چسبانتر: هو الیط بقلبی، او چسبانتر است به دل من. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). الوط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به الوط شود، ضمیر شخصی فاعلی اول شخص مفرد (متکلم وحده) متصل، مانند گفتم، گفته بودم، گفته ام، میگفتم، روم و گویم. (فرهنگ فارسی معین). در فعلهای مختوم به ’ها’ همزۀمفتوح میماند و در غیر آن تنها میم ماقبل مفتوح تلفظمیشود. و رجوع به ’م’ شود، ضمیر شخصی مفعولی که به فعل و اسم ملحق گردد. (از فرهنگ فارسی معین) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (آنندراج). ضمیر مفعولی: زدم یعنی زد مرا. گاه نیز معنی ’خود را’ دهد: برگزیدم بخانه تنهایی وز همه کس درم ببستم چست. شهید. جز از ایزد توام خداوندی کنم از دل بتو بر افدستا. دقیقی. زینم همه سنگ است و از آنم همه خاک زانم همه دود است و ازینم همه تف. منجیک. هیچ نایم همی ز خانه برون گوییم در نشاختند به لک. آغاجی. اندازد ابروانت همه ساله تیر غوش وانگاه گویدم که خروشان مشو خموش. خسروی. من و آشنا اندر آن جام باده از آن پس که افتادم این آشنایی. زینبی. تولای مردان آن مرز و بوم برانگیختم خاطر از شام و روم. سعدی. صدبار می لعل تو جانم به لب آورد ای دوست بکامم برسان یک دم از آن می. سلمان ساوجی. سحرم دولت بیدار ببالین آمد گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد. حافظ. و رجوع به ’م’ شود