جدول جو
جدول جو

معنی اظلمه - جستجوی لغت در جدول جو

اظلمه
(اَ لِ مَ)
جمع واژۀ ظلیم، بمعنی شترمرغ نر. (از متن اللغه). ظلمان. ظلمان. (متن اللغه). و رجوع به کلمه های مذکور شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مظلمه
تصویر مظلمه
ظلم و ستم، آنچه به ظلم و ستم از کسی گرفته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلمه
تصویر ظلمه
ظالم ها، ستمگران، بیدادگران، جباران، ظالمین، ظلّام، جمع واژۀ ظالم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اظلم
تصویر اظلم
ظالم تر، ستم کننده تر
فرهنگ فارسی عمید
(عَ لَ مَ)
تاریکی. (منتهی الارب). ظلمت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
تاریک تر. تارتر. دلگیرتر. ظلمانی تر. تیره تر: اظلم من اللیل. (از یادداشت مؤلف). اظلم الاشیاء دارالعیب بلا حبیب. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
سوسمار (صفت غالبی است) ، زیرا آن جانور بچگان خود را می خورد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
کوهی به حبشه که کان رویین دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مراصد الاطلاع) (از تاج العروس از یاقوت). و رجوع به معجم البلدان و مراصدالاطلاع شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
بیدادی کردن. (تاج المصادر بیهقی). بیداد کردن. ج، مظالم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ مَ)
ظلم و ستم و جور و تعدی و ستمگری و بی مروتی و بی انصافی و زبردستی و گناه. (ناظم الاطباء). در تداول فارسی، گناه حاصل از ظلم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به فارسی به معنی وبال مستعمل است. (آنندراج) :
ناگهان بجهد کند ترک همه
بر تو طفل از او بماند مظلمه.
مولوی.
روا بود که چنین بی حساب دل ببری
مکن که مظلمۀ خلق را سزایی هست.
سعدی.
شاه ترکان سخن مدعیان میشنود
شرمی از مظلمۀ خون سیاووشش باد.
حافظ.
- مظلمه بردن، تظلم کردن. دادخواهی کردن: یکی مظلمه پیش حجاج برد، التفات نکرد. (گلستان).
- ، گناه و وبال ظلم به دوش کشیدن:
تو مظلمه مبر از خانه و ز گور مترس
که گور بی گنه و مظلمه بود گلشن.
جمال الدین عبدالرزاق (از آنندراج).
دیدی که چه کرد اشرف خر
او مظلمه برد و دیگری زر.
(از امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لِ مَ)
تأنیث ظالم
لغت نامه دهخدا
(اَ ظِلْ لَ)
جمع واژۀ ظل ّ. (متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ مَ)
جنبش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ لِمَ)
جمع واژۀ غلام، یعنی کودک و مرد میانه سال. (آنندراج). جمع واژۀ غلام، کودک و مرد میانه سال از لغات اضداد است. (منتهی الارب). غلمه. غلمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ مَ / اِ لِ مَ / اُ لُ مَ)
یک برگ مقل.
لغت نامه دهخدا
(ظَ لَ مَ)
جمع واژۀ ظالم
لغت نامه دهخدا
(ظِ مَ / ظُ مَ)
فاجره ای است از قوم هذیل و در مثل است: اقود من ظلمه
لغت نامه دهخدا
(ظُ لَ)
بحرالظلمه، بحرالاسود الشمالی. بحر ورنگ
لغت نامه دهخدا
(ظَ لِ مَ)
لیل-هٌ ظلمه، شبی تاریک
لغت نامه دهخدا
(اَلَ)
موضعی است از بطن الرمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مراصدالاطلاع). و اظلم در شعیبه. (از معجم البلدان). و صاحب تاج العروس آرد: در نسخ آمده است که موضعی است ولی صحیح آن است که بگوییم کوهی است به نجد در شعیبه از بطن الرمه چنانکه در کتاب نصر آمده و آن را تظلم نیز خوانند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اظلم
تصویر اظلم
ستم کننده تر، تاریکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلمه
تصویر ظلمه
جمع ظالم ستمکاران، جمع ظالم، ستمگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلمه
تصویر اغلمه
جمع غلام، بردگان، کودکان، میانسالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلمه
تصویر مظلمه
بیدادی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظلمه
تصویر عظلمه
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظالمه
تصویر ظالمه
مونث ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلمه
تصویر ظلمه
((ظَ لَ مِ یا مَ))
جمع ظالم، ستمکاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظلمه
تصویر مظلمه
((مَ لَ مَ یا مِ))
دادخواهی، جمع مظالم
فرهنگ فارسی معین
دادخواهی، ستم، ظلم، زورستانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیدادگران، ستمکاران، ستمگران، ظالمان، ظلام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از محله های دهستان هرازپی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی