غیضات، (اقرب الموارد)، رجوع به غیضه شود: در حرم این ارم متغیر است و در غیاض این ریاض متفکر، (سندبادنامه ص 38)، در ریاض و غیاض آن کوه چرا میکردند، (سندبادنامه ص 121)
جَمعِ واژۀ غَیضَه، بمعنی بیشه و جنگل و درختان انبوه در ایستادنگاه آب، (از منتهی الارب) (از آنندراج) (دهار) (اقرب الموارد)، اَغیاض، غیضات، (اقرب الموارد)، رجوع به غَیضَه شود: در حرم این ارم متغیر است و در غیاض این ریاض متفکر، (سندبادنامه ص 38)، در ریاض و غیاض آن کوه چرا میکردند، (سندبادنامه ص 121)
کم گردیدن آب و بزمین فرورفتن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کم شدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). فروخوردن زمین آب را. (صراح اللغه). کم شدن و نقصان یافتن. (از اقرب الموارد) ، آب غورۀ انگور. (ناظم الاطباء). حصرم. (یادداشت مؤلف). و رجوع به نشوءاللغه صص 47-49 شود
کم گردیدن آب و بزمین فرورفتن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کم شدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). فروخوردن زمین آب را. (صراح اللغه). کم شدن و نقصان یافتن. (از اقرب الموارد) ، آب غورۀ انگور. (ناظم الاطباء). حصرم. (یادداشت مؤلف). و رجوع به نشوءاللغه صص 47-49 شود
بیگانگان و این را فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج). دشمنان. مخالفان محبوب. (شرفنامۀ منیری). یعنی دشمنان و مخالفان محبوب. آنکه یار نباشد. (مؤید). جمع واژۀ غیر، بمعنی سوا، مگر و جز آن. (المنجد). مأخوذ از تازی، مردمان اجنبی و بیگانه و نامحرم. (ناظم الاطباء). بیگانگان. رقیبان. (یادداشت بخط مؤلف) : بود پیدا بر اهل علم اسرار ولی پوشیده گشت از چشم اغیار. ناصرخسرو. نیلی که کشند گرد رخسار هست از پی چشمهای اغیار. نظامی. منم امروز سابق الفضلین نتوان گفت لاحقند اغیار. خاقانی. یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان اگرشان بر در اغیار دین بینی بدربانی. خاقانی. سلطان ولایت او از مزاحمت اغیار مسلّم گرداند و او را در مقر عز خویش ممکّن (متمکن) بنشاند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 216). گر مرا در پرده راهستی دمی محرم او زحمت اغیارمی. عطار. چون عمر اغیار او را یار یافت جان او را طالب اسرار یافت. مولوی. روا باشد که چند روزی بشهر اندرآئی... پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست. (گلستان). بیک نفس که برآمیخت یار با اغیار بسی نماند که غیرت وجود من بکشد. سعدی. حدیث عشق تو با کس نمیتوانم گفت که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار. سعدی. بچشم کوته اغیار درنمی گنجد مثال چشمۀ خورشید و دیدۀ خفاش. سعدی. دوست دارم که دوست ندارد جز من حیف باشد که تو در خاطراغیار آیی. سعدی. سعدی سخن یار چه گوئی بر اغیار هرگز نبرد سوخته ای قصه بخامی. سعدی. چو گل لطیف ولیکن حریف اوباشی چو زر عزیز ولیکن بدست اغیاری. سعدی. سعدی بخویشتن نتوان رفت سوی دوست کانجا طریق نیست که اغیار بگذرد. سعدی. گر نیم از ناکسان از من کسان را عار چیست دوست دشمن آشنا بیگانه یار اغیار چیست. کاشی (از آنندراج)
بیگانگان و این را فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج). دشمنان. مخالفان محبوب. (شرفنامۀ منیری). یعنی دشمنان و مخالفان محبوب. آنکه یار نباشد. (مؤید). جَمعِ واژۀ غَیر، بمعنی سوا، مگر و جز آن. (المنجد). مأخوذ از تازی، مردمان اجنبی و بیگانه و نامحرم. (ناظم الاطباء). بیگانگان. رقیبان. (یادداشت بخط مؤلف) : بود پیدا بر اهل علم اسرار ولی پوشیده گشت از چشم اغیار. ناصرخسرو. نیلی که کشند گرد رخسار هست از پی چشمهای اغیار. نظامی. منم امروز سابق الفضلین نتوان گفت لاحقند اغیار. خاقانی. یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان اگرشان بر در اغیار دین بینی بدربانی. خاقانی. سلطان ولایت او از مزاحمت اغیار مسلّم گرداند و او را در مقر عز خویش ممکّن (متمکن) بنشاند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 216). گر مرا در پرده راهستی دمی محرم او زحمت اغیارمی. عطار. چون عُمَر اغیار او را یار یافت جان او را طالب اسرار یافت. مولوی. روا باشد که چند روزی بشهر اندرآئی... پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست. (گلستان). بیک نفس که برآمیخت یار با اغیار بسی نماند که غیرت وجود من بکشد. سعدی. حدیث عشق تو با کس نمیتوانم گفت که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار. سعدی. بچشم کوته اغیار درنمی گنجد مثال چشمۀ خورشید و دیدۀ خفاش. سعدی. دوست دارم که دوست ندارد جز من حیف باشد که تو در خاطراغیار آیی. سعدی. سعدی سخن یار چه گوئی برِ اغیار هرگز نبرد سوخته ای قصه بخامی. سعدی. چو گل لطیف ولیکن حریف اوباشی چو زر عزیز ولیکن بدست اغیاری. سعدی. سعدی بخویشتن نتوان رفت سوی دوست کانجا طریق نیست که اغیار بگذرد. سعدی. گر نیم از ناکسان از من کسان را عار چیست دوست دشمن آشنا بیگانه یار اغیار چیست. کاشی (از آنندراج)
رودباری است به یمامه یا آن ذات اغیال است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابری که ببارد و برود. (منتهی الارب). پاره های ابر. یکی آن افاه. (اقرب الموارد)
رودباری است به یمامه یا آن ذات اغیال است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابری که ببارد و برود. (منتهی الارب). پاره های ابر. یکی ِ آن افاه. (اقرب الموارد)
به سال دو باربچه آوردن گوسپندان: اغیلت الغنم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به سال دو بچه آوردن گوسپندان. (آنندراج). دو بار بچه زائیدن گوسپند در سال. (از اقرب الموارد).
به سال دو باربچه آوردن گوسپندان: اغیلت الغنم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به سال دو بچه آوردن گوسپندان. (آنندراج). دو بار بچه زائیدن گوسپند در سال. (از اقرب الموارد).
فروگرفتن شهوت دل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراگرفتن شهوت کسی را. (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازگرداندن. و بدین معنی با ’الی’ متعدی شود: افاء فلاناً الی کذا، ارجعه. (اقرب الموارد) ، بازگرداندن کسی را ازآنچه قصد کرده به امر دیگر و با ’علی’ بدین معنی آید: افاء علی الامر، اراد امراً فعدلته الی غیره. (از اقرب الموارد) ، غنیمت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (صراح اللغه). کسی را مال بغنیمت دادن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). فی ٔ گردانیدن خدا مال کفار را بر کسی. (از اقرب الموارد). یقال: افاء اﷲ علیه مال الکفار، جعله فیئاً له. (اقرب الموارد). و منه قوله تعالی: و ما افاء اﷲ علی رسوله من اهل القری. (قرآن 7/59). و منه قول الشاعر: خداش فأدی نعمه و أفأها ای اداها و رجعها لی بعد ما کادت تفوتنی. و فی التاج: ’و افأت علیهم اذا اخذت لهم فیئا اخذ منهم’. (اقرب الموارد)
فروگرفتن شهوت دل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراگرفتن شهوت کسی را. (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازگرداندن. و بدین معنی با ’الی’ متعدی شود: افاء فلاناً الی کذا، ارجعه. (اقرب الموارد) ، بازگرداندن کسی را ازآنچه قصد کرده به امر دیگر و با ’علی’ بدین معنی آید: افاء علی الامر، اراد امراً فعدلته الی غیره. (از اقرب الموارد) ، غنیمت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (صراح اللغه). کسی را مال بغنیمت دادن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). فی ٔ گردانیدن خدا مال کفار را بر کسی. (از اقرب الموارد). یقال: افاء اﷲ علیه مال الکفار، جعله فیئاً له. (اقرب الموارد). و منه قوله تعالی: و ما افاء اﷲ علی رسوله من اهل القری. (قرآن 7/59). و منه قول الشاعر: خداش فأدی نعمه و أفأها ای اداها و رجعها لی بعد ما کادت تفوتنی. و فی التاج: ’و افأت علیهم اذا اخذت لهم فیئا اخذ منهم’. (اقرب الموارد)
خمیر تازه کردن برای چاشت قوم: اغرض لهم غریفاً. (از منتهی الارب). سرشتن خمیر برای چاشت قوم و بشب نخورانیدن به آنان: اغرض للقوم غریفاً، عجن عجیناً ابتکره و لم یطعمهم بائتا. (از اقرب الموارد).
خمیر تازه کردن برای چاشت قوم: اغرض لهم غریفاً. (از منتهی الارب). سرشتن خمیر برای چاشت قوم و بشب نخورانیدن به آنان: اغرض للقوم غریفاً، عجن عجیناً ابتکره و لم یطعمهم بائتا. (از اقرب الموارد).