جدول جو
جدول جو

معنی اعقب - جستجوی لغت در جدول جو

اعقب
(اَ قُ)
جمع واژۀ عقاب. (منتهی الارب). رجوع به عقاب شود، اعلاث الشجر، پاره های آمیخته ازچوب آتش زنه و خشک بهم آمیخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معقب
تصویر معقب
پس آینده، آنکه درنگ کند و عقب بیندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعجب
تصویر اعجب
عجیب تر، شگفت آورتر، به شگفت آورنده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعقاب
تصویر اعقاب
عقب ها، پشت سرها، فرزندان، نوادگان ها، پاشنۀ پاها، جمع واژۀ عقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاقب
تصویر عاقب
ازپس آینده، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقل تر، خردمندتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ صَ)
مرد بی موی پیش سر، برگشتن گونۀ آدمی. (منتهی الارب). گونۀ روی بگشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
خوش بوتر. آنچه بیشتر بوی خوش بر جای گذارد: و یفضل (عودالهندی) علی المندلی بانه لایولد القمل و هو اعبق فی الثیاب. (مفردات ابن البیطار ج 3 ص 143)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
شیرین تر. (آنندراج). گواراتر. (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی از عذب. خوشگوارتر. گوارنده تر. خوشتر. خوشمزه تر. خوش طعم تر. لذیذتر. (یادداشت بخط مؤلف) : و هذا النهر کأسمه فرات، هو من اعذب المیاه و اخفها. (رحلۀ ابن جبیر). و اعذب المیاه و اخفها ماء جیحون. (صورالاقالیم اصطخری).
- امثال:
اعذب من ماء البارق. چنانکه در وصف شعر گفته اند: اعذبه اکذبه. (از یادداشتهای مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
فصیح تر. افصح. آن که بیان وی خوشتر باشد: و الصلاه و السلام علی سیدنا محمد افصح الخلق لساناً و اعربهم بیاناً. (دیباچۀ المزهر سیوطی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
اسبان نژاد نجیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسبان و شتران جرد و ملس و اصیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
مرد بی زن. (ناظم الاطباء). مرد بی زن. هوقلیل. او لاتقل: اعزب، للرجل الذی لا اهل له و یقال: رجل عزب و امراءه عزباء. (منتهی الارب). آنکه او را زن نباشد. و این نادر است و بیشتر عزب و عزیب گویندو مؤنث آن عزباء است. (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: ان النبی صلی اﷲ علیه و آله کان یعطی الاّهل حظین و الاعزب حظاً. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعقم
تصویر اعقم
عقیمتر، نازاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقب
تصویر ارقب
گردن کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقب
تصویر اسقب
جمع سقب، شتران نوزاد نو اشتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبق
تصویر اعبق
خوشبو تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقاب
تصویر اعقاب
جمع عقب، پس ماندگان، بازماندگان، نوادگان، فرزندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعضب
تصویر اعضب
دست تنها، برادر مرده، بی کس و کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزب
تصویر اعزب
مرد تنها، بی زن، گواراتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرب
تصویر اعرب
فصیحتر، افصح، آنکه بیانش خوشتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعذب
تصویر اعذب
شیرین تر خوشگوارتر می آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعنب
تصویر اعنب
کلان بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقب
تصویر عاقب
نایب رئیس
فرهنگ لغت هوشیار
پشتدار فرزند دار، باز ستاننده پس گیرنده، دیر پرداز سپس آینده، سپس اندازنده درنگنده کسی که عقب - یعنی جانشین - داشته باشد بعبارت دیگر آنکه اولاد دارد معقب و آن کس که فرزند ندارد بلاعقب است. آنکه از پس آید پس آینده، آنکه بعقب اندازد درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احقب
تصویر احقب
خر شکم سپید، نام یکی از پریان درنپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجب
تصویر اعجب
شگفت آورنده تر، عجیبتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقب
تصویر تعقب
دنبال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقد
تصویر اعقد
بندزبان، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقلتر، خردمندتر، داناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقب
تصویر تعقب
((تَ عَ قُّ))
تتبع کردن، مؤاخذه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعقاب
تصویر اعقاب
جمع عقب، بازماندگان، فرزندان آینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معقب
تصویر معقب
((مُ عَ قِّ))
آن که از پس آید، پس آینده، درنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معقب
تصویر معقب
((مُ عَ قَّ))
آن که جانشین و اولاد داشته باشد، مقابل بلاعقب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعجب
تصویر اعجب
((اَ جَ))
عجیب تر، شگفت آورتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاقب
تصویر عاقب
((ق))
از پی آینده، جانشین، قائم مقام
فرهنگ فارسی معین