جدول جو
جدول جو

معنی اطحل - جستجوی لغت در جدول جو

اطحل
(اَ حَ)
آنچه برنگ طحله باشد، و طحله رنگی است میان خاکی و سفید که کمی بسیاهی زند چون رنگ خاکستر. گویند: گرگ اطحل و شاه (گوسپند) طحلاء. ج، طحل. و گویند: خاکستر اطحل و شراب اطحل آنگاه که صافی نباشد، و فرس اخضر اطحل بدان اسب گویند که بر سبزی آن اندکی زردی باشد. و اصل اطحل آنست که برنگ سپرز (طحال) باشد. (از اقرب الموارد). سپرزرنگی، و آن رنگی است میان تیرگی و سیاهی با اندک سپیدی. (منتهی الارب). برنگ خاکستر. (بحر الجواهر). خاکسترگون. (مهذب الاسماء). ذئب اطحل، گرگ نه تیره و نه سپید. فرس اطحل، اسب که سبزی او اندک مایل بزردی باشد. شراب اطحل، شراب نه تیره و نه روشن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطحل و طحله، رنگی است بین خاکی و سپیدی، و رماد اطحل و شراب اطحل، آنگاه گویند که صافی نباشد. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
اطحل
(اَ حَ)
کوهی است به مکه که بدان ثور بن عبد مناه بن ادّبن طابخه را نسبت کنند و گویند ثور اطحل. بعیث گوید:
و جئنا باسلاب الملوک و احرزت
اسنّتنا مجد الاسنه و الاکل
و جئنا بعمرو بعدما حل ّ سربها
محل الذلیل خلف اطحل او عکل.
و به ثور اطحل، سفیان بن سعید ثوری را نسبت دهند که بسال 161 هجری قمری در بصره درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
اطحل
می سرخ، خاکستری رنگ
تصویری از اطحل
تصویر اطحل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکحل
تصویر اکحل
چشم سرمه کشیده، سیاه چشم، در علم زیست شناسی رگی در دست که آن را فصد می کنند، رگ چهاراندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطول
تصویر اطول
طویل تر، درازتر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
تهیگاه. ج، آطال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). اطل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). تمام خاصره یا جایگاه جدا شدن دنده ها.
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
درازتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درازتر و طولانی تر. (فرهنگ نظام). مقابل اقصر. طویل تر. بلندتر. مقابل اعرض. مؤنث: طولی ̍. ج، اطاول. (از اقرب الموارد).
- امثال:
اطول ذماء من الافعی.
اطول ذماء من الخنفساء.
اطول ذماء من الضب.
اطول صحبه من ابنی شمام.
اطول صحبه من الفرقدین.
اطول صحبه من نخلتی حلوان.
اطول من الدهر.
اطول من السکاک.
اطول من السنه الجدبه.
اطول من الفلق.
اطول من اللوح.
اطول من شهرالصوم.
اطول من طنب الخرقاء.
اطول من ظل الرمح.
اطول من فراسخ دیر کعب.
اطول من یوم الفراق.
اطول وفاء من الحیه.
عصاالجبال اطول. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
رجوع به اطل شود
لغت نامه دهخدا
(فِ طَ)
روزگاری که انسان در آن خلق نشده بود: زمن الفطحل، یعنی زمان نوح. و در مبالغۀ قدمت چیزی گویند: آن از زمان فطحل است. (از اقرب الموارد). مثل عهد دقیانوس در فارسی
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سپر زرنگ.
- خمر طاحل، خمر کدر تیره رنگ و کذلک غبار طاحل. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ فحل، گشن از هر حیوان. (آنندراج) (از منتهی الارب). فحول. فحوله. فحال. فحاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
مرد سرمه گون چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیاه پلک چشم از خلقت. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) (از مهذب الاسماء). سیاه چشم، و تأنیث آن کحلاء باشد. مرد سیاه مژگان که گویی سرمه کرده است. (یادداشت مؤلف). آنکه چشم او سیاه باشد. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
درخت مسواک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). درخت بادیه. (نزهه القلوب). ج، اساحل. (مهذب الاسماء). قال ابوالوجیه: قضبان المساویک، البشام، و الضرو، و العنم، و الاراک، و العرجون، و الجرید، و الاسحل. (البیان والتبیین چ سندوبی ج 3 ص 77) ، بلغت اهل بیت المقدس تودری. قدّومه. مادردخت. قصیصه. اروسمن. اوسیمون. اسحاره. و رجوع به اسحار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ دحل، بمعنی مغاک تنگ دهان فراخ شکم که در آن بتوان رفت
لغت نامه دهخدا
نام پادشاه جابلسا، شهری خرافی
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
سپیدپشت. سفیدپشت. اسب سفیدپشت. (منتهی الارب). اسب پشت سپید. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ رحل، بمعنی رخت و جای باش مرد و پالان شتر
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
مرد گلوگرفته و گرفته آواز. (منتهی الارب). مرد گلوگرفته آواز. (ناظم الاطباء). گران آواز. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
علی اطول رجوع به علی قسطمونی و علی اطول قره باش شود، اظآر فلان را بر کسی یا چیزی، معطوف کردن وی را بدان. (از اقرب الموارد) ، دایه گرفتن: اظأر المراءه، بدایگی گرفت آن زن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
طفیلی تر.
- امثال:
اطفل من ذباب.
اطفل من شیب علی الشباب.
اطفل من لیل علی نهار، ناچیز گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هدر کردن و باطل ساختن چیزی. (از متن اللغه) ، باطل شدن خون دشمن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج). باطل کردن خون دشمن. (ناظم الاطباء). و گویند: ذهب دمه طلفاً و طلفاً و طلیفاً، ای هدر باطلاً. و ظاء هم لغتی است در این معنی. (از متن اللغه). رجوع به ظلف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
بزرگ شکم. (مصادر زوزنی) (از یادداشت مؤلف) ، خم گردیدن پشت کسی از کبر سن و ضعف. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: انخزع متنه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
فریبنده تر. خادع تر.
- امثال:
امحل من الترهات.
امحل من بکاء علی رسم.
امحل من تسلیم علی طلل.
امحل من تعقاد الرتم.
امحل من حدیث خرافه. (از مجمع الامثال) ، ریخ زننده در جامه، بسیار پلیدی اندازندۀ عاجز که حبس آن نتواند، مرد بی ختنه، تیره رنگ، مردی که پهلوی خود را بخاک آلاید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کفتار تیره رنگ یا کفتار کلان شکم یا کفتاری که بر اندامش خجکها از سرگین خود دارد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج).
- امثال:
ما الضبعان الامدر من انسان با غدر، بعضی از مردم شرورترند از کفتار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حِ لَ)
جمع واژۀ طحال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
شهری است از دیار بکر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارحل
تصویر ارحل
اسپ سپید پشت، جمع رحل، خواب افزار رخت خواب، پالان های اشتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحل
تصویر طحل
سپولماری درد سپرز گرفتن، بوی گرفتن آب، جمع طحال، سپرز ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطل
تصویر اطل
تهیگاه
فرهنگ لغت هوشیار
حل گردانیدن حل کردن، فرود آوردن در جایی، در ماههای حل در آمدن از ماههای حرام بیرون آمدن، یا احل از حرام. بیرون آمدن از حرام مقابل احرام (در حج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطول
تصویر اطول
درازتر طویل تر درازتر
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه چشم، سرمه کشیده، رگ هفت اندام مرد سیه چشم سرمه چشم سیاه پلک، چشم سرمه کشیده. یا ورید اکحل. ورید میانی دست
فرهنگ لغت هوشیار
سپر زرنگ زرنگ نام درختی است کوهی و آن بسیار سخت است و از آن تیر و نیزه و سپر و زین سازند
فرهنگ لغت هوشیار
زروان زمان پیش از آفرینش آدمیان، لور سخت لوره سخت (لوره سیل)، فربه اشتر، بسیار دانا همه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکحل
تصویر اکحل
((اَ حَ))
سیه چشم، چشم سرمه کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطول
تصویر اطول
((اَ وَ))
طویل تر، درازتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکحل
تصویر اکحل
سیاه چشم
فرهنگ واژه فارسی سره