جدول جو
جدول جو

معنی اضناء - جستجوی لغت در جدول جو

اضناء
(نَ مَ)
از ’ض ن ء’، بسیاربچه شدن زن و کذلک غیرها. (منتهی الارب). صاحب فرزند بسیار شدن زن، یقال: اضنأت المراءه، ای کثر ولدها. (ناظم الاطباء). بسیارفرزند شدن زن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خوشبوی گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). خوشبوی ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، استنجا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). استنجا نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حلال و پاکیزه نمودن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). حلال و پاکیزه کردن. (آنندراج) ، مال پاکیزه و طیبی بدست آوردن. (از اقرب الموارد) ، خوشمزه کردن طعام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوشمزه ساختن طعام. (آنندراج) ، برای مهمان طعام پاکیزه آوردن. (از اقرب الموارد). طعام لذیذ آوردن، سخن شیرین و خوش گفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلام خوش گفتن. (از اقرب الموارد) ، پاک کردن به شستن، پاک یافتن چیزی، پسران نیک سیرت زادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پسران طیب آوردن. (از اقرب الموارد) ، نکاح نمودن زن حلال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زناشویی حلال کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اضناء
(اَ)
جمع واژۀ ضن. رجوع به ضن شود. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
لیث گوید: اضباء، آوای عوعو سگ هنگام زوزه کردن است. و ابومنصور گوید: کلمه تصحیف و خطاست و صواب اصیاء است (از:صأی ̍ یصأی ̍ و هو الصّئی ّ). (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
بلند کردن. (از تاج المصادر بیهقی). بلند گردانیدن چیزی را: اسناه. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رنجانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رنجانیدن و بدین معنی یائی باشد. (ناظم الاطباء). به تعب و رنج انداختن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عنو، بمعنی کرانۀ آسمان و گروه مردمان از قبایل مختلف. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ عنو، یعنی جوانب و نواحی و گروه مختلف از مردمان. (از اقرب الموارد). رجوع به عنو شود، بمال کسی آفت رسیدن: اعهی الرجل اعهاء (واوی). وقعت فی ماله العاهه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ رَ / رِ گَ)
بر پیوسته نگریستن داشتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). نمودن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(نِ گَهْ رَ دَ / دِ)
نشستن نزدیک دیگ بحرص که گوشت را کفانیده کباب سازد و بریانی کند بحدی که میرسد او را صناء یعنی خاکستر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشستن نزدیک دیگ از آز طعام بحدی که خاکستر دیگدان در وی نشیند
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
اضباء چیزی، پوشاندن آن. کتمان آن. (از اقرب الموارد). پنهان داشتن چیزی. پنهان کردن چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو / نو نُکْ)
ببانگ آوردن کسی را و برانگیختن کسی را بر بانگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برانگیختن به ضغاء، و ضغاء بمعنی بانگ روباه و گربه و مانند آن است. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، پشتواره ای از کتب و جزآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اضباره ای از کتب. (از اقرب الموارد). رجوع به اضباره شود. دسته های نامه ها، سنگریزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اضامیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به اضامیم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
اطناء درخت، فروختن آن.
