جدول جو
جدول جو

معنی اعفک - جستجوی لغت در جدول جو

اعفک
(اَ فَ)
سخت گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق. (تاج المصادر بیهقی) : اعفک و انوک، بغایت احمق. (یادداشت بخط مؤلف) ، تیره کردن آب را و دردی ناک نمودن شراب و دوشاب و روغن و مانند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیره کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). تیره و دردی ناک ساختن روغن و شراب و جز آن. (از اقرب الموارد) ، پیه ناک شدن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیه دار شدن کوهان. (از اقرب الموارد) ، خداوند گلۀ شتران بسیار شدن و آن از پنجاه بوده تا صد. (تاج المصادر بیهقی). دارای عکره یعنی پاره ای از گله از پنجاه تا صدیا پنجاه تا شصت و هفتاد شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افک
تصویر افک
دروغ، تهمت
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
استوار نکردن سخن را و ناسره گفتن آنرا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن از حاجت، مماطلت کردن حق کسی را، سخت گول گردیدن. (از منتهی الارب). بسیار احمق شدن. (از اقرب الموارد). عفک. رجوع به عفک شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ)
گول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عفکاء. (اقرب الموارد). رجوع به عفکاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَک ک)
کسی که پیوند کتف او از ضعف و سستی منفرج شده باشد. (ناظم الاطباء). مرد گشاد پیوند کتف از ضعف و سستی. (منتهی الارب). آنک دوشش از جای بیامده بود از سستی. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ افوک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به افوک شود، شگفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعجوبه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ زَ)
افک. افک. افوک. دروغ گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی). دروغ گفتن. دروغ بستن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ عَ)
برگردانیدن کسی را از چیزی یا برگردانیدن رأی کسی را. و به این معنی با ’عن’متعدی شود. (از منتهی الارب). برگردانیدن و رأی کسی را بدل کردن. (از اقرب الموارد). برگردانیدن و بازگردانیدن از چیزی. (آنندراج) : اء جئتنا لتأفکنا عن آلهتنا. (قرآن 22/46).
لغت نامه دهخدا
(اَ عَف ف)
عفیف تر. (یادداشت بخط مؤلف) :
فقدر لی من النساء احسنهن
خلقاً و خلقاً و اعفهن فرجا.
(مکارم الاخلاق طبری)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
سخت گول گردیدن. (از منتهی الارب). بسیار احمق شدن. (از اقرب الموارد). عفک. رجوع به عفک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
مرد چپه دست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). احمق لفیک. الفت. (اقرب الموارد) ، زبان آور شدن در دروغ. (تاج المصادر بیهقی). دروغ گفتن. کذب. (اقرب الموارد) (المنجد) ، دیوانه شدن. (آنندراج). جنون. الق . ألقاً، یعنی دیوانه شد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). احمق. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
آنکه اکثر برهنه باشد، او الذی اذا جلس انکشف عورته . (منتهی الارب). آنکه اکثر برهنه باشد و یا کسی که در وقت نشستن عورتش نمایان باشد. (ناظم الاطباء). آنکه اکثر برهنه باشد. (آنندراج). آنکه عورتش بسی برهنه شود. (المصادر زوزنی). آنکه عورت او برهنه شود. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه بسی برهنه شود. (تاج المصادر بیهقی). سخت برهنه. (یادداشت بخط مؤلف). و منه الحدیث: ’کان الزبیر اعفث، و روی فکان یلبس تحت ازاره التبان’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
فراخ و بزرگ روده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، استوار بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت بستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سپیدی که بسرخی باززند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سپید که بسرخی باززند. (آنندراج). سپید که سخت سپید نباشد. (بحر الجواهر). سپید نه روشن. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
مرد ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعمش. (اقرب الموارد). مرد سست بینائی و ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
خویله. (مهذب الاسماء) ، عکس چیزی در آب و آیینه و غیره انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
اعسر است وزناً و معنی ً. (منتهی الارب). اعسر است و آن که با دست چپ کار میکند. (ناظم الاطباء). بمعنی اعسر است و آن کسی است که با دست چپ کار میکند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افک
تصویر افک
دروغ گفتن، دروغ بستن دروغ، گناه دروغ تهمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفر
تصویر اعفر
گلگون سپید سرخ، آهوی سرخ و سپید، شب سپید، ریگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفت
تصویر اعفت
گول، چپه دست، کمرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفک
تصویر عفک
نادان گول نادانی گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افک
تصویر افک
((اِ))
دروغ، تهمت
فرهنگ فارسی معین