جدول جو
جدول جو

معنی اعمش

اعمش
(اَ مَ)
سست بینایی که چشمش بعلتی آب راند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه آب چشم او میریزد بجهت بیماری. (آنندراج). آنکه ببیند و از چشمش آب میریزد. (بحر الجواهر). آنک بد بیند و آب همی ریزد. (تاج المصادر بیهقی). خوچیده چشم. (المصادر زوزنی چ تقی بینش حاشیۀ ص 338). آنکه بد بیند و از چشم آب همی ریزد، یقال: اعمش و ارمش (اتباع). (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه آب از چشمش بسبب مرض جاری باشد. (از منتخب و لطائف از غیاث اللغات). آنکه ضعف باصره با ریزش آب از چشم دارد. آب ریزنده چشم و ضعیف بینا. آنکه از چشم وی آب رود. آنکه آب از چشمش رود و نیک نتواند دید. سست بینایی که چشمش به علتی آب راند. آنکه ببیند و ازچشمش آب همی ریزد. (یادداشتهای مؤلف) :
از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان
وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن.
منوچهری.
هرکه بر تو گشاد تیر دعا
اگر اعمی بود اگر اعمش
به نشانه رسد درست و صواب
همچواز شست و قبضۀ آرش.
سوزنی.
نرگس چشم خماری همچو جان
آخر اعمش بین و آب از وی چکان.
مولوی، برگردانیدن و متغیر ساختن کلانسالی چهرۀ مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج). برگردانیدن و متغیر ساختن کلانسالی چهرۀ کسی را. (ناظم الاطباء). تغییر دادن چیزی را. (از اقرب الموارد). مخلوط ساختن چهرۀ کلانسال را:اعنس الشیب وجهه، خالطه. و یقال: ’فلان لم تعنس السن وجهه’، ای لم تغیره الی الکبر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا