جدول جو
جدول جو

معنی اعلواط - جستجوی لغت در جدول جو

اعلواط(کَ خُ کَ دَ)
از گردن شتر برنشستن بر پشت وی یا بی مهار، یا پشت برهنه سوار شدن شتر را. یقال: اعلوط البعیر، ای تعلّق بعنقه و علاه. (منتهی الارب) (آنندراج). از گردن شتر برنشستن بر پشت و بی مهار سوار شدن شتر یا بر پشت برهنۀ آن سوار شدن. (ناظم الاطباء). به گردن شتر آویختن و بر آن آمدن بر پشت آن. و برخی گویند: بر شتر بی مهار یا برهنه سوار شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الواط
تصویر الواط
هرزه، لوده، ولگرد، بی سر و پا، الدنگ
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ گُ)
کشتن ذبیحۀ پرگوشت وجوان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتر جوان و پرگوشت را بی علتی در آن بکشتن. (از اقرب الموارد). بی علتی در شتر، شتر را بکشتن. (تاج المصادر بیهقی). نحر شتربچه که بی علت باشد، میانه روی کردن، دیگر باره تیر انداختن، نکوهش پذیرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لَ تِ)
جمع واژۀ الّتی. رجوع به اقرب الموارد و التی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ فُ)
شتافتن. (صراح). تیز رفتن.
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ کَ / کِ)
تیز رفتن.
لغت نامه دهخدا
راست و مستمر شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
غلبه کردن خواب بر کسی. پوشیدن کسی را خواب و غالب شدن خواب بر کسی: اقلوده النعاس اقلواداً، پوشید او را خواب و غالب شد بر او. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِخوَرْ / خُرْ)
تیز رفتن. تیز گذشتن. تیز در چیزی درآمدن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
نشان و علامت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشان. ج، اعالیم. (از اقرب الموارد) ، عم گردیدن. یقال: اعم الرجل، اذاصار عماً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهن کژ نموده بانگ کردن سگ یا آواز زشت و بلند برآوردن، خانه پردود کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، فنون سواری را نیکو دانستن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
دست بدست گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اعجازالنخل بیخهای خرمابنان. (از منتهی الارب). ریشه های درخت خرما. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، رکوب الرجل فی الطلب اعجازالابل، مرتکب خواری و سختی گردیدن و صبر نمودن بر تکلیف و مشقت و بر محرومی از حق خود و تقدم دیگری بر وی و کوشش کردن در طلب چیزی. یقال: رکب فی الطلب اعجازالابل، مرتکب خواری و سختی گردید و... (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گریستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بگریستن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یکدیگر را یاری دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هم پشت شدن
لغت نامه دهخدا
(یَ شِ)
پیکار نمودن با کسی و فتنه انگیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخاصمه کردن با کسی و فتنه بپا کردن. (از اقرب الموارد). این کلمه متعدی است بنفسه و با حرف ’با’نیز متعدی شود. یقال: اعتلطه و به، پیکار نمود با او و فتنه انگیخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن کارها بر کسی، یقال: اعتنت به امور. (منتهی الارب). فرودآمدن کارهای چند بر کسی. (ناظم الاطباء). فرودآمدن بر کسی کارها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَکْ کَ / کِ / یِکْ کَ / کِ شِ)
در آبروی کسی رخنه کردن و عیبناک نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن کسی را و او را بچیزی که در او نیست متهم ساختن. (از متن اللغه) ، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن و منصرف ساختن کسی را، حبس کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
معیوب کردن آبروی کسی را بغیبت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درشت و سخت شدن. گرانمایه و باسنگ گردیدن: اعلود الرجل، درشت و سخت شد و گرانمایه و باسنگ گردید. (منتهی الارب). درشت و سخت شدن شخص و گرانمایه و باسنگ گردیدن. (ناظم الاطباء). سخت و درشت و باوزن گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ تَ)
سوار گردیدن بر ستور: اعروّش الدابه، سوار گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر ستور سوار شدن. (از اقرب الموارد). سوار شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَرْ رَ)
اضطراب. اشتباه. مضطرب و مشتبه شدن کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ علط، ناقۀ بی نشان یا بی مهار یا بی گردن بند. (آنندراج). جمع واژۀ علط، یعنی ناقۀ بی نشان یا بی مهار و بی گردن بند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ علط، بمعنی خر کوتاه و شترمادۀ بی گردن بند و بی نشان. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
در تداول عوام، دارای اعمال زشت. این کلمه که صورت جمع دارد در تداول عامه بیشتر بجای مفرد استعمال شود چنانکه گویند: فلان الواط است، و گاهی نیز اوباش و الواط بصورت ترکیب آرند و معنی جمعی از آن خواهند، و چنان مینماید که جمعی برساخته و منحوت از لوطی باشد و شاید اصل آن الواد است جمع الود، و الود از مردان آن کس باشد که به عدل نگراید و انقیاد فرمانی نکند یعنی سرکش باشد، و قومی الواد، قومی نافرمان، و عنق الود بمعنی گردنی ستبر باشد. (یادداشت مؤلف). اشخاصی که از کارهای پست مثل شعبده و میمون و بز رقصاندن و امثال آنها روزی میخورند. فارسی زبانان این کلمه را جمع لوطی آورده اند و در فارسی معنی دیگر جز معنی عربی گرفته است. (از فرهنگ نظام). و رجوع به اقرب الموارد و الود و الواد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از احلاط
تصویر احلاط
ستیهیدن خشمیدن، شتابیدن، خشماندن، ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الواط
تصویر الواط
شخص بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلواذ
تصویر اجلواذ
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتباط
تصویر اعتباط
فرسایش خاک، دروغگویی بی بهانه، به ستم کشتن، جوانمرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتوال
تصویر اعتوال
بگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتوار
تصویر اعتوار
دست به دست کردن، به پستاگرفتن (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلاط
تصویر اعتلاط
پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلومه
تصویر اعلومه
نشان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلط، خل ها (خل خلط) درپزشکی باستانی باور داشتند آدمیان به چهار خلند: خل خونی خل ویشی (ویش صفرا) خل سیاباهی (سوداء) و خل درمی (درم بلغم پهلوی)، کنش ها، داروهای خوشبو جمع خلط، داروهای خوشبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الواط
تصویر الواط
جمع لوطی، هرزه، گردنکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتوار
تصویر اعتوار
((اِ))
دست به دست دادن، به یکدیگر عطا کردن
فرهنگ فارسی معین
اوباش، لات، هرزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش گذرانی، عیاشی، فسق وفجور، هرزگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد