بانگ کننده تر. فریادبرآورنده تر. - امثال: اضج من ذئب. اضج من ظلیم، جمع واژۀ ضرّ، مانند اشدّ. عدی بن زید عبادی گوید: و ضلال الاضر جم من العی ش یعفی کلومهن البواقی. (از تاج العروس)
بانگ کننده تر. فریادبرآورنده تر. - امثال: اضج من ذئب. اضج من ظلیم، جَمعِ واژۀ ضَرّ، مانند اَشُدّ. عدی بن زید عبادی گوید: و ضلال الاضر جم من العیَ ش یعفی کلومهن البواقی. (از تاج العروس)
بلندی، بالا، فراز، بلندترین نقطه، بالاترین درجه، در علم نجوم بلندترین درجۀ کوکب، در موسیقی بالاترین نقطۀ ارتفاع آواز، در موسیقی شعبه ای از گوشۀ عشاق، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
بلندی، بالا، فراز، بلندترین نقطه، بالاترین درجه، در علم نجوم بلندترین درجۀ کوکب، در موسیقی بالاترین نقطۀ ارتفاع آواز، در موسیقی شعبه ای از گوشۀ عشاق، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
بر پهلو خوابانیدن کسی را بر زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پهلوی کسی را بر زمین نهادن. (از اقرب الموارد). کسی را پهلو بر زمین نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بر پهلو خوابانیدن، خوردن نبیذ ضری ّ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ضری ّ شود
بر پهلو خوابانیدن کسی را بر زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پهلوی کسی را بر زمین نهادن. (از اقرب الموارد). کسی را پهلو بر زمین نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بر پهلو خوابانیدن، خوردن نبیذ ضَری ّ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ضَری ّ شود
گوشت پخته و میوۀ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه که رسیده و پخته است و خوردنش مطبوع باشد. (از اقرب الموارد). نضیج. (المنجد). رسیده، مقابل کال به معنی ناپخته و نارس
گوشت پخته و میوۀ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه که رسیده و پخته است و خوردنش مطبوع باشد. (از اقرب الموارد). نضیج. (المنجد). رسیده، مقابل کال به معنی ناپخته و نارس
لقب ضبیعه. (منتهی الارب). و نام وی حرث بن عبدالله بن دوفن بن محارب بن نهیه بن حرث بن وهب بن حلی بن احمس بن ضبیعه بن ربیعه الفرس. وی را از آنرو به ضبیعه ملقب کردند که دچار لقوه ای شد. و این گفتۀ ابن کلبی است. و ابن اعرابی گفت: اضجم خود ضبیعه است و بنابراین اضافۀ ضبیعه به اضجم درست نیست زیرا چیزی به خود اضافه نشود و نزد من نام او ضبیعه و لقب وی اضجم و هر دو اسم مفرد است و هرگاه مفرد به مفرد ملقب گردد بدان اضافه شود چون قیس قفه و مانند آن، و بنابرین اضافه صحیح است. (از تاج العروس). و رجوع به ضبیعه شود
لقب ضُبَیعه. (منتهی الارب). و نام وی حرث بن عبدالله بن دوفن بن محارب بن نهیه بن حرث بن وهب بن حلی بن احمس بن ضبیعه بن ربیعه الفرس. وی را از آنرو به ضبیعه ملقب کردند که دچار لقوه ای شد. و این گفتۀ ابن کلبی است. و ابن اعرابی گفت: اضجم خود ضبیعه است و بنابراین اضافۀ ضبیعه به اضجم درست نیست زیرا چیزی به خود اضافه نشود و نزد من نام او ضبیعه و لقب وی اضجم و هر دو اسم مفرد است و هرگاه مفرد به مفرد ملقب گردد بدان اضافه شود چون قیس قفه و مانند آن، و بنابرین اضافه صحیح است. (از تاج العروس). و رجوع به ضبیعه شود
کژدهن، و یا کژزنخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). کژ دهن و بینی. (تاج المصادر بیهقی). کژدهن. (مهذب الاسماء). کژبینی و کژدهن. مؤنث: ضجماء. (از اقرب الموارد) ، اعراض کردن از کسی. (از اقرب الموارد). برگشتن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رو گردانیدن. (غیاث) (آنندراج). روی بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، اضراب قوم، پشک افتادن بر ایشان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شبنم افتادن بر آنان. (از اقرب الموارد) ، اضراب سموم آب را، جذب گردانیدن درآن چنانکه زمین را سیراب کند. (از اقرب الموارد). جذب گردانیدن و خشک کردن باد گرم آب را در زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اضراب خبز، پخته شدن نان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سر فروافکندن و خاموش بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سر فروکردن. (غیاث). سر فروافگندن و خاموش ماندن. (آنندراج). چشم در پیش افکندن. (تاج المصادر بیهقی). اطراق. (اقرب الموارد) ، برافکندن گشن را بر ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نر بر ماده افکندن. (غیاث). بگشنی فرادادن شتر. (تاج المصادر بیهقی). با شتر فرادادن شتر. (زوزنی) ، رسیدن سرما کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کسی را زدن فرمودن. (آنندراج). بر زدن کسی داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، سیر گردانیدن، پدید گردانیدن مثل. (غیاث) ، در تداول نحویان، عبارت است از روی گردانیدن از چیزی آنگاه که بدان روی آورده باشند، مانند: ضربت زیداً، بل عمراً. (از تعریفات جرجانی). و صاحب کشاف آرد: در نزد نحویان عبارت از اعراض از چیزی پس از اقبال بر آن است و فرق میان اضراب و استدراک دراستدراک بیان شد و بنابرین معنی اضراب گاه ابطال چیزی است که پیش از آن آید و گاه بمعنی انتقال از مقصدی به مقصد دیگری است. صاحب اتقان آرد: لفظ ’بل’ حرف اضراب است، هرگاه جمله ای پس از آن بیاید. سپس گاه معنی اضراب ابطال ماقبل آن است، چون قول خدای تعالی: و قالوا اتخذ الرحمن ولداً سبحانه بل عباد مکرمون، ای بل هم عباد. و قول دیگر: ام یقولون به جنه بل جأهم بالحق. و گاه بمعنی انتقال از غرضی به غرض دیگر دراسناد است، چون قول خدای تعالی: و لدینا کتاب ینطق بالحق و هم لایظلمون. بل قلوبهم فی غمره من هذا. و هرگاه پس از ’بل’ مفرد آید آنگاه حرف عطف است و نظیر آن در قرآن نیامده است. (ازکشاف اصطلاحات الفنون ص 873). رجوع به استدراک شود
کژدهن، و یا کژزنخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). کژ دهن و بینی. (تاج المصادر بیهقی). کژدهن. (مهذب الاسماء). کژبینی و کژدهن. مؤنث: ضَجْماء. (از اقرب الموارد) ، اعراض کردن از کسی. (از اقرب الموارد). برگشتن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رو گردانیدن. (غیاث) (آنندراج). روی بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، اضراب قوم، پَشَک افتادن بر ایشان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شبنم افتادن بر آنان. (از اقرب الموارد) ، اضراب سَموم آب را، جذب گردانیدن درآن چنانکه زمین را سیراب کند. (از اقرب الموارد). جذب گردانیدن و خشک کردن باد گرم آب را در زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اضراب خبز، پخته شدن نان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سر فروافکندن و خاموش بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سر فروکردن. (غیاث). سر فروافگندن و خاموش ماندن. (آنندراج). چشم در پیش افکندن. (تاج المصادر بیهقی). اِطراق. (اقرب الموارد) ، برافکندن گشن را بر ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نر بر ماده افکندن. (غیاث). بگشنی فرادادن شتر. (تاج المصادر بیهقی). با شتر فرادادن شتر. (زوزنی) ، رسیدن سرما کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کسی را زدن فرمودن. (آنندراج). بر زدن کسی داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، سیر گردانیدن، پدید گردانیدن مثل. (غیاث) ، در تداول نحویان، عبارت است از روی گردانیدن از چیزی آنگاه که بدان روی آورده باشند، مانند: ضربت زیداً، بل عَمْراً. (از تعریفات جرجانی). و صاحب کشاف آرد: در نزد نحویان عبارت از اعراض از چیزی پس از اقبال بر آن است و فرق میان اضراب و استدراک دراستدراک بیان شد و بنابرین معنی اضراب گاه ابطال چیزی است که پیش از آن آید و گاه بمعنی انتقال از مقصدی به مقصد دیگری است. صاحب اتقان آرد: لفظ ’بل’ حرف اضراب است، هرگاه جمله ای پس از آن بیاید. سپس گاه معنی اضراب ابطال ماقبل آن است، چون قول خدای تعالی: و قالوا اتخذ الرحمن ولداً سبحانه بل عباد مکرمون، ای بل هم عباد. و قول دیگر: ام یقولون به جنه بل جأهم بالحق. و گاه بمعنی انتقال از غرضی به غرض دیگر دراسناد است، چون قول خدای تعالی: و لدینا کتاب ینطق بالحق و هم لایظلمون. بل قلوبهم فی غمره من هذا. و هرگاه پس از ’بل’ مفرد آید آنگاه حرف عطف است و نظیر آن در قرآن نیامده است. (ازکشاف اصطلاحات الفنون ص 873). رجوع به استدراک شود