موی که سپیدی آن بر سیاهی غالب باشد. یقال: شعر اغثم و رأس اغثم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مویی که سپیدی آن بیشتر از سیاهی آن باشد. (از اقرب الموارد)
موی که سپیدی آن بر سیاهی غالب باشد. یقال: شعر اغثم و رأس اغثم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مویی که سپیدی آن بیشتر از سیاهی آن باشد. (از اقرب الموارد)
دلیر. ج، مغاشم. (مهذب الاسماء). خودرای دلیر که هرچه خواهد کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرد خودرای که از دلیری چیزی او را از آنچه اراده کند بازندارد. (از اقرب الموارد)
دلیر. ج، مغاشم. (مهذب الاسماء). خودرای دلیر که هرچه خواهد کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرد خودرای که از دلیری چیزی او را از آنچه اراده کند بازندارد. (از اقرب الموارد)
یوز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به یوز شود، کسی که سینه اش کج بود. (ناظم الاطباء) ، آنکه برخی از کلمات را راست نتواند گفت. (از اقرب الموارد)
یوز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به یوز شود، کسی که سینه اش کج بود. (ناظم الاطباء) ، آنکه برخی از کلمات را راست نتواند گفت. (از اقرب الموارد)
پرشهوت تر. جماع کننده تر. نر که بیشتر بر ماده بجهد. - امثال: اغلم من تیس بنی حمان. اغلم من خوات. اغلم من ضبون. اغلم من هجرس. و رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل غلم شود
پرشهوت تر. جماع کننده تر. نر که بیشتر بر ماده بجهد. - امثال: اغلم من تیس بنی حمان. اغلم من خوات. اغلم من ضبون. اغلم من هجرس. و رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل غلم شود
دهی است جزء دهستان برغان ولیان کرج، از شهرستان کرج. این ده 260 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، انگور، سیب زمینی، چغندرقند و شغل اهالی زراعت است. مزرعۀ فرینگ جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان برغان ولیان کرج، از شهرستان کرج. این ده 260 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، انگور، سیب زمینی، چغندرقند و شغل اهالی زراعت است. مزرعۀ فرینگ جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
فرس اغشی، اسب سپید سر و روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از اسب و غیراسب آنکه سپیدی روی او را گرفته یا آنکه از تمام بدن سر آن تنها سپید باشد مانند ارقم. مؤنث آن غشواء است. الاغشی من الخیل و غیره ما یغشی وجهه بیاض او ما ابیض رأسه من بین جسده مثل الارقم. و الانثی، غشواء. (از اقرب الموارد). همه سر سپید. (یادداشت بخط مؤلف). از اسبان آنکه نشانی مخالف سایر اندام داشته باشدو اگر سپیدی تمام سر آن را فرا گیرد، آن را اغشی و چه بسا که آن را ارخم گویند. (صبح الاعشی ج 1 ص 21) ، رخت را در آوند درآوردن و پوشیدن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متاع در ظرف درآوردن و پنهان ساختن آن را در آن: اغفر المتاع فی الوعاء، ادخله و ستره. (از اقرب الموارد) ، مغفر برآوردن رمث. (منتهی الارب) (آنندراج). مغفر برآوردن رمث (درختی مشابه درخت طاق). (از اقرب الموارد). جاری شدن صمغ شیرین قابل خوردنی از درخت رمث: اغفر الرمث، سال منه صمغ حلویؤکل و ربما سال الثری مثل الدبس و له ریح کریهه. (تاج العروس). اغفر العمر سرفط و الرمث، ظهر فیهما ذلک و اخرج مغافیره. (تاج العروس) ، بچه آوردن بز کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غفر (گیاه ریزه) رویانیدن زمین: اغفرالارض، نبت فیها شی ٔ من الغفر. (از اقرب الموارد)
فرس اغشی، اسب سپید سر و روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از اسب و غیراسب آنکه سپیدی روی او را گرفته یا آنکه از تمام بدن سر آن تنها سپید باشد مانند ارقم. مؤنث آن غشواء است. الاغشی من الخیل و غیره ما یغشی وجهه بیاض او ما ابیض رأسه من بین جسده مثل الارقم. و الانثی، غشواء. (از اقرب الموارد). همه سر سپید. (یادداشت بخط مؤلف). از اسبان آنکه نشانی مخالف سایر اندام داشته باشدو اگر سپیدی تمام سر آن را فرا گیرد، آن را اغشی و چه بسا که آن را ارخم گویند. (صبح الاعشی ج 1 ص 21) ، رخت را در آوند درآوردن و پوشیدن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متاع در ظرف درآوردن و پنهان ساختن آن را در آن: اغفر المتاع فی الوعاء، ادخله و ستره. (از اقرب الموارد) ، مغفر برآوردن رمث. (منتهی الارب) (آنندراج). مغفر برآوردن رمث (درختی مشابه درخت طاق). (از اقرب الموارد). جاری شدن صمغ شیرین قابل خوردنی از درخت رمث: اغفر الرمث، سال منه صمغ حلویؤکل و ربما سال الثری مثل الدبس و له ریح کریهه. (تاج العروس). اغفر العمر سرفط و الرمث، ظهر فیهما ذلک و اخرج مغافیره. (تاج العروس) ، بچه آوردن بز کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غفر (گیاه ریزه) رویانیدن زمین: اغفرالارض، نبت فیها شی ٔ من الغفر. (از اقرب الموارد)