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
شرم داشتن و شرمناک گردیدن. اضطناء برای چیزی یا از چیزی، شرمگین شدن از آن یا برای آن. (از قطر المحیط). به ’لام’ و ’من’ متعدی شود. (از منتهی الارب). شرم داشتن. (زوزنی) ، اضمئکاک زمین، بیرون آمدن گیاه آن. (از اقرب الموارد). برآوردن زمین گیاه را وسبز شدن به آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، اضمئکاک مرد، باد کردن وی از خشم. (از اقرب الموارد). برآماسیدن کسی از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اضمئکاک ابر، آمادۀ باریدن گشتن آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اضمیکاک
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ)
حریص گردانیدن به چیزی و برانگیختن و عادت دادن کسی را: اضری الصائد الکلب والجارح. (از اقرب الموارد). حریص کردن و خوگر گردانیدن و برآغالیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). برآغالانیدن و خو فاکردن کسی را. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ ضِرْ را)
جمع واژۀ ضریر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ضریر شود، بدخوی. (از اقرب الموارد). مرد دشوارخو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خشمناک. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غضبان. (اقرب الموارد). و جمع واژۀ این دو معنی ضزّاز است، رکب اضزّ، بانۀ سخت و تنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ضرو. (منتهی الارب). رجوع به ضرو شود، خز سرخ. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). خز قرمز. (ناظم الاطباء). خز احمر. (اقرب الموارد) ، اسب نیکورو تیزدو. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب نیکورو و تیزدو تندرفتار. (ناظم الاطباء). فرس جواد تندرو. (از اقرب الموارد). اسب نیکرو بسیارعرق. (مهذب الاسماء) ، رنگ سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو آ وَ)
از ’ض دی’، اضداء ظرف، پر کردن آن را و سپس خالی کردن. (از اقرب الموارد). پر کردن آوند خود راپستر، خالی کردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
داخل ظهر شدن. (از اقرب الموارد). در چاشتگاه شدن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). در ضحی درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اضراح چیزی، فاسد کردن آن را. (از اقرب الموارد). تباه نمودن وکاسد ساختن امر را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تباه نمودن. (آنندراج) ، اضراح کسی از چیزی، دور کردن وی را از آن. (از اقرب الموارد). دورگردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ طِنْ نا)
جمع واژۀ طنین. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ سِ)
چون مهموز باشد، میل کردن بسوی منزل و جای باش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منی انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منی بیرون آوردن. (ترجمان مهذب عادل بن علی). منی افکندن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ ظِنْ نا)
جمع واژۀ ظنین. (از اقرب الموارد) (دستوراللغه). رجوع به ظنین شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ لَ بَ زَ)
درخت ضهیاء را چرانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چرانیدن شتر را درخت ضهیاء. (آنندراج). چرانیدن چوپان شتر خود را در ضهیاء. و رجوع به ضهیاء شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ منا. پیمانه ها. (از اقرب الموارد). فیدق منه (من آس) عشره امناء و یلقی علیه ثلاثه قوادیس من عصیر العنب. (ابن بیطار). و رجوع به منا شود، تیز کردن و آب دادن آهن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تیز کردن آهن، و گویند آب دادن آن. (از اقرب الموارد). آب دادن آهن و تیز کردن آن. (تاج المصادر بیهقی)، آب دادن تیغ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، گرم کردن اسب رابتاختن و دراز کردن رسن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرم کردن اسب را بتاختن که خوی آرد و دراز کردن رسن آنرا. (آنندراج). دراز کردن رسن اسب و روان گردانیدن و گرم کردن آن. (از اقرب الموارد)، حفر البئر حتی امهی، کند چاه را تا بآب رسانید، لغتی است در اماه بقلب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بآب بردن چاه و بسیارآب شدن (آن) . (تاج المصادر بیهقی)، تنک روی ساختن دشنه را. (منتهی الارب). نازک کردن کارد و دشنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تأنیث آذن. بزرگ گوش. (مهذب الاسماء).
- نعجه اذناء، میش مادۀ درازگوش. (منتهی الارب) ، شهریست (بشام) بابازار خرم بر لب رود سیحون نهاده. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اضراء
تصویر اضراء
بر انگیختن برآغالانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضغاء
تصویر اضغاء
بانگاندن به بانگ انگیختن به فریاد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
باریک شدن، وی، ضعیف شدن، نور وروشنائی نور وروشنائی، جمع ضوء روشنیها فروغها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضهاء
تصویر اضهاء
ستم کردن زن نازا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
بازداشتن، بلندکردن، ریز ریز کردن، خاموش شدن، پنهان داشتن، به دل کینه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امناء
تصویر امناء
((اُ مَ))
جمع امین، افراد مورد اطمینان، زنهارداران، امانت داران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افناء
تصویر افناء
((اِ))
نیست کردن، نابود گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احناء
تصویر احناء
اطراف، چیزهای کج و معوج و بی قواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثناء
تصویر اثناء
جمع ثنی، میانه ها، لاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابناء
تصویر ابناء
جمع ابن، پسران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثناء
تصویر اثناء
هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره