در زمین خشک رسیدن: اعش ّ اعشاشاً، در زمین خشک رسید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به زمین خشک دررسیدن: اعش الرجل، وقع فی ارض عشه، ای غلیظه. (از اقرب الموارد).
در زمین خشک رسیدن: اَعَش َّ اعشاشاً، در زمین خشک رسید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به زمین خشک دررسیدن: اعش الرجل، وقع فی ارض عشه، ای غلیظه. (از اقرب الموارد).
موضعی است در بلاد بنی تمیم ازآن بنی یربوع بن حنظله. و در بیت زیر از فرزدق این نام آمده است: عرفت باعشاش و ماکدت تعزف و انکرت من حدراء ما کنت تعرف. و همچنین در این بیت از ابن نعجاء الضبّی ّ آمده است: ایا ابرقی اعشاش لازال مدجن یجود کما حتی یروی ثراکما. (از معجم البلدان). و گویند: نام موضعی است در بادیه نزدیک مکه مقابل لطیمه. (از معجم البلدان).
موضعی است در بلاد بنی تمیم ازآن ِ بنی یربوع بن حنظله. و در بیت زیر از فرزدق این نام آمده است: عرفت باعشاش و ماکدت تعزف و انکرت من حدراء ما کنت تعرف. و همچنین در این بیت از ابن نَعْجاء الضَبّی ّ آمده است: ایا ابرقی اعشاش لازال مدجن یجود کما حتی یروی ثراکما. (از معجم البلدان). و گویند: نام موضعی است در بادیه نزدیک مکه مقابل لطیمه. (از معجم البلدان).
بیمار شدن و ناگوارا گردیدن، یقال: اکلته فاعشفت عنه، ای مرضت و لم یهناء لی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیمار شدن و ناگوار گردیدن. (آنندراج). گوارا نبودن غذا و بیمار گردیدن از آن. (از اقرب الموارد).
بیمار شدن و ناگوارا گردیدن، یقال: اکلته فاعشفت عنه، ای مرضت و لم یهناء لی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیمار شدن و ناگوار گردیدن. (آنندراج). گوارا نبودن غذا و بیمار گردیدن از آن. (از اقرب الموارد).
چوب در بینی شتر کردن مهار برکشیدن در آن را، گنده بینی. آنکه بینی وی بوی گرفته باشد بعلتی، آنکه بوی بد شنود، آنکه قوه شامه ندارد. آنکه بوی و گند نشنود. (تاج المصادر). آنکه بوی نکشد از پیری. آنکه بوی نشنود. (مهذب الاسماء). آنکه بوی درنیابد. آنکه حاسۀ بویائی ندارد. آنکه بینی او بوی نداند. کسی که ادراک بوی خوش و بوی بد نکند. (غیاث از لطائف). مؤنث: خشماء: ورنه پشک و مشک پیش اخشمی هر دو یکسانست چون نبود شمی. مولوی. که نفرساید نریزد هر خزان باد هر خرطوم اخشم دور از آن. مولوی. در گلستان آید اندر اخشمی کی شود مغزش ز ریحان خرمی. مولوی. مشک را حق بیهده خوش دم نکرد بهر شم کرد و پی اخشم نکرد. مولوی. ، بن بینی فرونشسته. (زوزنی). همواربینی
چوب در بینی شتر کردن مهار برکشیدن در آن را، گنده بینی. آنکه بینی وی بوی گرفته باشد بعلتی، آنکه بوی بد شنود، آنکه قوه شامه ندارد. آنکه بوی و گند نشنود. (تاج المصادر). آنکه بوی نکشد از پیری. آنکه بوی نشنود. (مهذب الاسماء). آنکه بوی درنیابد. آنکه حاسۀ بویائی ندارد. آنکه بینی او بوی نداند. کسی که ادراک بوی خوش و بوی بد نکند. (غیاث از لطائف). مؤنث: خَشْماء: ورنه پشک و مشک پیش اخشمی هر دو یکسانست چون نبود شمی. مولوی. که نفرساید نریزد هر خزان باد هر خرطوم اخشم دور از آن. مولوی. در گلستان آید اندر اخشمی کی شود مغزش ز ریحان خرمی. مولوی. مشک را حق بیهده خوش دم نکرد بهر شم کرد و پی اخشم نکرد. مولوی. ، بن بینی فرونشسته. (زوزنی). همواربینی
قیاس و اندازه و مقیاس. (ناظم الاطباء). ناظم الاطباء با علامت ’پ’ یعنی پارسی آورده و در جای دیگر دیده نشد، پیه بردی (نام گیاهی) سفید. (از اقرب الموارد). ج، امصوخ و آن جمع لغوی است وجمع حقیقی اماصیخ است و ابوحنیفه گفته امصوخ و امصوخه هر دو آن چیزی است که از نصی جدا میشود مانند چوب. (از اقرب الموارد). و رجوع به اقرب الموارد شود
قیاس و اندازه و مقیاس. (ناظم الاطباء). ناظم الاطباء با علامت ’پ’ یعنی پارسی آورده و در جای دیگر دیده نشد، پیه بردی (نام گیاهی) سفید. (از اقرب الموارد). ج، امصوخ و آن جمع لغوی است وجمع حقیقی اماصیخ است و ابوحنیفه گفته امصوخ و امصوخه هر دو آن چیزی است که از نصی جدا میشود مانند چوب. (از اقرب الموارد). و رجوع به اقرب الموارد شود
جمع واژۀ عرش، بمعنی تخت و سریر پادشاه و تخت رب العالمین و سقف خانه، و رکن چیزی و جز آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به عرش شود.
جَمعِ واژۀ عَرش، بمعنی تخت و سریر پادشاه و تخت رب العالمین و سقف خانه، و رکن چیزی و جز آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به عَرش شود.
باران ریزه باریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ارشاش. رجوع به ارشاش شود. باران خرد باریدن. (از اقرب الموارد) ، به شبانگاه درآمدن. (منتهی الارب). در شبانگاه درآمدن. (ناظم الاطباء). در طفل درآمدن، و طفل بمعنی تاریکی است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). اطفال قوم، داخل شدن آنان در طفل. (از متن اللغه). رجوع به طفل شود، سرخ گردیدن آفتاب نزدیک غروب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطفال شمس، سرخ شدن آن نزدیک غروب. (از اقرب الموارد). نزدیک شدن خورشید به غروب، اطفال سخن،اندیشیدن آن را. تدبر کردن در آن. (از متن اللغه)
باران ریزه باریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ارشاش. رجوع به ارشاش شود. باران خرد باریدن. (از اقرب الموارد) ، به شبانگاه درآمدن. (منتهی الارب). در شبانگاه درآمدن. (ناظم الاطباء). در طَفَل درآمدن، و طفل بمعنی تاریکی است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). اطفال قوم، داخل شدن آنان در طَفَل. (از متن اللغه). رجوع به طَفَل شود، سرخ گردیدن آفتاب نزدیک غروب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطفال شمس، سرخ شدن آن نزدیک غروب. (از اقرب الموارد). نزدیک شدن خورشید به غروب، اطفال سخن،اندیشیدن آن را. تدبر کردن در آن. (از متن اللغه)