جدول جو
جدول جو

معنی اطیط - جستجوی لغت در جدول جو

اطیط
(کَ ضَ مَ)
اطیط شتر، ناله کردن آن. (از اقرب الموارد). بانگ شتر بزاری. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ناله کردن شتران از ماندگی یا از جدایی بچه یا از ناتوانی ولاغری. و گویند: لاآتیک ما اطت الابل، یعنی نخواهم آمدترا گاهی که شتر ناله کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ ناقه. (مهذب الاسماء). نالیدن و زاری کردن شتر از ماندگی یا جدا شدن از کرۀ خود و این نالۀ آوازی است که از درون شتر برخیزد، چه هنگام نوشیدن آب آوازی از پری شکم حیوان برمی آید. (از متن اللغه) ، اظرار رونده، افتادن وی در سرزمین پر از سنگ تیز و سخت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اظرار زمین، فزونی یافتن سنگهای تیز و گرد آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
- امثال:
اظرّی فانک ناعله، به طاء معروف تر است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مثل ’اطرّی فانک ناعله’ در ذیل مدخل اطرار شود
لغت نامه دهخدا
اطیط
(اَ)
صفا اطیط، صفاالاطیط، موضعی است که در شعر امروءالقیس بدین سان آمده است:
لمن الدیار عرفتها بسحام
فعمایتین فهضب ذی اقدام
فصفاالاطیط فصاحتین فعاشم
تمشی النعام به مع الارآم
دارٌ لهند و الرباب و فرتنی ̍
و لمیس قبل حوادث الایام.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
اطیط
(اُ طَ)
نام کوهی است. (از متن اللغه) (آنندراج) ، ظرف ساختن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اظراف کسی متاعی را، برای وی ظرفی ساختن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف به کسی، یاد کردن نام وی را به زیرکی و هوشمندی یا مهارت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف مرد، فزونی یافتن ظروف وی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
اطیط
غار و غور شکم، یزو از گیاهان، نام کوهی است
تصویری از اطیط
تصویر اطیط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطیب
تصویر اطیب
پاک تر، پاکیزه تر، خوش بوتر، حلال تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
غریدن شتر، بانگ کردن شتر،
خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید، خرخر، خرناس، خره، خراخر، خرنش
فرهنگ فارسی عمید
(اَلْ یَ)
چسبانتر: هو الیط بقلبی، او چسبانتر است به دل من. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). الوط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به الوط شود، ضمیر شخصی فاعلی اول شخص مفرد (متکلم وحده) متصل، مانند گفتم، گفته بودم، گفته ام، میگفتم، روم و گویم. (فرهنگ فارسی معین). در فعلهای مختوم به ’ها’ همزۀمفتوح میماند و در غیر آن تنها میم ماقبل مفتوح تلفظمیشود. و رجوع به ’م’ شود، ضمیر شخصی مفعولی که به فعل و اسم ملحق گردد. (از فرهنگ فارسی معین) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (آنندراج). ضمیر مفعولی: زدم یعنی زد مرا. گاه نیز معنی ’خود را’ دهد:
برگزیدم بخانه تنهایی
وز همه کس درم ببستم چست.
شهید.
جز از ایزد توام خداوندی
کنم از دل بتو بر افدستا.
دقیقی.
زینم همه سنگ است و از آنم همه خاک
زانم همه دود است و ازینم همه تف.
منجیک.
هیچ نایم همی ز خانه برون
گوییم در نشاختند به لک.
آغاجی.
اندازد ابروانت همه ساله تیر غوش
وانگاه گویدم که خروشان مشو خموش.
خسروی.
من و آشنا اندر آن جام باده
از آن پس که افتادم این آشنایی.
زینبی.
تولای مردان آن مرز و بوم
برانگیختم خاطر از شام و روم.
سعدی.
صدبار می لعل تو جانم به لب آورد
ای دوست بکامم برسان یک دم از آن می.
سلمان ساوجی.
سحرم دولت بیدار ببالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد.
حافظ.
و رجوع به ’م’ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گناه یا ذنب و در مثل آمده است: اخذنی باطیر غیری. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مسکین دارمی گوید: ابصرتنی باطیر الرجال و کلفتنی ما یقول البشر. (از تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(اَطْ یَ)
اسم تفضیل از طاب و مؤنث آن طوبی است. (از متن اللغه). ج، اطایب. (اقرب الموارد). رجوع به اطایب شود. خوشبوتر. (آنندراج) (غیاث). خوشبوی تر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : و اذا عتق السوس... تسوس و تثقب غیر انه یکون حینئذ اطیب رائحه. (ابن البیطار).
- امثال:
اطیب نشراً من الروضه.
اطیب نشراً من الصوار. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
داهیه. (متن اللغه). مرد نیک زیرک و رسا. (منتهی الارب) : هو اطلط منه، او زیرکتر است از آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شگفت و دروغ، یقال جاء بامر بطیط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عجب. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
درازگردن. عیطاء مؤنث. (آنندراج). درازگردن. ج، عیط و انثی، عیطاء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). طویل العنق. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
اریط و ذواراط دو موضعست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ یَ پَ / پِ)
فال بد زدن. (از متن اللغه). تطیر. (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (منتهی الارب) : ’و قالوا اطیرنا بک’. (قرآن 47/27) ، گفتند: فال بد می زنیم بتو. و ابوالفتوح آرد: و اصل اطیرنا تطیرنا بوده است... وتطیر تشأم باشد و اصل کلمه تفاؤل باشد بطیر و آنچه طریقه و عادت عرب است در سانح و بارح. (تفسیر ابوالفتوح چ علمی ج 7 ص 419) ، جمع واژۀ ظبه، شمشیر یا نیزه و مانند آن. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ظبه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به ظبی و ظبه شود. اظبی. رجوع به کلمه مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهری باسپانیا. (نخبه الدهر دمشقی ص 245). مهرن ناشر نخبه الدهر، در فهرست آن کتاب گوید: ممکن است کلمه را در این موضع ((ارنیط)) خواند که همان ارند باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مردی که او را فرزند نشود. (منتهی الارب). عاقر. عقیم. آنکه فرزندش نباشد
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رجل اطرطالحاجبین، مرد کم موی ابرو. و یجوز رجل ٌ اطرط، ای بدون ذکرالحاجبین. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و صاحب اقرب الموارد آرد: و لا بد من ذکرالحاجبین. باریک ابرو. (تاج المصادر بیهقی). آنکه بر ابروانش هیچ مو نبود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ طا)
بسیار آوازکننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطباء قوم کسی را، دوست گرفتن وی را و قبول کردن و برگزیدن برای ذات خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). مصادقت کردن و دوستی کردن قوم با کسی و کشتن وی را. (از اقرب الموارد). اختلاف منتهی الارب و دو لغتنامۀ دیگری که بعین از آن لغات را اقتباس می کنند یعنی آنندراج و ناظم الاطباء با اقرب الموارد در قسمت دوم معنی اخیر کلمه از خواندن فعل ’قبلوه’ پدید آمده که در برخی از متنها ’قبلوه’ و در برخی دیگر ’قتلوه’ است. صاحب لسان العرب آرد: گویند: اطبی ̍ بنوفلان فلاناً، اذا خالّوه و قبلوه، ابن برّی گفت: صواب آن خالّوه ثم قتلوه است
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مرد خرد و ریزه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرخر و آواز بینی در خواب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). غطیط. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ثقیل گرانبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ یَ)
پروازکننده تر. پرنده تر.
- امثال:
اطیر من جراد.
اطیر من حباری.
اطیر من عقاب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ یَ)
سبکتر. سبکسارتر.
- امثال:
اطیش من ذباب.
اطیش من عفر.
اطیش من فراشه. (یادداشت مؤلف) ، جمع واژۀ ظرب، سنگ برآمدۀ تیزاطراف یا کوه پست گسترده... (از متن اللغه) ، اظراب لجام، گره هایی است که در کناره های آهن لگام است. (از اقرب الموارد). گره هایی در اطراف آهن لگام. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ یَ)
مرغی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پیه و گوشتی که در دیگ سرپوشیده پخته شود. (از متن اللغه) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
بر وزن و معنی اطموط است که بندق هندی باشد. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). رجوع به اطموط شود. اطماط. (فرهنگ نظام). رجوع به اطماط شود. اضبوط. رجوع به اضبوط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
خرخر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطیط
تصویر شطیط
جور کردن بر کسی در حکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعیط
تصویر اعیط
دراز گردن، خود دار، دژ بلند، کوشک بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطیب
تصویر اطیب
خوشبوتر، پاکیزهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطیر
تصویر اطیر
هم آوای امیر گناه، تنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطیط
تصویر رطیط
بانگ فریاد، گول، گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطیط
تصویر بطیط
شگفت، دروغ، نیم موزه، جسک (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
((غَ))
غریدن شتر، خرخر کردن در خواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطیب
تصویر اطیب
((اَ یَ))
خوشبوتر، حلال تر
فرهنگ فارسی معین