جدول جو
جدول جو

معنی اغضاض - جستجوی لغت در جدول جو

اغضاض
(اِتْ)
تازه روی گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغضا
تصویر اغضا
چشم بستن، چشم برهم نهادن، چشم فروخوابانیدن، چشم پوشی کردن، چشم پوشیدن از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
چشم پوشی از گناه یا خطای کسی، چشم پوشی کردن، چشم خواباندن، چشم بر هم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
غرض ها، قصدها، مقصودها، نشانۀ تیرها، هدف ها، جمع واژۀ غرض
فرهنگ فارسی عمید
(اِتْ تِ)
بخشم آوردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشمگین ساختن: اغضبه، حمله علی الغضب. مغاضبه. (از اقرب الموارد) ، بالیدن و درهم پیچیده شدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درهم پیچیده شدن و بزرگ گردیدن گیاه. (از اقرب الموارد) ، سبک گردانیدن برگ درخت مو: اغلی الکرم، خفف من ورقه. (از اقرب الموارد). سبک گردانیدن گیاه را از برگ: اغلی النبت،اذا خفف من ورقه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به این معانی نیز واوی است. (از ناظم الاطباء) ، گران بها خریدن گوشت: اغلی باللحم، اشتراه بثمن غال، کقوله: کأنها دره اغلی التجار بها. (از اقرب الموارد) ، جوشانیدن دیگ را. (منتهی الارب) (آنندراج). چون یایی باشد، جوشانیدن دیگ را. (ناظم الاطباء). جوشانیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غض ّ. (منتهی الارب). رجوع به غض ّ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ فُ)
اض ّ. ملجاء و مضطر کردن کسی را به کسی، اضبان کسی را، تنگ گرفتن وی راچنانکه او را در کنف و ناحیۀ خود قرار دهد. (از اقرب الموارد) ، بر جای مانده گردانیدن کسی را، نیک گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زمین گیر کردن. (منتهی الارب). اضبان درد کسی را، مزمن شدن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
در پست آمیختن چیزی خشک از قند و شکر ومانند آن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ عَ)
حاجت روا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انجاز. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غمض، زمین پست و نرم و زمین مغاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ غمض، زمین مطمئن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حقیر و خوار شمردن کسی را چشم: اغمضت العین فلاناً اغماضا. (منتهی الارب). حقیر و خوار شمردن چشم فلان را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غیضه، بمعنی بیشه و جنگل و درختان انبوه در جای نشیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکافتن سر کسی را بزخم شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ شِ)
اندک عطا کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عض ّ، بدخوی و فصیح و سخنور و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عض ّ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حَ)
گزانیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). در گزانیدن قرار دادن: اعضه الشی ٔ، جعله یعضه. (از اقرب الموارد). فرا دندان دادن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ)
چشم فروخوابانیدن. (آنندراج). چشم فروخوابانیدن و نزدیک کردن پلکها را بهم. یقال: اغضنی عنه اغضاءً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزدیک گردانیدن پلکها رابهم و فروبستن آنها را آنچنان که چیزی را نبیند: اغصی الرجل عینه اغضاءً، قارب بین جفینها و طبقها حتی لایبصر شیئاً. (از اقرب الموارد). پلکهای چشم بیکدیگرنزدیک آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ)
تاریک گردیدن شب و سیاه شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی). ظلمانی و سیاه گردیدن شب: اغضف اللیل، اظلم و اسود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(غُ)
به تمام معانی غضاض. در حالت اسمی است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غضاض شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غرض، بمعنی پیش بند شتر مانند تنگ زین را.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خمیر تازه کردن برای چاشت قوم: اغرض لهم غریفاً. (از منتهی الارب). سرشتن خمیر برای چاشت قوم و بشب نخورانیدن به آنان: اغرض للقوم غریفاً، عجن عجیناً ابتکره و لم یطعمهم بائتا. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
درنگی کردن. (منتهی الأرب). درنگی شدن مرد. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
سوختن دل را اندوه چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوزانیدن عشق و اندوه یا خشم کسی را. (آنندراج). سوخته کردن اندوه یا عشق یا خشم کسی را. (مصادر زوزنی). سوزانیدن. (از اقرب الموارد) ، مغاک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیوسته باریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیوسته باران باریدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (آنندراج). مدام باریدن آسمان: اغضنت السماء، دام مطرها. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
گذشت چشم پوشی تاریک شدن، پلک هشتگی از بیماری های چشمی گناه بخشیدن چشم پوشی کردن، چشم پوشی گذشت، گناه بخشیدن چشم پوشی کردن، چشم پوشی گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغضان
تصویر اغضان
شاخه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاض
تصویر غضاض
نوک بینی، پیشین سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغضاب
تصویر اغضاب
به خشم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضاض
تصویر ارضاض
خوی ریختن، درنگیدن، بریدن شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
جمع غرض، نیت ها، مقصودها، خواهشها، آرزوها، مرادها، هدفها
فرهنگ لغت هوشیار
سوختن: ازاندوه یاازشیفتگی: شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما را یاد هر قوم مکن تانروی از یادم (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
((اِ))
چشم پوشی کردن، نادیده گرفتن، گذشت، چشم پوشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغضاء
تصویر اغضاء
((اِ))
چشم بستن، چشم بر هم نهادن، چشم پوشی، گذشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
جمع غرض، خواست ها، هدف ها
فرهنگ فارسی معین
بخشایش، چشم پوشی، عفو، گذشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد