معنی ارج - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ارج
ارج
- ارج
- ارزش، بها، برای مِثال کسی را که فام است و دستش تهی ست / به هر جای بی ارج و بی فرهی ست (فردوسی - ۶/۵۴۰)، احترام، قدر
فرهنگ فارسی عمید
ارج
- ارج
- برانگیختن بر. ورغلانیدن به، روده ها. امعاء، و آن جمعی است بی واحد. مؤلف مهذب الاسماء گوید: لاواحد لها و قیل واحدها رجب
لغت نامه دهخدا
ارج
- ارج
- دمیدن بوی خوش. برانگیخته شدن بوی خوش. بوی خوش دادن
لغت نامه دهخدا
ارج
- ارج
- هر چیز که خوشبودار باشد. (غیاث اللغات). بویا، یعنی داروی خوشبو
لغت نامه دهخدا
ارج
- ارج
- بوی خوش. (منتهی الارب). اریج. اریجه. خوش بوی، بجنبیدن و فروهشته گردیدن سرین اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا