جدول جو
جدول جو

معنی اغدر - جستجوی لغت در جدول جو

اغدر
(اَ دَ)
باغدرتر. (یادداشت بخط مؤلف) : قال اسکندر الرومی: من غدر بملکه کان بغیر اغدر. (کتاب التاج).
- امثال:
اغدر من الغدیر.
اغدر من ذئب.
اغدر من عتیبه بن الحارث.
اغدر من قیس بن عاصم.
اغدر من کناهالغدر.
(از کتاب مجمعالامثال میدانی).
و برای توضیح امثال فوق رجوع به کتاب مذکور ص 440 شود، بسیار یز گردیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فروکردن چیزی در زمین: اغرز فلان الشی ٔ بالارض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اژدر
تصویر اژدر
در افسانه ها ماری بسیار بزرگ که از دهانش آتش بیرون می آمد، اژدها، در امور نظامی نوعی موشک زیرآبی که پس از برخورد به هدف منفجر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغبر
تصویر اغبر
رونده، گذرنده، آنچه درگذرنده باشد
گردآلود، خاکی رنگ، تیره رنگ
گرگ به جهت رنگ تیرۀ آن، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، سمسم، ذئب، سرحان، ذیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازدر
تصویر ازدر
درخور، سزاوار، شایستۀ، برای مثال زنهار دهد خصم قوی را چو ظفر یافت / هر چند نباشد بر او ازدر زنهار (فرخی - ۸۹)، شایسته، سزاوار، برای مثال خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود / همه در آرزوی جنگ و جنگ را ازدر (فرخی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غادر
تصویر غادر
غدر کننده، خائن، بی وفا، عهدشکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
اینجا، در اینجا
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، فعلاً، حالیا، اینک، ایمه، الحال، همیدون، حالا، الآن، بالفعل، عجالتاً، ایدون، نون، فی الحال، کنون، همینک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندر
تصویر اندر
در، تو، درون، در میان،
(پیشوند) بر سر افعال درمی آید مثلاً اندرآمدن (در آمدن)، اندرافتادن (درافتادن)،
(پسوند) در آخر اسم (معمولاً اعضای خانواده) درمی آید و معنی خوانده یا ناتنی می دهد مثلاً پدراندر (پدرخوانده)، مادراندر (مادرخوانده)، پسراندر (پسرناتنی)، خواهراندر (خواهرناتنی)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دِ رَ)
جمع واژۀ غدیر، بمعنی نهر وآب که سیل سپس گذارد. غدران. (از اقرب الموارد). رجوع به غدران و غدیر شود. جمع واژۀ غدیر، یعنی گودال آب و آبی که سیل در زمین پست فروگذارد. مانند جریب و اجربه و نصیب و انصبه از جموع قله. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغبر
تصویر اغبر
گرد آلوده، آنچه به رنگ خاکی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغدر
تصویر مغدر
بیوند مند (بیوند غدر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غادر
تصویر غادر
مرد بیوفا، غدیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
اکنون، اینک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدر
تصویر اهدر
شکم گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اودر
تصویر اودر
برادر پدر عم عمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندر
تصویر اندر
درون، داخل، تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدر
تصویر اکدر
تیره تر تیره تر، تیره رنگ، درد آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغثر
تصویر اغثر
فرو مایه پشماکند زنگاری از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصدر
تصویر اصدر
سینه پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدر
تصویر اجدر
سزاوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدر
تصویر اخدر
شب تاریک خرارام (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادغر
تصویر ادغر
یادگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغدار
تصویر اغدار
تاریک گردیدن شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدر
تصویر اژدر
اژدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغیر
تصویر اغیر
باغیرت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغور
تصویر اغور
گودتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدر
تصویر اقدر
تواناتر، کوته گردن، پست بالا تواناتر قادرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افدر
تصویر افدر
عمو، برادر پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفر
تصویر اغفر
پوشاننده تر، ریمناک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدر
تصویر اجدر
((اَ دَ))
سزاوارتر، شایسته تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اژدر
تصویر اژدر
((اَ دَ))
ابزاری جنگی که با آن کشتی را غرق کنند، اژدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازدر
تصویر ازدر
((اَ دَ))
سزاوار، شایسته، لایق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکدر
تصویر اکدر
((اَ دَ))
تیره تر، تیره رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افدر
تصویر افدر
((اَ دَ))
برادر پدر، عمو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکدر
تصویر اکدر
تیره تر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
الان
فرهنگ واژه فارسی سره