جدول جو
جدول جو

معنی اغزاز - جستجوی لغت در جدول جو

اغزاز
(اِ)
بسیار درشت گردیدن خار درخت: اغزّت الشجره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بسیار درشت بودن خارهای درخت. (آنندراج). سخت و بسیار گردیدن خار درخت: اغزّت الشجره، کثر شوکها و اشتدّ. (از اقرب الموارد) ، تنگ گردانیدن زمین بر کسی. یقال: اغص علینا الارض، اذا ضیقها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). تنگ ساختن زمین را بر کسی: اغص علینا الارض، ضیقها. (از اقرب الموارد) ، طعام و جز آن در گلو ماندن. (آنندراج). تنگ گرفتن طعام بر کس پس درماندن در گلوی او. (از ناظم الاطباء) : اغصصته بالطعام فغص به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندر گلو گیرانیدن. (تاج المصادر بیهقی). در گلو گیرانیدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعزاز
تصویر اعزاز
عزت دادن، عزیز شمردن، گرامی داشتن، ارجمند کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
خاص کردن. یقال: اغتزّ به، ای اختص من بین اصحابه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خاص کردن و خاص شدن. (آنندراج). خاص کردن کسی را از میان یاران: اغتز به، اختصه من بین اصحابه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ فُ)
از. ازیز. سخت جوشیدن: ازّت القدر.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قصد و اراده، تیره رنگ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیره رنگ شدن و گردآلود شدن. (آنندراج). تیره رنگ گردیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
صورت ملفوظ و مکتوب فارسی کلمه ’اغزاء’ عربی است. بمعنی بجنگ فرستادن. رجوع به اغزاءشود: مکاتبات خلیفه مشتمل بر اغزا و تحریض او بر سلطان و استمداد بلشکر. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(شَ گُ)
خشک گردیدن و رسیده شدن خرما و جز آن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فزّ، مرد سبک و چست و گاوسالۀ دشتی. (از آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترسانیدن و جنبانیدن و رمانیدن دل از کسی. (آنندراج). ترسانیدن و رمانیدن دل از کسی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
سخت ودرشت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کزاززده گردانیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اکزّه اﷲ، کزاززده گردانید او را خدای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چسبانیدن. (منتهی الارب). بستن و استوار کردن چیزی و چسبانیدن آن. (از اقرب الموارد) ، جستن و طلب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، لازم گردانیدن راه را به کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). واداشتن کسی به رفتن راهی. (از اقرب الموارد) ، چشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: ماالسمته، یعنی او را نچشانیدم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عیب کردن در کسی و کم حرمتی نمودن: اغمزنی فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن و بیحرمتی نمودن. (آنندراج). خوار شمردن و عیب کردن و کم حرمت داشتن: غمز فلان فی فلان، استضعفه و عابه و صغر شأنه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
تنگدل شدن، یقال: اضزّ علی ّ فلم یعطنی. (منتهی الارب). تنگدل شدن. (آنندراج). اضزّ فلان علی ّ اضزازاً فمایعطینی، تنگ گرفتن فلان بر کسی و بخل ورزیدن او. (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن یعنی بخل ورزیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَت ت)
کارزار کردن شوی زن: اغزت المراءه اغزاءً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اغزت المراءه، غزا بعلها. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
افزودن در نیکی و احسان. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار گردانیدن احسان: اغزر فلان المعروف، جعله غزیراً. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ حَ)
گردانیدن دوک را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گردانیدن زن دوک نخ بافی را: اغزلت المراءه، ادارت الغزل. (از اقرب الموارد). گردانیدن دوک. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، به کنایه در فرزندان و اعقاب بکار رود: و اغصان که از اصول آن هر دو سر برآمده بودند اعقاب و فرزندان ایشانند. (تاریخ قم ص 252)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه غرز رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گیاه غرزدار شدن وادی: اغرز الوادی، صار ذاغرز فهو مغرز ای منبت الغرز. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ مَ / مِ)
بزمین فروبردن (چنانکه ملخ دم خود را). دم بزمین فروبردن ملخ جهت بیضه نهادن. (منتهی الأرب). بزمین فروبردن ملخ دم را ازبهر خایه. (تاج المصادر بیهقی). فروبردن ملخ دم را بر زمین، پور نهادن را، بقیمت کم خریدن. ارزان خریدن
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ تَ)
عزیز کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). ارجمند کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزت دادن. (غیاث اللغات). گرامی داشتن. (آنندراج) ، جمع واژۀ عسل، بمعنی انگبین و حبابهای آب که بر اثر وزیدن باد در حرکت باشند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام قصبۀ کوچکی است در قضای کلیس از سنجاق و ولایت حلب و در هجده هزارگزی جنوب غربی کلیس واقعگشته است. یک قلعۀ ویران هم دارد و در زمانهای سابق شهر بزرگی بود، چه در فتوح شام و چه در وقایع صلیبی نام این شهر با کمال اهمیت یاد می شود. بعدها تیمورلنگ این بلد را به ویرانه ای مبدل ساخت. گویا سکنه اش به کلیس هجرت کرده باشند. (از قاموس الاعلام ترکی) ، اشک ریختن. چشم فروخوابیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرشک ریختن و گویند: چشم فروبستن. (از اقرب الموارد). فروخوابیدن چشم. (از متن اللغه) ، دادن آنچه مطموع باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). طمع کسی به وی رسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بخشیدن و عطا کردن. (از متن اللغه) (از ذیل اقرب الموارد). دادن آنچه مطبوع باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُزْ زا)
احسان و نیکی کنندگان با خویش و فرزند و همسایه. (منتهی الارب) (آنندراج). البرره بالقرابات و الاولاد و الجیران. (اقرب الموارد). قیاساً میتواند جمع غازّ باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجزاز
تصویر اجزاز
رسیده شدن خرما خرما رسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افزاز
تصویر افزاز
جمع فز، چالاکان چستان دل رمیدن، ترسانیدن، جنبانیدن، سبک یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغزاء
تصویر اغزاء
جنگ آغالی: بر انگیختن به جنگ مولش دادن به بدهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاز
تصویر ازاز
درخت کرم دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماز
تصویر اغماز
کسی را نزد دیگران کوچک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرامیداشت، نیرومند کردن، سخت بودن گران آمدن ارجمند کردن گرامی داشتن عزیز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزاز
تصویر اعزاز
((اِ))
عزیز داشتن، گرامی داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغماز
تصویر اغماز
چشم پوشی
فرهنگ واژه فارسی سره
احترام، اکرام، بزرگداشت، پاس، حرمت، گرامی داشت
متضاد: استخفاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد