ظلم و ستم و جور و تعدی و ستمگری و بی مروتی و بی انصافی و زبردستی و گناه. (ناظم الاطباء). در تداول فارسی، گناه حاصل از ظلم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به فارسی به معنی وبال مستعمل است. (آنندراج) : ناگهان بجهد کند ترک همه بر تو طفل از او بماند مظلمه. مولوی. روا بود که چنین بی حساب دل ببری مکن که مظلمۀ خلق را سزایی هست. سعدی. شاه ترکان سخن مدعیان میشنود شرمی از مظلمۀ خون سیاووشش باد. حافظ. - مظلمه بردن، تظلم کردن. دادخواهی کردن: یکی مظلمه پیش حجاج برد، التفات نکرد. (گلستان). - ، گناه و وبال ظلم به دوش کشیدن: تو مظلمه مبر از خانه و ز گور مترس که گور بی گنه و مظلمه بود گلشن. جمال الدین عبدالرزاق (از آنندراج). دیدی که چه کرد اشرف خر او مظلمه برد و دیگری زر. (از امثال و حکم دهخدا)
ظلم و ستم و جور و تعدی و ستمگری و بی مروتی و بی انصافی و زبردستی و گناه. (ناظم الاطباء). در تداول فارسی، گناه حاصل از ظلم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به فارسی به معنی وبال مستعمل است. (آنندراج) : ناگهان بجهد کند ترک همه بر تو طفل از او بماند مظلمه. مولوی. روا بود که چنین بی حساب دل ببری مکن که مظلمۀ خلق را سزایی هست. سعدی. شاه ترکان سخن مدعیان میشنود شرمی از مظلمۀ خون سیاووشش باد. حافظ. - مظلمه بردن، تظلم کردن. دادخواهی کردن: یکی مظلمه پیش حجاج برد، التفات نکرد. (گلستان). - ، گناه و وبال ظلم به دوش کشیدن: تو مظلمه مبر از خانه و ز گور مترس که گور بی گنه و مظلمه بود گلشن. جمال الدین عبدالرزاق (از آنندراج). دیدی که چه کرد اشرف خر او مظلمه برد و دیگری زر. (از امثال و حکم دهخدا)
جمع واژۀ غلام، یعنی کودک و مرد میانه سال. (آنندراج). جمع واژۀ غلام، کودک و مرد میانه سال از لغات اضداد است. (منتهی الارب). غلمه. غلمان. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ غلام، یعنی کودک و مرد میانه سال. (آنندراج). جَمعِ واژۀ غلام، کودک و مرد میانه سال از لغات اضداد است. (منتهی الارب). غِلمَه. غِلمان. (منتهی الارب)
موضعی است از بطن الرمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مراصدالاطلاع). و اظلم در شعیبه. (از معجم البلدان). و صاحب تاج العروس آرد: در نسخ آمده است که موضعی است ولی صحیح آن است که بگوییم کوهی است به نجد در شعیبه از بطن الرمه چنانکه در کتاب نصر آمده و آن را تظلم نیز خوانند. (از تاج العروس)
موضعی است از بطن الرمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مراصدالاطلاع). و اظلم در شُعَیبَه. (از معجم البلدان). و صاحب تاج العروس آرد: در نسخ آمده است که موضعی است ولی صحیح آن است که بگوییم کوهی است به نجد در شعیبه از بطن الرمه چنانکه در کتاب نصر آمده و آن را تظلم نیز خوانند. (از تاج العروس)