- اعطال (اَ)
جمع واژۀ عطل، بمعنی گردن، هر چیز خالی، کالبد و خوشۀ خرما. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ عطل، بمعنی شخص و گردن و بی زیوری و خوشۀ خرما. (از اقرب الموارد). رجوع به عطل شود، پاک گردانیدن کسی را از کار و مبرا ساختن: اعفاه عن الامر، پاک گردانید او را... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاک ساختن کسی را از کار. (از اقرب الموارد) ، انبوه گردانیدن موی شتر را: اعفیت شعرالبعیر، انبوه گردانیدم آنرا. (منتهی الارب). بسیار شدن موی شتر و بلند شدن آن آنچنان که دبر او را بپوشاند. و منه فی روایه: ’احفوا الشوارب و اعفوا اللحی’. (از اقرب الموارد) ، واگذاشتن و رها ساختن: اعفنی من الخروج معک، ای دعنی منه. واگذار مرا و معاف دار از بیرون آمدن با تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، انبوه گردانیدن موی ریش: اعفی اللحیه، وفّرها. (از اقرب الموارد). بسیار کردن موی. (مصادر زوزنی). بسیار کردن موی و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). و منه الحدیث: ’امر ان تحفی الشوارب و تعفی اللحی’. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گزیدۀ مال نفقه دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفقه دادن فضلۀ مال: اعفی الرجل،انفق العفو، ای الفضله من ماله. (از اقرب الموارد) ، نگاه داشتن خدای از رنج و بلا و عافیت بخشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عافیت دادن. (تاج المصادر بیهقی). عافیت دادن از بیماری و بلا و برطرف کردن ناخوشی و از میان بردن از هر امر زشت، پرداختن حق کسی را به وی و رسانیدن حقش را به او: اعفی زیداً بحقه، اداه و وفاه ایاه. (از اقرب الموارد) ، عطا دادن به کسی. یقال: ’عفا فلان فلاناً فاعفاه’، ای طلب معروفه فاعطاه. کما یقال: ’طلب منه فاطلبه’. (از اقرب الموارد)
