جمع واژۀ غلام، یعنی کودک و مرد میانه سال. (آنندراج). جمع واژۀ غلام، کودک و مرد میانه سال از لغات اضداد است. (منتهی الارب). غلمه. غلمان. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ غلام، یعنی کودک و مرد میانه سال. (آنندراج). جَمعِ واژۀ غلام، کودک و مرد میانه سال از لغات اضداد است. (منتهی الارب). غِلمَه. غِلمان. (منتهی الارب)
پرشهوت تر. جماع کننده تر. نر که بیشتر بر ماده بجهد. - امثال: اغلم من تیس بنی حمان. اغلم من خوات. اغلم من ضبون. اغلم من هجرس. و رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل غلم شود
پرشهوت تر. جماع کننده تر. نر که بیشتر بر ماده بجهد. - امثال: اغلم من تیس بنی حمان. اغلم من خوات. اغلم من ضبون. اغلم من هجرس. و رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل غلم شود
نام پادشاهی از ترکستان. (از مدار و شروح و بعضی محققین بنقل غیاث اللغات) (آنندراج). یکی از پادشاهان ایران. (ناظم الاطباء) : خلیفه را با امیر مکه وحشتی افتاده بود، جماعتی را از ایشان (فدائیان خلیفه) بفرستاد تا او را کارد زنند. فدائیان غلط کردند و بعوض امیر مکه برادر او را کارد زدند و بکشتند و آن حرکت منکر در روز عرفه در دشت عرفات بود و هم از آن فدائیان جمعی را بفرستاد تا اغلمش را در عراق کارد زدند و بکشتند. و اغلمش را سلطان نزدیک اتابک اوزبک فرستاده بود و اغلمش خویش را بنده و برکشیدۀ سلطان میدانست. (جهانگشای جوینی). ابن اثیر ذیل حوادث سال 612 هجری قمری آرد: در این سال منکلی حکمران همدان و توابع بدست سپاهیان خلیفه و اوزبک امیر آذربایجان که علیه منکلی متحد شده بودند، شکست خورد و قلمرو حکمرانی میان فاتحان تقسیم شد و اوزبک متصرفات خود را به اغلمش که از موالی و یاران برادر خود بود، سپرد و او را والی آنجا کرد. (از کامل ابن اثیر ج 12 ص 141) سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم. (گلستان) ، رذل از مال یعنی شتر و گوسپند اختیار کردن: اغمز الرجل، اقتنی الغمز. (از اقرب الموارد). رذال مال را گرفتن. (منتهی الارب). گرفتن زوال مال را. (ناظم الاطباء)، در شکستن گرما و دلیر گردیدن کسی بر آن و رفتن در آن بعد سستی و ورشکستگی وی. یقال: اغمزنی الحر، ای فترفاجترأت علیه و سرت فیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکستن گرما و دلیر گردیدن کسی بر آن و رفتن در آن بعد سستی و ورشکستگی. (آنندراج). درشکستن گرما پس دلیر گردیدن بر آن و سیر کردن در آن: اغمز الحر فلاناً، فتر فأجتراء علیه و سار فیه. (از اقرب الموارد)، پیه ناک گردیدن کوهان ناقه. (منتهی الارب) (از آنندراج). پیه ناک گردیدن کوهان شتر. (ناظم الاطباء). پیه برآوردن کوهان شتر. (از اقرب الموارد)
نام پادشاهی از ترکستان. (از مدار و شروح و بعضی محققین بنقل غیاث اللغات) (آنندراج). یکی از پادشاهان ایران. (ناظم الاطباء) : خلیفه را با امیر مکه وحشتی افتاده بود، جماعتی را از ایشان (فدائیان خلیفه) بفرستاد تا او را کارد زنند. فدائیان غلط کردند و بعوض امیر مکه برادر او را کارد زدند و بکشتند و آن حرکت منکر در روز عرفه در دشت عرفات بود و هم از آن فدائیان جمعی را بفرستاد تا اغلمش را در عراق کارد زدند و بکشتند. و اغلمش را سلطان نزدیک اتابک اوزبک فرستاده بود و اغلمش خویش را بنده و برکشیدۀ سلطان میدانست. (جهانگشای جوینی). ابن اثیر ذیل حوادث سال 612 هجری قمری آرد: در این سال منکلی حکمران همدان و توابع بدست سپاهیان خلیفه و اوزبک امیر آذربایجان که علیه منکلی متحد شده بودند، شکست خورد و قلمرو حکمرانی میان فاتحان تقسیم شد و اوزبک متصرفات خود را به اغلمش که از موالی و یاران برادر خود بود، سپرد و او را والی آنجا کرد. (از کامل ابن اثیر ج 12 ص 141) سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم. (گلستان) ، رذل از مال یعنی شتر و گوسپند اختیار کردن: اغمز الرجل، اقتنی الغمز. (از اقرب الموارد). رذال مال را گرفتن. (منتهی الارب). گرفتن زوال مال را. (ناظم الاطباء)، در شکستن گرما و دلیر گردیدن کسی بر آن و رفتن در آن بعد سستی و ورشکستگی وی. یقال: اغمزنی الحر، ای فترفاجترأت علیه و سرت فیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکستن گرما و دلیر گردیدن کسی بر آن و رفتن در آن بعد سستی و ورشکستگی. (آنندراج). درشکستن گرما پس دلیر گردیدن بر آن و سیر کردن در آن: اغمز الحر فلاناً، فتر فأجتراء علیه و سار فیه. (از اقرب الموارد)، پیه ناک گردیدن کوهان ناقه. (منتهی الارب) (از آنندراج). پیه ناک گردیدن کوهان شتر. (ناظم الاطباء). پیه برآوردن کوهان شتر. (از اقرب الموارد)