بیگانگان و این را فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج). دشمنان. مخالفان محبوب. (شرفنامۀ منیری). یعنی دشمنان و مخالفان محبوب. آنکه یار نباشد. (مؤید). جمع واژۀ غیر، بمعنی سوا، مگر و جز آن. (المنجد). مأخوذ از تازی، مردمان اجنبی و بیگانه و نامحرم. (ناظم الاطباء). بیگانگان. رقیبان. (یادداشت بخط مؤلف) : بود پیدا بر اهل علم اسرار ولی پوشیده گشت از چشم اغیار. ناصرخسرو. نیلی که کشند گرد رخسار هست از پی چشمهای اغیار. نظامی. منم امروز سابق الفضلین نتوان گفت لاحقند اغیار. خاقانی. یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان اگرشان بر در اغیار دین بینی بدربانی. خاقانی. سلطان ولایت او از مزاحمت اغیار مسلّم گرداند و او را در مقر عز خویش ممکّن (متمکن) بنشاند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 216). گر مرا در پرده راهستی دمی محرم او زحمت اغیارمی. عطار. چون عمر اغیار او را یار یافت جان او را طالب اسرار یافت. مولوی. روا باشد که چند روزی بشهر اندرآئی... پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست. (گلستان). بیک نفس که برآمیخت یار با اغیار بسی نماند که غیرت وجود من بکشد. سعدی. حدیث عشق تو با کس نمیتوانم گفت که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار. سعدی. بچشم کوته اغیار درنمی گنجد مثال چشمۀ خورشید و دیدۀ خفاش. سعدی. دوست دارم که دوست ندارد جز من حیف باشد که تو در خاطراغیار آیی. سعدی. سعدی سخن یار چه گوئی بر اغیار هرگز نبرد سوخته ای قصه بخامی. سعدی. چو گل لطیف ولیکن حریف اوباشی چو زر عزیز ولیکن بدست اغیاری. سعدی. سعدی بخویشتن نتوان رفت سوی دوست کانجا طریق نیست که اغیار بگذرد. سعدی. گر نیم از ناکسان از من کسان را عار چیست دوست دشمن آشنا بیگانه یار اغیار چیست. کاشی (از آنندراج)
بیگانگان و این را فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج). دشمنان. مخالفان محبوب. (شرفنامۀ منیری). یعنی دشمنان و مخالفان محبوب. آنکه یار نباشد. (مؤید). جَمعِ واژۀ غَیر، بمعنی سوا، مگر و جز آن. (المنجد). مأخوذ از تازی، مردمان اجنبی و بیگانه و نامحرم. (ناظم الاطباء). بیگانگان. رقیبان. (یادداشت بخط مؤلف) : بود پیدا بر اهل علم اسرار ولی پوشیده گشت از چشم اغیار. ناصرخسرو. نیلی که کشند گرد رخسار هست از پی چشمهای اغیار. نظامی. منم امروز سابق الفضلین نتوان گفت لاحقند اغیار. خاقانی. یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان اگرشان بر در اغیار دین بینی بدربانی. خاقانی. سلطان ولایت او از مزاحمت اغیار مسلّم گرداند و او را در مقر عز خویش ممکّن (متمکن) بنشاند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 216). گر مرا در پرده راهستی دمی محرم او زحمت اغیارمی. عطار. چون عُمَر اغیار او را یار یافت جان او را طالب اسرار یافت. مولوی. روا باشد که چند روزی بشهر اندرآئی... پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست. (گلستان). بیک نفس که برآمیخت یار با اغیار بسی نماند که غیرت وجود من بکشد. سعدی. حدیث عشق تو با کس نمیتوانم گفت که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار. سعدی. بچشم کوته اغیار درنمی گنجد مثال چشمۀ خورشید و دیدۀ خفاش. سعدی. دوست دارم که دوست ندارد جز من حیف باشد که تو در خاطراغیار آیی. سعدی. سعدی سخن یار چه گوئی برِ اغیار هرگز نبرد سوخته ای قصه بخامی. سعدی. چو گل لطیف ولیکن حریف اوباشی چو زر عزیز ولیکن بدست اغیاری. سعدی. سعدی بخویشتن نتوان رفت سوی دوست کانجا طریق نیست که اغیار بگذرد. سعدی. گر نیم از ناکسان از من کسان را عار چیست دوست دشمن آشنا بیگانه یار اغیار چیست. کاشی (از آنندراج)
ج غرّ. جوانان ناآزموده کار. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. غره: مؤنث. (آنندراج) (منتهی الارب). جمع واژۀ غرّ، بمعنی جوان بی تجربه و الشابه کذلک یقال: ’شاب غر و شابه غر و غره’. (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود
ج غِرّ. جوانان ناآزموده کار. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. غره: مؤنث. (آنندراج) (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ غِرّ، بمعنی جوان بی تجربه و الشابه کذلک یقال: ’شاب غر و شابه غر و غره’. (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود
هضبه (پشته) هائیست در بلاد ضبه و نیز نام کوهی است ببلاد غضبان و گمان می برم (یاقوت) میان مدینه و فید قرار دارد. و در ابیات زیر ذکر آن آمده است: لها بین اعیار الی البرک مربع و دار و منها بالقفا متصیف. سکری. رعت منبت الضمران من سبل المعا الی صلب اعیار ترن ّ مساحله. جریر (از معجم البلدان)
هضبه (پشته) هائیست در بلاد ضبه و نیز نام کوهی است ببلاد غضبان و گمان می برم (یاقوت) میان مدینه و فید قرار دارد. و در ابیات زیر ذکر آن آمده است: لها بین اعیار الی البرک مربع و دار و منها بالقفا متصیف. سکری. رعت منبت الضمران من سبل المعا الی صلب اعیار ترن ّ مساحله. جریر (از معجم البلدان)
جمع واژۀ عیر، خر وحشی باشد یا اهلی که اکثر به گورخر استعمال نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ عیر، خر هرچه باشد اهلی و یا وحشی و بیشتر در وحشی بکار رود. (از اقرب الموارد). عیار. عیور. عیوره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عیر شود.
جَمعِ واژۀ عَیر، خر وحشی باشد یا اهلی که اکثر به گورخر استعمال نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج). جَمعِ واژۀ عَیر، خر هرچه باشد اهلی و یا وحشی و بیشتر در وحشی بکار رود. (از اقرب الموارد). عِیار. عُیور. عُیورَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عیر شود.
پلشت بری سترون کردن باژ ستاندن، باژ دادن: نهانی، زمین بی باژ بخشیدن تمام گرفتن عامل خراج را، دادن خراج بپادشاه در نهان و فراز از عمال آن، بخشیدن پادشاه زمینی را بشخصی بدون خراج، زمین اعطایی که داشتن آن متضمن معافیت کلی یا جزئی مالیاتی است
پلشت بری سترون کردن باژ ستاندن، باژ دادن: نهانی، زمین بی باژ بخشیدن تمام گرفتن عامل خراج را، دادن خراج بپادشاه در نهان و فراز از عمال آن، بخشیدن پادشاه زمینی را بشخصی بدون خراج، زمین اعطایی که داشتن آن متضمن معافیت کلی یا جزئی مالیاتی است