جدول جو
جدول جو

معنی اغلیه - جستجوی لغت در جدول جو

اغلیه(اَ یَ)
جمع واژۀ غلاء، یعنی نوعی از ماهی خرد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ غلاء. یعنی ماهی کوچک تن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصلیه
تصویر اصلیه
بنیادی، اساسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیه
تصویر غالیه
مؤنث واژۀ غالی، گران قیمت، گران بها
ماده ای بسیار خوشبو، مرکب از مشک، عنبر، بان و حصی لبان (حسن لبه) که زنان برای معطر کردن زلف به کار می بردند و برای تقویت دماغ، قلب، تسکین صداع و لقوه نیز مفید بوده
کنایه از گیسوی سیاه و خوش بو، غلات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغنیه
تصویر اغنیه
سرود، آواز، در موسیقی هر نوع ساز غیربادی، به ویژه ساز زهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغشیه
تصویر اغشیه
غشاها، پوسته های بسیار نازک، پوشش ها، جمع واژۀ غشا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغطیه
تصویر اغطیه
غطاها، پرده ها، پوشش ها، سرپوش ها، جمع واژۀ غطا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغذیه
تصویر اغذیه
غذاها، چیزهایی که خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک ها، خوردنی ها، خورش ها، جمع واژۀ غذا
فرهنگ فارسی عمید
نخستینی مونث اولی نخستین پیشین: حالت اولیه تربیت اولیه، جمع اولیات
فرهنگ لغت هوشیار
بوی خوشی است مرکب از مشک و عنبر و جزآن، سیاهرنگ که موی را به وی خصاب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلیه
تصویر اهلیه
سزاواری شایستگی در خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغذیه
تصویر اغذیه
جمع غذا، طعام و چاشت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غشا پرده هایی که از خارج و داخل اعضای مختلف بدن را میپوشانند. یا اغشیه دماغی. پرده های مراکز اعصاب پاشام مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلمه
تصویر اغلمه
جمع غلام، بردگان، کودکان، میانسالان
فرهنگ لغت هوشیار
زه سرود ترانه آواز آنچه بدان ترنم کنند سرود، جمع اغانی، هر سازی که بدون نفخ دم نواخته شود ساز غیر بادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلیه
تصویر اقلیه
کمیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلیه
تصویر اصلیه
بنیادی واساسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلیه
تصویر ازلیه
اسری دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه
تصویر غالیه
((یِ))
مؤنث غالی، گران، بوی خوشی مرکب از مشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغنیه
تصویر اغنیه
((اُ نِ یِّ))
آواز، سرود، جمع اغانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
((اَ وَ یِّ))
مؤنث اولی، نخستین، پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغذیه
تصویر اغذیه
((اَ یِ))
جمع غذاء، خوردنی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
نخستین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
Primitive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
первобытный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
первісний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
prymitywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
原始的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
ดั้งเดิม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
primitif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی