جدول جو
جدول جو

معنی اعفش - جستجوی لغت در جدول جو

اعفش
(اَ فَ)
مرد ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعمش. (اقرب الموارد). مرد سست بینائی و ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارفش
تصویر ارفش
(پسرانه)
نام یکی از پهلوانان گرشاسب نامه
فرهنگ نامهای ایرانی
ویژگی کسی که چشمش ضعیف و کم سو باشد یا در روز و در روشنایی به خوبی نمی بیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعمش
تصویر اعمش
کسی که چشمش ضعیف باشد و از آن آب بریزد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ طَ)
نعت تفضیلی از عطش. تشنه تر
- امثال:
اعطش من النفّاقه (ضفدع).
اعطش من النمل. (از یادداشتهای مؤلف).
اعطش من ثعاله.
اعطش من قمع، جمع واژۀ عفر، بمعنی روی زمین و خاک. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عفر و عفر، بمعنی خاک و روی خاک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به عفر شود
لغت نامه دهخدا
ارفش کابلی، از پهلوانان گرشاسب نامه:
بقلب اندرون هرکه بد زاولی
پس پشتشان ارفش کابلی.
اسدی.
هم اندر بر که رده برکشید (گرشاسب)
سزا جای ده پهلوان برگزید
سوی راست آذرشن و برزهم
سوی چپ چو بهپور و ارفش بهم.
اسدی.
میان اندرون ارفش شیرفش
سوی تیو و توپال شد کینه کش.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
پهن گوش. کلان گوش. (تاج المصادر بیهقی) : ارفش الاذنین. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
رجوع به ارقش شود، شیر خوش بی آمیغ. (منتهی الأرب). شیر خالص، پیمایش کننده زمین. (منتهی الأرب). ماسح. مسّاح
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
شتری که کوهانش ریش شده است. شتر که کوهان او از زیر تا بالا ریش شده لکن هنوز بن کوهان او سالم است
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
خردچشم. بدبین. (تاج المصادر بیهقی). خردچشم کم بین. تنگ چشم. (زوزنی) (زمخشری). صاحب چشم کوچک و کم سو. (انساب سمعانی). کسی که در تاریکی بهتر بیند که بروشنائی و در ابر بهتر بیند که روز صافی بی ابر.
لغت نامه دهخدا
(اَفَ)
علی بن اسمعیل الفاطمی. او شریف ابوالحسن بن اسمعیل بن رجاء النحوی است. (روضات الجنات ص 55)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
آنکه اکثر برهنه باشد، او الذی اذا جلس انکشف عورته . (منتهی الارب). آنکه اکثر برهنه باشد و یا کسی که در وقت نشستن عورتش نمایان باشد. (ناظم الاطباء). آنکه اکثر برهنه باشد. (آنندراج). آنکه عورتش بسی برهنه شود. (المصادر زوزنی). آنکه عورت او برهنه شود. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه بسی برهنه شود. (تاج المصادر بیهقی). سخت برهنه. (یادداشت بخط مؤلف). و منه الحدیث: ’کان الزبیر اعفث، و روی فکان یلبس تحت ازاره التبان’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نام سه کس از ائمۀ نحو. ج، اخافش. (منتهی الارب). مؤلف روضات الجنات بنقل از بغیهالوعاه آرد که اخافش یازده تن باشند. (روضات الجنات ص 54). و ترجمه هر یک در ذیل بیاید و چون اخفش مطلق گویند مراد سعید بن مسعده است.
- مثل بز اخفش، آنکه نادانسته و درنیافته تصدیق سخنان کند. گویند اخفش را بزی بود که مسائل علمی چون با همدرسی بر وی تقریر کردی و بز سر جنبانیدی:
هر بزرگی نرسد در شرف حشمت تو
هر بزی را نبود صاحب و مونس اخفش.
ادیب صابر
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
هارون بن موسی بن شریک. او شیخ ابوعبدالله بن موسی دمشقی قاری نحوی است و نزد عبدالله بن ذکوان و جز او قرائت کرده است و ابوالحسن بن الاجزم از او قرائت دارد. اخفش از ابی مسهر الغسانی و از او ابوبکر بن فطیس حدیث آموخت و وی از اهل ادب و فضل بود و کتب بسیار در قراآت و عربیت تصنیف کرد و او خاتمهالاخافیش است و بسال 221 هجری قمری درگذشت. (روضات الجنات ص 55)
لغت نامه دهخدا
(اَ ظَ)
عبدالعزیز. و او ابوالاصبغبن احمد نحوی مغربی اندلسی است و ابن عبدالبر از او روایت دارد و وی بقول حمیدی در تاریخ اندلس بسال 389 هجری قمری حیات داشته است. (روضات الجنات ص 55). و رجوع به عبدالعزیز... شود
خلف بن عمر. او شیخ ابوالقاسم شقری بلنسی نحوی است و در علم عروض از مهره است و محمد بن عزیز العزیزی صاحب الغریب از او روایت دارد و او پس ازسال 420 هجری قمری درگذشته است. (روضات الجنات ص 55)
احمد بن عمران بن سلامه الألهانی النحوی مکنی به ابی عبدالله و ملقب به اخفش الأوّل یا اخفش قدیم. رجوع به احمد بن عمران... و روضات الجنات ص 54 و 55 شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
آوازی است که در خوشی یا درد کم برآرند. صوتی است نمودن درد یا التذاذ را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَف ف)
عفیف تر. (یادداشت بخط مؤلف) :
فقدر لی من النساء احسنهن
خلقاً و خلقاً و اعفهن فرجا.
(مکارم الاخلاق طبری)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). احمق. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سخت گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق. (تاج المصادر بیهقی) : اعفک و انوک، بغایت احمق. (یادداشت بخط مؤلف) ، تیره کردن آب را و دردی ناک نمودن شراب و دوشاب و روغن و مانند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیره کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). تیره و دردی ناک ساختن روغن و شراب و جز آن. (از اقرب الموارد) ، پیه ناک شدن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیه دار شدن کوهان. (از اقرب الموارد) ، خداوند گلۀ شتران بسیار شدن و آن از پنجاه بوده تا صد. (تاج المصادر بیهقی). دارای عکره یعنی پاره ای از گله از پنجاه تا صدیا پنجاه تا شصت و هفتاد شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
فراخ و بزرگ روده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، استوار بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت بستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سپیدی که بسرخی باززند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سپید که بسرخی باززند. (آنندراج). سپید که سخت سپید نباشد. (بحر الجواهر). سپید نه روشن. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
خویله. (مهذب الاسماء) ، عکس چیزی در آب و آیینه و غیره انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
آنکه او را شش انگشت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که دارای شش انگشت باشد. (ناظم الاطباء). آنکس که او را شش انگشت است. (از اقرب الموارد). شش انگشتی. (یادداشت بخط مؤلف). شش انگشت و انثی: عنشاء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
شتر سفید که اندک مایه سرخی دارد. ج، عیش. انثی، عیشاء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ظاهراً مصحف عیس با سین مضرس است
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
لقب سلیمان بن مهران قاری تابعی مولای بنی کاهل از بنی اسد. (منتهی الارب) (آنندراج). سلیمان بن مهران اسدی مکنی به ابومحمد از تابعین مشهورو اصل وی از بلاد ری بود. وی در کوفه زندگی کرد و به همان جا بسال 148 هجری قمری درگذشت. او به علوم قرآن و حدیث و فرایض دانا بود و در حدود 1300 حدیث روایت کرد. ذهبی گوید: او در دانشهای مفید و عملهای نیک سرآمد بود. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به ابومحمد سلیمان بن مهران... در همین لغت نامه و عیون الاخبار و الموشح ص 42 و المصاحف و فهرست آن و معجم الادباء ج 1 ص 283 و عقدالفرید و قاموس الاعلام ترکی و ضحی الاسلام ج 3 ص 115 و تاریخ علم کلام شبلی نعمانی ص 146 و تاریخ بیهق ص 159 و 168 و تاریخ الخلفا ص 180 و روضات الجنات ص 320 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
سست بینایی که چشمش بعلتی آب راند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه آب چشم او میریزد بجهت بیماری. (آنندراج). آنکه ببیند و از چشمش آب میریزد. (بحر الجواهر). آنک بد بیند و آب همی ریزد. (تاج المصادر بیهقی). خوچیده چشم. (المصادر زوزنی چ تقی بینش حاشیۀ ص 338). آنکه بد بیند و از چشم آب همی ریزد، یقال: اعمش و ارمش (اتباع). (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه آب از چشمش بسبب مرض جاری باشد. (از منتخب و لطائف از غیاث اللغات). آنکه ضعف باصره با ریزش آب از چشم دارد. آب ریزنده چشم و ضعیف بینا. آنکه از چشم وی آب رود. آنکه آب از چشمش رود و نیک نتواند دید. سست بینایی که چشمش به علتی آب راند. آنکه ببیند و ازچشمش آب همی ریزد. (یادداشتهای مؤلف) :
از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان
وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن.
منوچهری.
هرکه بر تو گشاد تیر دعا
اگر اعمی بود اگر اعمش
به نشانه رسد درست و صواب
همچواز شست و قبضۀ آرش.
سوزنی.
نرگس چشم خماری همچو جان
آخر اعمش بین و آب از وی چکان.
مولوی، برگردانیدن و متغیر ساختن کلانسالی چهرۀ مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج). برگردانیدن و متغیر ساختن کلانسالی چهرۀ کسی را. (ناظم الاطباء). تغییر دادن چیزی را. (از اقرب الموارد). مخلوط ساختن چهرۀ کلانسال را:اعنس الشیب وجهه، خالطه. و یقال: ’فلان لم تعنس السن وجهه’، ای لم تغیره الی الکبر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
گرد آوردن. (منتهی الارب). جمع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خرد چشم، کم بین، شب بین: کسی که درشب به از روز بیند، روز کور، شب پره، نام دو تن در ادب تازی که یکی استادو دو دیگری شاگرد سیبویه بوده است خرد چشم تنگ چشم کم بین صاحب چشم کوچک و کم سو کسی که در تاریکی بهتر بیند که به روشنایی و در ابر بهتر بیند که بروز صافی بی ابر، شب پرک روز کور
فرهنگ لغت هوشیار
تر چشم: کسی که همواره آب از چشمش می ریزد، نامی است کسی که بسبب مرض آب از چشمش جاری شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعنش
تصویر اعنش
شش انگشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفت
تصویر اعفت
گول، چپه دست، کمرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفر
تصویر اعفر
گلگون سپید سرخ، آهوی سرخ و سپید، شب سپید، ریگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفش
تصویر ارفش
بزرگ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمش
تصویر اعمش
((اَ مَ))
کسی که به سبب مرض، آب از چشمش جاری شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخفش
تصویر اخفش
((اَ فَ))
کسی که چشمش ضعیف و کم نور باشد، شب پرک
فرهنگ فارسی معین