جدول جو
جدول جو

معنی اطلاس - جستجوی لغت در جدول جو

اطلاس
(اَ)
لهجه ای است در اطلس و آطلاس بترکی. رجوع به اطلس، و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 995 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 187 شود، بالا برآمدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به اطلاع شود
لغت نامه دهخدا
اطلاس
(اَ)
جمع واژۀ طلس، بمعنی نامه یا نامۀ پاک کرده شده و جامۀ ریمناک و پوست موی رفتۀ ران شتر و گرگ بی موی کهنه. (آنندراج). جمع واژۀ طلس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به طلس شود
لغت نامه دهخدا
اطلاس
جمع طلس، نامه های زدوده، جامه های ریمناک
تصویری از اطلاس
تصویر اطلاس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افلاس
تصویر افلاس
بی چیز شدن، نادار شدن، تنگدستی، بینوایی، در علم حقوق ورشکستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطلاق
تصویر اطلاق
استعمال کلمه ای مخصوص خواه به طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز، گشودن، روان کردن، رها کردن، آزاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطلاع
تصویر اطلاع
واقف گردیدن، دیده ور شدن، آگاه شدن، آگاهی، خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجلاس
تصویر اجلاس
نشستی معمولاً رسمی برای گفتگو یا مشاوره در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابلاس
تصویر ابلاس
مایوس شدن، ناامید شدن، اندوهگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطلال
تصویر اطلال
طلل ها، ویرانه ها، جمع واژۀ طلل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ طلح و طلح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به کلمه های مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ / عِ نِ)
مانده گردانیدن و هلاک کردن شتر را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). مانده کردن شتر را. (از اقرب الموارد). مانده کردن ستور. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ تَ)
مأیوس کردن. ناامیدکردن.
لغت نامه دهخدا
در هم آمیختن تاریکی، نرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (زمخشری) ، هموار، مقابل خشن. (فرهنگ فارسی معین). نسو. (تاج المصادر بیهقی). هموار و چیزی که به او چیزی دیگر متعلق نشده باشد. (آنندراج). مؤنث آن ملساء است. (از اقرب الموارد) ، صحیح و درشت پشت. (ناظم الاطباء). درشت پشت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، صحیح الظّهر. (از اقرب الموارد).
- امثال:
هان علی الاملس ما لاقی الدبر، یضرب فی سوء اهتمام الرجل لشأن صاحبه. (از ناظم الاطباء).
، اسب هموار درشت پشت. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، و در اساس است: بعیر املس، خلاف الاجرب. (از اقرب الموارد) ، خمس املس، خمس سخت درتعب اندازنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ساده، نغز. (فرهنگ فارسی معین)
فوت شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). افلات. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهلاس
تصویر اهلاس
پنهان خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاس
تصویر ایلاس
گواژه زدن (گواژه کنایه)
فرهنگ لغت هوشیار
بی چیزی ورشکستگی ناداری بی چیز شدن نادار گشتن، بی چیزی ناداری تنگدستی، ور شکستگی. گدا و بینوا شدن، ورشکسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاس
تصویر اخلاس
به ربودن واداشتن، آمیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلاس
تصویر ابلاس
نومیدی هاژی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حلس، گلیم ها پلاس ها پلاس پوشاندن: ستوررا، پربارانی، گیاه انبوهی پرگیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلاس
تصویر اجلاس
نشانیدن، انجمن، نشست باهم نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطراس
تصویر اطراس
جمع طرس، نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولاس
تصویر اولاس
اولس
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طائوس در فارسی طاووس، تاووسان خاستگاه این مرغ چنانکه در بسیاری از واژه نامه ها آمده ایران و به گفته برخی) بلاد عجم (بوده باید پذیرفت که واژه تاووس پارسی است فراشمرغان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طل، ویرانه ها، لاشه ها جمع طلل. نشانهای سرای جایهای بلند و بر جسته از خانه های خراب، کالبدها
فرهنگ لغت هوشیار
روان کردن، گشودن رهانیدن، هلاندن (طلاق دادن)، یله کردن خان و مان یله کردم (تاریخ برامکه)، گشتن دادن رها کردن آزاد کردن: اطلاق محبوسین، استعمال کلمه ای در معنیی مخصوص، رهایی آزادی خلاص از بند و قید، حقی که بنویسنده مفاصا حساب پرداخته میشد حق الاطلاق، جمع اطلاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطلاف
تصویر اطلاف
رایگان کردن ناچیز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
راز گفت، برگ کردن، نیکویی کردن، از کوه بالابردن آگاهی ازد، دمیدن آفتاب آگهی یافتن واقف شدن بر کاری آگاه گردیدن،جمع اطلاعات. اطلاع امر، دانستن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افلاس
تصویر افلاس
((اِ))
ورشکست شدن، بی چیزی، تنگدستی، ورشکستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلال
تصویر اطلال
جمع طلل، آنچه از عمارت و بنا، برپا مانده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلاق
تصویر اطلاق
((اِ))
رها کردن، آزاد کردن، به کار بردن واژه هایی در معنای مخصوص، رهایی، آزادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلاع
تصویر اطلاع
((اِ طِّ))
آگهی یافتن، با خبر شدن، جمع اطلاعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجلاس
تصویر اجلاس
((ا ِ))
نشانیدن، با هم نشستن برای گفتگو یا مشاوره در امری، جلسه ای رسمی با تعداد شرکت کنندگان محدود که در آن چند نفر سخنرانی می کنند و پس از بحث و مذاکره تصمیماتی اتخاذ و گاه قطعنامه ای صادر می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلاع
تصویر اطلاع
آگاهی، آگاهبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجلاس
تصویر اجلاس
نشست
فرهنگ واژه فارسی سره
اطّلاع رسانی
دیکشنری اردو به فارسی