اطان. نام جاییست. یاقوت آرد: و ابوعمرو اطان روایت کرده و به هر دو لغت (لهجه) و روایت این بیت ابن مقبل آمده است: تاءنّس خلیلی هل تری من ظعائن تحملن بالعلیاء فوق اضان. (از معجم البلدان). و رجوع به اطان شود، چیزی را ظاهر کردن. (از اقرب الموارد). هویدا نمودن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ظاهر و هویدا کردن. (آنندراج) ، کاری را در ضحی کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چاشتگاه کردن کاری را. (آنندراج). چاشتگاه کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، اضحاء بصلاه نافله، گزاردن نماز نافله را در ظهر، اضحاء از امر، دور شدن از آن. (از اقرب الموارد) ، گردیدن. (تاج المصادر بیهقی)
اطان. نام جاییست. یاقوت آرد: و ابوعمرو اطان روایت کرده و به هر دو لغت (لهجه) و روایت این بیت ابن مُقبل آمده است: تَاءَنَّس ْ خلیلی هل تری من ظعائن تحملن بالعلیاء فوق اضان. (از معجم البلدان). و رجوع به اطان شود، چیزی را ظاهر کردن. (از اقرب الموارد). هویدا نمودن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ظاهر و هویدا کردن. (آنندراج) ، کاری را در ضحی کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چاشتگاه کردن کاری را. (آنندراج). چاشتگاه کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، اضحاء بصلاه نافله، گزاردن نماز نافله را در ظهر، اضحاء از امر، دور شدن از آن. (از اقرب الموارد) ، گردیدن. (تاج المصادر بیهقی)
موضعی است. (تاج العروس) ، نزدیک گردیدن به کسی یا چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطافه به امری، احاطه کردن بدان. و در لسان آمده است: طاف به، حام حوله. (از اقرب الموارد). احاطه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی)
موضعی است. (تاج العروس) ، نزدیک گردیدن به کسی یا چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطافه به امری، احاطه کردن بدان. و در لسان آمده است: طاف به، حام حوله. (از اقرب الموارد). احاطه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی)
صفت کلمه اوستایی اش است که بمعنی ’رت’ (’نظم نیکو’ یا ’حقیقت’) است و یکی از امشاسپندان میباشد... در گاتها جهان نیک و جهان بد در برابر هم قرار دارند و همچنانکه هرچه از جهان نیک است در مفهوم کلی ’اش’ و با صفت ’اشون’ مشخص و متمایز میشود، عالم شر نیز با اصطلاح مؤنث دروج (دروغ) بیان میشود. (از ایران در زمان ساسانیان ص 48 و 49). و رجوع به یشتها ص 33 و 604 شود
صفت کلمه اوستایی اَش َ است که بمعنی ’رت’ (’نظم نیکو’ یا ’حقیقت’) است و یکی از امشاسپندان میباشد... در گاتها جهان نیک و جهان بد در برابر هم قرار دارند و همچنانکه هرچه از جهان نیک است در مفهوم کلی ’اش’ و با صفت ’اشون’ مشخص و متمایز میشود، عالم شر نیز با اصطلاح مؤنث دروج (دروغ) بیان میشود. (از ایران در زمان ساسانیان ص 48 و 49). و رجوع به یشتها ص 33 و 604 شود
یکی از خدایان مصر قدیم. (از لاروس). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه مصریان بود که ثالوث، اول آنان بوده است. صورت امون بر ابنیۀ قدیم مصر منقوش است و آن شبیه به انسانی است که قبایی از کتان در بر کرده و زناری بر کمر بسته و آلتی در دست دارد که کنایه از حیات است وعصایی در دست دیگر دارد که کنایه از عصای مملکت است و کلاه درازی بر سر نهاده که دو رشتۀ دراز از آن آویخته است، و اسم او در کتاب مقدس بیشتر بلفظ نو مقرون است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به آمون شود
یکی از خدایان مصر قدیم. (از لاروس). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه مصریان بود که ثالوث، اول آنان بوده است. صورت امون بر ابنیۀ قدیم مصر منقوش است و آن شبیه به انسانی است که قبایی از کتان در بر کرده و زناری بر کمر بسته و آلتی در دست دارد که کنایه از حیات است وعصایی در دست دیگر دارد که کنایه از عصای مملکت است و کلاه درازی بر سر نهاده که دو رشتۀ دراز از آن آویخته است، و اسم او در کتاب مقدس بیشتر بلفظ نو مقرون است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به آمون شود