جدول جو
جدول جو

معنی اغواگر - جستجوی لغت در جدول جو

اغواگر
فریبنده، محرک، مخادع، وسوسه گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشناگر
تصویر اشناگر
شناگر، شناور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوغاگر
تصویر غوغاگر
آشوبگر، فتنه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغوار
تصویر اغوار
غارها، جمع واژۀ غار، شکاف های معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یغماگر
تصویر یغماگر
غارتگر، آنکه مال مردم را غارت کند، غارت کننده، تاراج کننده
فرهنگ فارسی عمید
(یَ گَ)
غارتگر. یغماکننده. چپاولگر. چپوچی. تاراج گر. (یادداشت مؤلف) ، می خوار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُو گَ)
آنکه فتنه و غوغا جوید. غوغاطلب. فتنه گر. آشوب طلب. رجوع به غوغا شود
لغت نامه دهخدا
(اِکْ دُ)
اکواتر. از کشورهای امریکای جنوبی که 472600هزار گز مربع وسعت و 3890000تن جمعیت دارد. زبان مردم آنجا اسپانیایی و حکومت آن جمهوری می باشد. پایتخت آن کیتو است. محصولات: کاکائو، برنج، نیشکر، پنبه، توتون. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(حَ گَ)
حلوائی. حلوافروش. قنّاد. (آنندراج) :
دانی حدیث آن زن حلواگر گدای
گفتا چنین کنی بمکافا چنان خوری.
خاقانی.
سخت زیبا لیک هم یک چیز هست
کآن ستیره دختر حلواگرست.
مولوی.
حشو انجیر چو حلواگر صانع که همی
حب خشخاش کند در عسل شهد بکار.
سعدی.
آن شکرریز لب شیرین مه حلواگرست
گویی آن مه را دهان تنگ، تنگ شکر است.
سیفی.
- حلواگرانه، مانند حلواگر. بسان حلواپز: آن جامۀ حلواگرانه از من بیرون کرد. (اسرارالتوحید ص 54)
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ)
شناگر. سباح. اشناور. شناور. بر آب رونده. (سروری). و رجوع به اشناور شود
لغت نامه دهخدا
(اِ گَ)
آشکارکننده. (آنندراج) :
اگرآهی کنم افشاگر صد راز میگردد
اگر مژگان زنم بر هم پر پرواز میگردد.
اسیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غار، یعنی سمج که در کوه باشد یا جای نشیب در آن یا هر زمین پست هموار یا سوراخ زمین و کوه بزرگ که در آن جانور وحشی جای گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غیران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغواط
تصویر اغواط
جمع غائط، گودی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادوار
تصویر ادوار
زمانها، گردشهای روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروار
تصویر اروار
آرواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوار
تصویر ازوار
رویگردانی، کر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغیار
تصویر اغیار
بیگانگان، جمع غیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوار
تصویر اسوار
جمع سور، باروها، باره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغوال
تصویر اغوال
جمع غول، دیوان بیابانی جمع غول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغمار
تصویر اغمار
جمع غمر، گول ها کار نادیدگان جمع غمر غمر کارنادیدگان نا آزمودگان
فرهنگ لغت هوشیار
گمراهاندن فریفتن از راه تردن گول زدن از راه بردن گمراه کردن بیراه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغوار
تصویر اغوار
جمع غار، گاباره ها گریستک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطوار
تصویر اطوار
روشها، طریقها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یغماگر
تصویر یغماگر
غارتگر تاراج گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوغاگر
تصویر غوغاگر
فتنه گر، آشوب طلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفالگر
تصویر اغفالگر
فریفتار دروجستک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یغماگر
تصویر یغماگر
((یَ گَ))
غارتگر، تاراج گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایوار
تصویر ایوار
غروب، عصر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادوار
تصویر ادوار
دوره ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اواخر
تصویر اواخر
پایانه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
پرخاشگر، دعواطلب، ستیزه جو، شرطلب، غوغاطلب، فتنه گر، ماجراجو، مفسده جو
متضاد: آرامش طلب، سلیم، مصلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاراجگر، چپاولگر، چپوچی، غارتگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افشاگر، پرده در، هتاک
متضاد: رازپوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اغواگر، فریبنده، مخادع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گره ای که آسان باز شده و شبیه پاپیون است، یک دانه گردو
فرهنگ گویش مازندرانی