جدول جو
جدول جو

معنی اعونه - جستجوی لغت در جدول جو

اعونه(اَ وِ نَ)
یاری کنندگان و این جمع عاین است خلاف القیاس و عاین صیغۀ اسم فاعل باشد از عون. (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعنه
تصویر اعنه
عنان ها، لگام ها، دهانه های اسب، دوال لگام که سوار به دست می گیرد، جمع واژۀ عنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعانه
تصویر اعانه
یاری کردن، یاری دادن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یِ نَ)
جمع واژۀ عیان. آهنی است در متاع فدان. عین. (منتهی الارب). رجوع به عیان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
یاری دهنده تر. مدددهنده تر. (یادداشت مؤلف) : اذا کان الحنطه قریب العهد بالطحن کان اسخن و اعون علی حبس البطن. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / مَعْ وَ نَ / مَعْ وُ نَ)
یاری. ج، معون. (مهذب الاسماء). یاری گری. ج، معون. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معونت شود، در اصطلاح شرع عبارت است از امر خارق عادتی که بر دست عوام مؤمنین ظاهر شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(صِ وَنْ نَ)
تأنیث صعون. رجوع به صعون شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رعن. (منتهی الارب). کالیو شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) بی خرد شدن. (دهار) (از اقرب الموارد). حمق. (بحر الجواهر). کمی فکر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صوفیه) ثابت ماندن با حظوظ نفس و مقتضی طباع آن. (از تعریفات جرجانی). رجوع به رعن و رعونت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ نَ)
جمع واژۀ بوان. ستونهای پیشین خیمه
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ نَ)
جمع واژۀ خوان. خوانها.
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وِ نَ)
جمع واژۀ صوان و صوان و صوان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به صوان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند ستور و کشت آفت رسیده شدن. (آنندراج). خداوند ستور و کشت آفت رسیده گردیدن. (ناظم الاطباء). همان اعاهه است که بالتصحیح (بدون اعلال) آمده بمعنی خداوند ستور و کشت آفت رسیده گردیدن قوم. (از منتهی الارب). آفت رسیدن بکشت و ستور قوم. اعاهه: اعاه القوم اعاههً و اعواهاً، اصابت ماشیتهم او زرعهم العاهه. (از اقرب الموارد). آفت بمال رسیده شدن مردم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ لَ)
جمع واژۀ عیال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
حصن اشونه، اشوقه. نام شهری به اسپانیا میان استجه و شلبره. (ابن جبیر). قلعه ایست در اندلس از نواحی استجه. (مراصد). و سلفی گوید حصنی است مجاور قرطبه. (از معجم البلدان). و رجوع به فهرست حلل السندسیه و قاموس الاعلام ج 2 ص 989، و اشوقه شود
حصنی به اندلس از نواحی استجه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ نَ)
جمع واژۀ عجان، بمعنی گردن و سرین و جز آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ / تِ خوا / خا)
کمک: اگر اعانۀ شما نبود من مغلوب می شدم. (فرهنگ نظام). مساعدت. عون. معونه. (کازیمنسکی). یاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به اعانه و اعانت شود.
لغت نامه دهخدا
(هََ کُ نَنْ دَ/ دِ)
نزدیک شتر آمدن به اعانه. (منتهی الارب). نزدیک شتر آمدن برای اعانت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ عِنْ نَ)
جمع واژۀ عنان، دوال لگام که بدان اسب و ستور را بازدارند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). آنچه از لگام بر دو طرف گردن یعنی راست و چپ چارپای قرار گیرد و بدان ستور را بازدارند. (از اقرب الموارد).
- اعنهالخیل، منصبی بوده است در عرب و متصدی این شغل اسبان مردم قریش را در جنگ نگهداری کرده و ادارۀ امور مرکبها زیر نظر او بود. (از تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 1 ص 20).
- ممسک الاعنه، نام صورتی از صور فلکی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ممسک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معونه
تصویر معونه
معونت در فارسی یاریگری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عنان، لگام ها افسارها جمع عنان لگامها دهانه ها افسارها دوالها
فرهنگ لغت هوشیار
دستگیری یاوری دستمردی خاقانی را به دستمردی از خاک به آدمی تو کردی (تحفه العراقین خاقانی) یاری کردن یاری دادن کمک کردن، یاری مدد کمک، جمع اعانات. یا اعانه باثم (اعانت باثم) کسی را در گناه کردن یار شدن، یا جمع کردن اعانه. گرد آوردن وجه نقد از مردم برای کمک بکسی که محتاج است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعونه
تصویر رعونه
خود آراییدن، گولی، سستی نرمی، خود گیری خود خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعانه
تصویر اعانه
((اِ نِ))
کمک کردن، یاری، کمک، جمع اعانات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعانه
تصویر اعانه
یاری، کمک
فرهنگ واژه فارسی سره