جدول جو
جدول جو

معنی اغضاف - جستجوی لغت در جدول جو

اغضاف
(اِتْ)
تاریک گردیدن شب و سیاه شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی). ظلمانی و سیاه گردیدن شب: اغضف اللیل، اظلم و اسود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغضا
تصویر اغضا
چشم بستن، چشم برهم نهادن، چشم فروخوابانیدن، چشم پوشی کردن، چشم پوشیدن از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(اِتْ)
چشم فروخوابانیدن. (آنندراج). چشم فروخوابانیدن و نزدیک کردن پلکها را بهم. یقال: اغضنی عنه اغضاءً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزدیک گردانیدن پلکها رابهم و فروبستن آنها را آنچنان که چیزی را نبیند: اغصی الرجل عینه اغضاءً، قارب بین جفینها و طبقها حتی لایبصر شیئاً. (از اقرب الموارد). پلکهای چشم بیکدیگرنزدیک آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شتافتن شتر، (از ’وض ف’)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درآمدن در گرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در گرد داخل شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
همیشه صعتر خوردن. (منتهی الارب). همیشه صعتر خوردن شتر. (آنندراج). همیشه نضف (صعتر دشتی) خوردن. (از اقرب الموارد). همیشه آویشن خوردن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
پوشش ساختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). پوشش ساختن شیشه را: اغلظ القاروره، جعل لها غلافاً. (از اقرب الموارد). چیزی را بغلاف ساختن. (تاج المصادر بیهقی). غلاف کردن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
در تاریکی درآمدن. یقال: اغسف القوم، ای اظلموا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اظلام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، افزون گشتن شاخ درخت خرما و تباه گردیدن بار آن یا گرانبار شدن وی از بار قبل از اصلاح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن شاخ نخل و فاسد شدن میوۀ آن یا گرانبار گردیدن درخت خرما: اغضف النخل، کثر سعفها و ساء ثمرها و قیل اوقرت. (از اقرب الموارد) ، آمادۀ باریدن گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن آسمان بباریدن: اغضفت السماء، اخالت للمطر. (از اقرب الموارد) ، بسیار ستور گردیدن آغل نزدیک آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن ستوران در آغل یا خوابگاه آنان بنزدیک آب: اغضف العطن، کثر نعمه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
بخشم آوردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشمگین ساختن: اغضبه، حمله علی الغضب. مغاضبه. (از اقرب الموارد) ، بالیدن و درهم پیچیده شدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درهم پیچیده شدن و بزرگ گردیدن گیاه. (از اقرب الموارد) ، سبک گردانیدن برگ درخت مو: اغلی الکرم، خفف من ورقه. (از اقرب الموارد). سبک گردانیدن گیاه را از برگ: اغلی النبت،اذا خفف من ورقه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به این معانی نیز واوی است. (از ناظم الاطباء) ، گران بها خریدن گوشت: اغلی باللحم، اشتراه بثمن غال، کقوله: کأنها دره اغلی التجار بها. (از اقرب الموارد) ، جوشانیدن دیگ را. (منتهی الارب) (آنندراج). چون یایی باشد، جوشانیدن دیگ را. (ناظم الاطباء). جوشانیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ)
تازه روی گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیوسته باریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیوسته باران باریدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (آنندراج). مدام باریدن آسمان: اغضنت السماء، دام مطرها. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
فرو رها کردن زن پرده را بر روی خویش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انداختن زن روبنده را بر روی خویش. (از اقرب الموارد). قناع بر روی فروگذاشتن زن. (تاج المصادر بیهقی). تقول: ’اغدفت دونی القناع’. (از اقرب الموارد). پرده فروگذاشتن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
سگ دراز و فروهشته گوش. ج، غضف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوش فروهشته از سگان. المسترخی الاذن من الکلاب. مؤنث: غضفاء. ج، غضف. (از اقرب الموارد). سست گوش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
جمع غلاف، پوشه ها نیام ها پوشین ها تلوسه ها نیام غلاف پوشش ساختن در پوشه کردن در نیام کردن نیاماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انغضاف
تصویر انغضاف
ویرانی چاه گوشدرازی خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغداف
تصویر اغداف
گابیدن، روی پوشاندن، پرکوهگی (کوهه موج)، گستردن، فروهشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغضاب
تصویر اغضاب
به خشم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغضف
تصویر اغضف
شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
گذشت چشم پوشی تاریک شدن، پلک هشتگی از بیماری های چشمی گناه بخشیدن چشم پوشی کردن، چشم پوشی گذشت، گناه بخشیدن چشم پوشی کردن، چشم پوشی گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغضان
تصویر اغضان
شاخه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغضاء
تصویر اغضاء
((اِ))
چشم بستن، چشم بر هم نهادن، چشم پوشی، گذشت
فرهنگ فارسی معین