جدول جو
جدول جو

معنی اطوارین - جستجوی لغت در جدول جو

اطوارین(اَطْ)
نام جزیره ای است در دریای محیط که اجنه در آن ساکنند. ابوالمعانی:
ندارد هیچ الفت با کسی آن بدسرشت اما
رود با جنیان ساکن شود در کوه اطوارین.
(از لسان العجم شعوری ج 1 ص 121)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طواحین
تصویر طواحین
طاحون ها، آسیا ها، جمع واژۀ طاحون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادواری
تصویر ادواری
امری که نوبت به نوبت و گاه به گاه صورت می گیرد، نوبتی مثلاً جنون ادواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
واحدی از سواره نظام
فرهنگ فارسی عمید
کرگدن. کرگ. کرکند. حریش. مرمیس. هرمیس. سناد. حمار هندی. وحیدالقرن. نشان. غندا. حمار ابیض. رجوع به کرگدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِشْ وِ)
دریاچۀ اشورین، نام دریاچه ایست در سرزمین مکلنبورگ از کشور آلمان که طول آن از شمال بجنوب به 23 هزار گز و عرض میانۀ آن از مشرق بمغرب به 4 هزار گز بالغ میگردد و بوسیلۀ کانالی با دریای بالتیک مربوط میشود و قصبۀ ویسمار در انتهای کانال دیده میشود
نام شهر مرکزی و دوک نشین بزرگ مکلن بورگ اشورین در کشور آلمان است که در ساحل غربی دریاچه ای بهمین نام، در 60 هزارگزی جنوب شرقی لوبک واقع است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در تداول عامه، بجای اطواری. رجوع به اطواری شود، اطلاح کسی، مانده کردن و زحمت دادن وی را. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نام محلّی در حدّ غربی ایران، نزدیک کوه کلاعه بساحل سیروان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زنگ مانند زنگ آهن و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
اسم مثنای انار، انار شیرین و انار ترش.
- آب انارین، آب انار شیرین و ترش. (ناظم الاطباء).
و رجوع به انار شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
خصی الثعلب. ذوثلاثه ورقات. رجوع به ساطریون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حساب و کتاب و آوارجه و دفتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کرج ابودلف در عراق عجم. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ اُ مَ)
نام محدثی. صاحب ابی هریره. و ابوالوازع از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
جمع واژۀ اسوار. سواران.
لغت نامه دهخدا
موضعی در مغرب فولادنجه (ساحل جنوب شرقی بحر خزر)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ رَ)
به صیغۀ تثنیه، دو ضلعی که در زیر ابط و در بالای اضلاع میباشند، یامرجع دو مرفق. (ناظم الاطباء). دو پهلو که در زیر دوابط و بالای اضلاع قرار دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
بصورت تثنیه، موضعی مستحکم و استوار به صنعاء. در روزگار سیف الاسلام طغتکین بن ایوب، مردی بنام عبدالله بن حزه زیادی بر این دژ مستولی گشت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زشت و بد. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (برهان). ضد پرارین خوب و نیکو. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(اُسْری ی)
منسوب به اساوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از شق میلاذجرد. (تاریخ قم ص 115) ، گاهی مراد از کمال چیزی است. (غیاث) (آنندراج) ، دویدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 3) ، بالا برآمدن روز. (منتهی الارب) ، بر رقیب خود در جنگ، حملۀ سخت بردن، افزونی و سختی بیماری کسی. (از اقرب الموارد).
- اشتداد تب، بالا گرفتن آن. به منتها درجۀ سختی رسیدن بیماری.
- اشتداد دم، غلبۀ دم. فشار خون. تبیغ. بیغ
لغت نامه دهخدا
(اَسْ ری یَ / اُسْ ری یَ)
یکی از قرای اصفهان و گروهی از علماء و محدثین بدان نسبت دارند. (معجم البلدان) (مرآت البلدان). رجوع به اسوار شود
لغت نامه دهخدا
(اَسْ ری یَ)
گروهی باشند از معتزله. هم اصحاب الاسواری، وافقوا النظّامیه فیما ذهبوا الیه، وزادوا علیهم ان الله لایقدر علی ما اخبر بعدمه او علم عدمه و الانسان قادر علیه. (تعریفات جرجانی). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اسواریه گروهی از معتزله اند که از یاران اسواری میباشند و آنان با طایفۀ نظّامیه موافقت دارند و بعلاوۀ معتقدات نظّامیه گویند: حق تعالی بدانچه که به نیستی آن خبر داد، یا به نیستی او علم داشت، دیگر هرگونه توانائی وی نسبت بدان نیستی سلب میگردد، در صورتی که آدمی چنین نیست، زیرا توانائی بنده نسبت بعدم و وجود هر دو صلاحیت دارد و علی السویه باشد. پس چون بر یکی از آندو ضد توانائی داشت بر دیگری نیز توانا خواهد بود. کذا فی شرح المواقف
لغت نامه دهخدا
دورکی زمانیک منسوب به ادوار نوبتی. امری که نوبت به نوبت و دوره بدوره صورت میگیرد. یا جنون ادواری دیوانگیی که گاه بگاه و در دره های معین بروز میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطفاری
تصویر اطفاری
لوس ننر شخصی که اطواردر میاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواوین
تصویر اواوین
جمع ایوان، از پارسی ایوان ها کاخ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواعین
تصویر طواعین
جمع طاعون، مرگی ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طس (برخلاف قیاس) سوره های قرآن که با طس (سوره نمل) و طسم (سوره شعراسوره قصص) شروع می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواحین
تصویر طواحین
جمع طاحونه، آسیاها جمع طاحونه آسیاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استارین
تصویر استارین
سپندر در ساختن سپندار شمع به کارمی رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطواری
تصویر اطواری
لوس ننر شخصی که اطواردر میاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساطورین
تصویر ساطورین
لاتینی تازی گشته جرموج (ثعلب) سگ انگور از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
جمع اسوار، برندگان اسب، فارسان، مقابل پیادگان، سپاهیان سواره (در زمان ساسانیان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادواری
تصویر ادواری
نوبتی، دوره ای
فرهنگ فارسی معین