جدول جو
جدول جو

معنی اغلمه - جستجوی لغت در جدول جو

اغلمه
(اَ لِمَ)
جمع واژۀ غلام، یعنی کودک و مرد میانه سال. (آنندراج). جمع واژۀ غلام، کودک و مرد میانه سال از لغات اضداد است. (منتهی الارب). غلمه. غلمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اغلمه
جمع غلام، بردگان، کودکان، میانسالان
تصویری از اغلمه
تصویر اغلمه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلمه
تصویر غلمه
شدت میل به جماع، تیز شهوت شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ مَ)
جنبش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
پرشهوت تر. جماع کننده تر. نر که بیشتر بر ماده بجهد.
- امثال:
اغلم من تیس بنی حمان.
اغلم من خوات.
اغلم من ضبون.
اغلم من هجرس.
و رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل غلم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لِ مَ)
مؤنث غلم. (منتهی الارب). زن تیزشهوت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
شهری در الجزائر است که آیین مسیحیت درقرون نخستین بدانجا رونق گرفت. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ مَ / اِ لِ مَ / اُ لُ مَ)
یک برگ مقل.
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ مَ)
جمع واژۀ ظلیم، بمعنی شترمرغ نر. (از متن اللغه). ظلمان. ظلمان. (متن اللغه). و رجوع به کلمه های مذکور شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
ابر گردیدن هوا. (ناظم الاطباء). ابر شدن سماء. (از اقرب الموارد). ابرناک بودن آسمان. (آنندراج). ابرناک گردیدن هوا: اغامت السماء و اغیمت بالنقص و التمام. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اُ غَ لِ مَ)
مصغر اغلمه که جمع غلام بمعنی پسربچه است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ غلاء، یعنی نوعی از ماهی خرد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ غلاء. یعنی ماهی کوچک تن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ مُ)
نام پادشاهی از ترکستان. (از مدار و شروح و بعضی محققین بنقل غیاث اللغات) (آنندراج). یکی از پادشاهان ایران. (ناظم الاطباء) : خلیفه را با امیر مکه وحشتی افتاده بود، جماعتی را از ایشان (فدائیان خلیفه) بفرستاد تا او را کارد زنند. فدائیان غلط کردند و بعوض امیر مکه برادر او را کارد زدند و بکشتند و آن حرکت منکر در روز عرفه در دشت عرفات بود و هم از آن فدائیان جمعی را بفرستاد تا اغلمش را در عراق کارد زدند و بکشتند. و اغلمش را سلطان نزدیک اتابک اوزبک فرستاده بود و اغلمش خویش را بنده و برکشیدۀ سلطان میدانست. (جهانگشای جوینی). ابن اثیر ذیل حوادث سال 612 هجری قمری آرد: در این سال منکلی حکمران همدان و توابع بدست سپاهیان خلیفه و اوزبک امیر آذربایجان که علیه منکلی متحد شده بودند، شکست خورد و قلمرو حکمرانی میان فاتحان تقسیم شد و اوزبک متصرفات خود را به اغلمش که از موالی و یاران برادر خود بود، سپرد و او را والی آنجا کرد. (از کامل ابن اثیر ج 12 ص 141) سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم. (گلستان) ، رذل از مال یعنی شتر و گوسپند اختیار کردن: اغمز الرجل، اقتنی الغمز. (از اقرب الموارد). رذال مال را گرفتن. (منتهی الارب). گرفتن زوال مال را. (ناظم الاطباء)، در شکستن گرما و دلیر گردیدن کسی بر آن و رفتن در آن بعد سستی و ورشکستگی وی. یقال: اغمزنی الحر، ای فترفاجترأت علیه و سرت فیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکستن گرما و دلیر گردیدن کسی بر آن و رفتن در آن بعد سستی و ورشکستگی. (آنندراج). درشکستن گرما پس دلیر گردیدن بر آن و سیر کردن در آن: اغمز الحر فلاناً، فتر فأجتراء علیه و سار فیه. (از اقرب الموارد)، پیه ناک گردیدن کوهان ناقه. (منتهی الارب) (از آنندراج). پیه ناک گردیدن کوهان شتر. (ناظم الاطباء). پیه برآوردن کوهان شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ لَ مَ)
گمان و وهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کینه و دشمن دلی. (منتهی الارب) (آنندراج). کینه و دشمنی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ مَ)
جمع واژۀ غلام. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات). رجوع به غلام شود
لغت نامه دهخدا
تیز ورنی، جمع غلام، بردگان برنایان تیز ورن زن تیز شهوت شدن (زن و مرد)، تیزی شهوت و جماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغامه
تصویر اغامه
ابرناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلمه
تصویر غلمه
((غُ مَ یا مِ))
تیز شهوت شدن (زن و مرد)، تیزی شهوت جماع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغلمه
تصویر داغلمه
((لَ مِ))
خشکی لب یا پوست، سفتی روی زخم، روغن بسته شده، داغمه
فرهنگ فارسی معین
هنگام جنگ و جدال، شلوغ، شلوغی
فرهنگ گویش مازندرانی
از محله های دهستان هرازپی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی