معنی اشم - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با اشم
اشم
- اشم
- بینی دراز، خودبین، مهتر بزرگ تیره مرد بلندبینی، مرد خودپسند خود بین. گیاهی است از تیره چلیپائیان
فرهنگ لغت هوشیار
اشم
- اشم
- اَشِم َ بی علی فلان، دردناک شدم. (از منتهی الارب). و صاحب تاج العروس آرد: لغتی است در اَزم
لغت نامه دهخدا
احم
- احم
- جمع حلم ، بردباریها سکونها وقارها، عقل ها،جمع حلم : خوابها خوابهای شیطانی خوابهای شوریده که آنرا نتوان تعبیر کرد،جمع حلیم بردباران
فرهنگ لغت هوشیار
اخشم
- اخشم
- فراخ بینی ابویا کسی که بوییدن نتواند گنده بینی آنکه بینی وی بوی گرفته باشد بعلتی آنکه قوه بویایی ندارد آنکه بوی بد و خوب را در نمی یابد
فرهنگ لغت هوشیار
اشئم
- اشئم
- شورتر (شور شوم نحس نامبارک (واژه ای شور به آرش شوم در واژه ای شوربخت آمده است) مرخشه (هم آوای طبقچه نحس و شوم و نامبارک
فرهنگ لغت هوشیار