جدول جو
جدول جو

معنی اطماط - جستجوی لغت در جدول جو

اطماط
(اَ)
قسمی از جوز هندی و بندق هندی. (ناظم الاطباء). بندق هندی است که آن را رتّه گویند، اگر آرد آن را با سرمه بیامیزند و در چشم کشند احولی را ببرد و بعضی گویند باقلای هندی است و آن سخت بود و دانه های سیاه دارد. (برهان) (هفت قلزم). بندق هندی است و آن را رتم گویند. (آنندراج از مخزن الادویه). اطماط و اطموط و اطبوط بلغت بربر. (از اقرب الموارد از ابن بیطار). و رجوع به فرهنگ نظام و اطموط و اطبوط و حماط و جمیز و بندق هندی و رته و اضموط شود
لغت نامه دهخدا
اطماط
بندغ هندی
تصویری از اطماط
تصویر اطماط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطماع
تصویر اطماع
طمع ها، زیاده خواهی ها، حرص ها، امیدها، آرزوها، توقع ها، جمع واژۀ طمع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
کسی را به طمع انداختن، آزمند کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَطْ طا)
بسیار آوازکننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطباء قوم کسی را، دوست گرفتن وی را و قبول کردن و برگزیدن برای ذات خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). مصادقت کردن و دوستی کردن قوم با کسی و کشتن وی را. (از اقرب الموارد). اختلاف منتهی الارب و دو لغتنامۀ دیگری که بعین از آن لغات را اقتباس می کنند یعنی آنندراج و ناظم الاطباء با اقرب الموارد در قسمت دوم معنی اخیر کلمه از خواندن فعل ’قبلوه’ پدید آمده که در برخی از متنها ’قبلوه’ و در برخی دیگر ’قتلوه’ است. صاحب لسان العرب آرد: گویند: اطبی ̍ بنوفلان فلاناً، اذا خالّوه و قبلوه، ابن برّی گفت: صواب آن خالّوه ثم قتلوه است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طمر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). جمع واژۀ طمر، جامۀ کهنه و چادر کهنۀ غیرپشمین. (آنندراج). و رجوع به طمر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ/ فِ خوا / خا)
اطمال دفتر، پاک کردن و محو ساختن آن. (از منتهی الارب). پاک کردن دفتر و محو نمودن آن. یقال: اطمل الدفتر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اطمال کاتب دفتر را، زدودن آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(وَ شَ)
در آز فکندن کسی را. آزمند کردن کسی را. تطمیع. (از متن اللغه). در طمع انداختن. (از کنز) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). امیدوار کردن و آزمند گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به طمع افکندن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به تطمیع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طمع. (دهار) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ طمع، بمعنی مرسوم لشکر. گویند: امرهم الامیر باطماعهم. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ طمع، روزی لشکر. گویند: اخذ الجنداطماعهم، ای ارزاقهم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : بر عقب آن مطالب به ارزاق و اطلاقات وجوه اطماع آغاز نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 73).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برجهانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطنان تشت و جز آن،به آوا آوردن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). به بانگ آوردن تشت و جز آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). به بانگ آوردن مس و روی و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). به بانگ آوردن رویینه وغیر آن. (مؤید الفضلاء). به آواز آوردن. (زوزنی)
از پس برجستن بر اسب خود. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). اطمار بر اسب خویش، از پشت برجستن و سوار شدن بر آن. (از متن اللغه) ، سست پا، درازپشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مؤنث: طنباء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ)
برداشتن و بلند کردن نگاه را. یقال: اطمح البصر اطماحاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). چشم برداشتن. (تاج المصادر بیهقی). اطماح بصر، برداشتن آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، جمع واژۀ طنف، افریز دیوار یا آنچه از خارج مشرف بر بنا باشد و آن را کنه خوانند. و مجمع مصر آن را بر افریزی که بسیار نمایان باشد اطلاق کرده است که بفرانسه مارکیز خوانند. و مجمع شیخ محمد عبده طنف را بر محلی که امروز بالکن می نامند اطلاق کرده است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ/ فِ خوَرْ / خُرْ)
وقت بریدن موی رسیدن. گویند: اطم ّ شعره. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). اطمام شعر فلان، هنگام ستردن آن فرارسیدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). استطمام. (اقرب الموارد) (متن اللغه). به ستردن آمدن موی. (تاج المصادر بیهقی) ، ماهر شدن در صناعت آشپزی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت اهل یمن درخت کادی راگویند و آن درختی است مانند درخت خرما و کادی گل آن درخت است در نهایت خوشبوئی و آن در ملک دکن بسیار است. (برهان). کادی. کدر. (اختیارات بدیعی). کیوره
لغت نامه دهخدا
(اُ طِ)
یکی از نواحی آسیای صغیر: اما آن یازده ناحیت (از روم) که بر مشرق خلیج است نام وی این است: برقسیس. ابسیق. ابطماط... (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خاموش شدن: اسمط الرجل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناقه اسماط، شتر مادۀ بی داغ.
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
پیوسته بودن و برچسبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پیوسته و لازم شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نمط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قسمها. نوعها. شکلها. طرزها. گونه ها. روش ها.
لغت نامه دهخدا
(وُ)
اطمال آنچه در حوض باشد (بصورت مجهول) ، بیرون آوردن آنچه در آن است و فرونگذاشتن قطره ای در آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). برآوردن آنچه در حوض و چاه بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
جمع واژۀ طوط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به طوط شود، صوت شکم هنگام گرسنگی. (از متن اللغه) ، ناله کردن مرد. (از اقرب الموارد) (از دائره المعارف فرید وجدی) ، نالۀ کره شتر. (از متن اللغه). اطّت بکم الرحم، رقّت و حنّت . (اقرب الموارد) : اطت له رحمی، مهربان شد و جنبید برای او قرابت زهدانی من. (ناظم الاطباء). مهربان شدن وبجنبش آمدن یا جنبیدن عرق خویشی. (از متن اللغه).
- هم اهل اطیط و صهیل، ای ابل وخیل. (اقرب الموارد).
- هم اهل صهیل و اطیط، ای خیل و ابل. (از متن اللغه).
، بانگ محمل و رحل. (مهذب الاسماء). آواز کردن رحل. (فرید وجدی). آواز کردن پالان و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جرست کردن پالان و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). آواز پالان شتر از گرانی بار. (آنندراج) (زوزنی) ، بانگ موزه. (مهذب الاسماء) ، گرسنگی. (از متن اللغه) (آنندراج) (منتهی الارب) ، هسته فوفل. (از دزی ج 2 ص 28)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسم بربری رته است و فوفل را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). کشت بر کشت را گویند. (تحفۀ حکیم مؤمن) (قرابادین) (قانون ابوعلی چ تهران ص 14). بمعنی اطماط است که بندق هندی باشد. (برهان) (از آنندراج) (هفت قلزم). رته یعنی بندق هندی و بر فوفل نیز اطلاق شود. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). لفظ مذکور معرب از زبان بربری است. (فرهنگ نظام). و در ترجمه صیدنه آمده است: رازی گوید او را اطماط گویند و بعضی گویند او دارویی است که منبت او روم است و بعضی گفته اند باقلای هندی است وبر وی نقطه های سیاه باشد و جرم او سخت باشد شبیه به سنگی که در رومی او را اکتکمت گویند و هم او گوید داروی هندی است و قوت او چون قوت بوزیدان است و دیگری گوید: گرم است در دوم و تر است در اول و قوت او بقوت بوزیدان ماند و در بهق سیاه استعمال کنند و قوه باه را زیاده کند. (از ترجمه صیدنه). و در اختیارات بدیعی آمده است: صاحب جامع گوید: اطموط و اطماط و اطبوط هر سه بندق هندی است که آن را رته خوانند و صاحب منهاج گوید: دوایی هندی است بقوت بوزیدان و همو گوید که: (برخی) گویند اکتکمت است و این سهو است و خطا. و صاحب جامع گوید: بعضی گویند فوفل است. و همو گوید که خطا است و مؤلف گوید: آنچه محقق است نوعی از باقلای هندی است. سخت بود و نقطه های سیاه بر وی و بصلبی شبیه بود به بندق هندی... (از اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شمط. توابل. (منتهی الارب) (المنجد). رجوع به شمط شود. ادویه ای که در گوارایی غذاها بکار می برند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
درآمیختن چیزی را به چیزی: اشمطه به. (منتهی الارب) (المنجد) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از انماط
تصویر انماط
جمع نمط، روش ها، گونه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماط
تصویر اغماط
پیوستگی، برچسبیدن، نبریدن تپ، بایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطماح
تصویر اطماح
خیره نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
بطمع انداختن، آزمند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کراسه زدایی (واژه کراسه به تازی رفته و کراسه شده که آرش آن دفتر و نامه است) پاک کردن نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطمام
تصویر اطمام
گیسو بریدن پرکردن چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشماط
تصویر اشماط
درآمیختن، دو موی شدن: دورنگ شدن، ریزاندن برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماط
تصویر ارماط
واژه یمنی کاوی از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
((اَ))
جمع طمع، آزها، حرص ها. طمع ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
((اِ))
به طمع افکندن
فرهنگ فارسی معین