جدول جو
جدول جو

معنی اعفت - جستجوی لغت در جدول جو

اعفت(اَ فَ)
گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). احمق. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
اعفت
گول، چپه دست، کمرو
تصویری از اعفت
تصویر اعفت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفت
تصویر عفت
(دخترانه)
پاکدامنی، پرهیزکاری، پارسایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انفت
تصویر انفت
کراهت، ننگ، عار، زیان، ضرر، خسارت، نقصان
انفت داشتن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن
انفت کردن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن، انفت داشتن، برای مثال هر آینه انفت کرده باشد از دانش / کسی که جز به ثنای تو باشدش مفخر (عثمان مختاری - ۲۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفت
تصویر الفت
خو گرفتن، انس گرفتن، دوستی، همدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفت
تصویر عفت
بازایستادن از حرام، پارسایی کردن، پرهیزکاری، پارسایی، پاکدامنی، ترک شهوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افت
تصویر افت
افتادن، کم و کاست، کاهش
افت و خیز: افتادن و برخاستن، کنایه از کامیابی و ناکامی، کنایه از وقفه و پیشرفت
فرهنگ فارسی عمید
(عِفْ فَ)
عفه. نهفتگی و پاکدامنی. (مهذب الاسماء). پرهیزگاری و پارسائی. و احتراز از محرمات خصوصاً از شهوات حرام. (از غیاث اللغات). یکی از فضایل اربعه نزد قدما (حکمت، شجاعت، عفت، عدالت). هیئتی که مر نیروی شهوت راست و واسطۀ بین فجور و خموراست و گفته اند که عفت ترک شهوت است نسبت به هر چیزی که تصور رود از امور و مشتهیات نفسانی در این جهان. (از کشاف اصطلاحات الفنون). یکی از کیفیات نفسانیه است و از اقسام خلقیات می باشد، و آن خلقی است که افعال متوسط بین فجور و خمود از آن صادر می شود، و خمود وفجور و طرف لذت اند و از رذائل اند. و گویند عفت آن است که قوت شهوت مطیع نفس ناطقه باشد تا تصرف او به اقتضای رأی او بود و اثر خیریت در او ظاهر شود و از تعبد هوای نفس و استخدام لذات فارغ. (از فرهنگ علوم عقلی از اسفار ج 2 ص 38 و اخلاق ناصری ص 74). اعتدال در قوه شهویه. پاکی. طهارت. زهد. تقوی. حیا. شرمساری. عفاف. کف نفس. تعفف. و رجوع به عفه شود:
با چهره ماه و طینت زهره
با زهره شیر و عفت زهرا.
منوچهری.
نگاه باید کرد تا احوال ایشان بر چه جمله رفته است و میرود در عدل و خوبی سیرت و عفت و دیانت. (تاریخ بیهقی ص 94). هرچند در ثمرات عفت تأمل بیش کردم رغبت من در اکتساب آن زیادت گشت. (کلیله و دمنه).
- باعفت، پارسا و زاهد و پاکدامن و با شرم و حیا وپرهیزکار. (ناظم الاطباء).
- بی عفت، بی شرم و حیا.
- بی عفتی، بی شرمی. بی حیایی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ماده شتری که صبر و ثباتش بیشتر باشد. (ناظم الاطباء). ماده شتری که صبر و ثباتش بدان غایت باشد که در دیگران نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
افتادن به میان داری یعنی در کشتی دو کس را از هم جدا کردن. (از آنندراج) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بهتان و افتراء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ عَف ف)
عفیف تر. (یادداشت بخط مؤلف) :
فقدر لی من النساء احسنهن
خلقاً و خلقاً و اعفهن فرجا.
(مکارم الاخلاق طبری)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ / اَ نَ فَ)
نقصان. خسارت. زیان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
انفه. ننگ و عار داشتن. (غیاث اللغات) ، آشفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ)
از لغات مجعولۀ دساتیر، مرکب از ا نفی + جفت که بمعنی طاق گرفته شده. رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود و بر اساسی نیست، شترمرغ که از هرچیز برمد. (منتهی الارب). آن شترمرغ که از هرچیز بهراسد. (مهذب الاسماء) ، کمانی که تیرش دور رود، زن کلان سال، سریع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه سرویش بهم پیچیده باشد. (مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی). آنکه سروش بر هم پیچیده باشد. (مصادر زوزنی). تیس (آهو، گوسفند و بز کوهی نر) که یک شاخ آن خمیده باشد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
آلفت و غم و اندوه.
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
خو کردن و دوستی، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفه. انس گرفتن و دوستی. (از اقرب الموارد). خوگرفتگی. (صراح). خو گرفتن به کسی. خوگرشدن. خوگری. انس. همدمی. آمیزش. با هم آمیختن. سازواری. الف. رجوع به الفه شود: بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 518). خوبتر آنست که ما توسط کنیم از دو جانب تا الفت بجای خویش بازشود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 688). دو مهتر (قدرخان و محمود) باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزۀ خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی بپای شد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 72).
جز که سخن یافتن ملک را
هیچ نه مایه ست و نه نیز الفت است.
ناصرخسرو.
امیر منوچهر پدر را از روی الفت گفت... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 372).
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
مرد ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعمش. (اقرب الموارد). مرد سست بینائی و ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نعت تفضیلی از خفوت. آرمیده تر. خاموش تر
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سخت گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق. (تاج المصادر بیهقی) : اعفک و انوک، بغایت احمق. (یادداشت بخط مؤلف) ، تیره کردن آب را و دردی ناک نمودن شراب و دوشاب و روغن و مانند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیره کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). تیره و دردی ناک ساختن روغن و شراب و جز آن. (از اقرب الموارد) ، پیه ناک شدن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیه دار شدن کوهان. (از اقرب الموارد) ، خداوند گلۀ شتران بسیار شدن و آن از پنجاه بوده تا صد. (تاج المصادر بیهقی). دارای عکره یعنی پاره ای از گله از پنجاه تا صدیا پنجاه تا شصت و هفتاد شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
خویله. (مهذب الاسماء) ، عکس چیزی در آب و آیینه و غیره انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سپیدی که بسرخی باززند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سپید که بسرخی باززند. (آنندراج). سپید که سخت سپید نباشد. (بحر الجواهر). سپید نه روشن. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
فراخ و بزرگ روده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، استوار بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت بستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
آنکه اکثر برهنه باشد، او الذی اذا جلس انکشف عورته . (منتهی الارب). آنکه اکثر برهنه باشد و یا کسی که در وقت نشستن عورتش نمایان باشد. (ناظم الاطباء). آنکه اکثر برهنه باشد. (آنندراج). آنکه عورتش بسی برهنه شود. (المصادر زوزنی). آنکه عورت او برهنه شود. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه بسی برهنه شود. (تاج المصادر بیهقی). سخت برهنه. (یادداشت بخط مؤلف). و منه الحدیث: ’کان الزبیر اعفث، و روی فکان یلبس تحت ازاره التبان’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از عفت
تصویر عفت
نهفتگی و پاکدامنی، پارسائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفت
تصویر انفت
اول هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفر
تصویر اعفر
گلگون سپید سرخ، آهوی سرخ و سپید، شب سپید، ریگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افت
تصویر افت
((اُ))
افتادن، کمی، نقصان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفت
تصویر عفت
((عِ فّ))
احتراز از محرمات خصوصاً از شهوات، پاکدامنی، پرهیزگاری، پارسایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفت
تصویر انفت
((اَ نَ فَ))
ننگ داشتن، کراهت داشتن، ننگ، عار، زیان، خسران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفت
تصویر الفت
((اُ فَ))
معتاد شدن، انس گرفتن، عادت، انس، دوستی، همدمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افت
تصویر افت
نزول
فرهنگ واژه فارسی سره
آمیزش، انس، خو، خوگیری، موالفت، موانست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عفیف، پاک دامن
متضاد: بی عفت، بی عصمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد