جدول جو
جدول جو

معنی اضافت - جستجوی لغت در جدول جو

اضافت
افزودن زیاده کردن، افزایش افزونی فزودگی، باز خواندن، نسبت دادن کلمه ایست بکلمه دیگر برای تتمیم معنی. نخستین را مضاف و دوم را مضاف الیه گویند: کتاب جمشید مرغ هوا جلد دفتر لب لعل. علامت اضافه کسره ایست که باخر مضاف ملحق شود. اضافه شامل اقسام ذیل است: یا اضافه ملکی. معنی مالکیت را رساند: کتاب یوسف خانه حسن. یا اضافه تخصیصی. اختصاص را رساند: زین اسب سقف اطاق زنگ شتر یا اضافه بیانی. آنست که مضاف الیه نوع و جنس مضاف را بیان کند: ظرف مس انگشتری طلا آوند سفال. یا اضافه تشببهی. آنست که در وی معنی تشبیه باشد و آن بر دو قسم است: الف - اضافه مشبه بمشبه به: قد سرو لب لعل. ب - اضافه مشبه به بمشبه: فراش باد بنات نبات مهد زمین. یا اضافه استعاری. آنست که مضاف در غیر معنی حقیقی خود استعمال شده باشد و بعبارت دیگر مضاف الیه بچیزی تشبیه شده باشد که بجای آن چیز یکی از لوازم و اجزای آن مذکور گردد: روی سخن گوش هوش دست اجل، حامل، نسبت، جمع اضافات
فرهنگ لغت هوشیار
اضافت
((اِ فَ))
افزودن، در دستور زبان فارسی نسبت دادن کلمه ای است به کلمه دیگر برای تمام کردن معنی، اضافه
تصویری از اضافت
تصویر اضافت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخافت
تصویر اخافت
ترساندن: بیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشافت
تصویر اشافت
آگاهی یافتن، ترسیدن، بالاتربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضافی
تصویر اضافی
افزونه، افزودنی، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اضائت
تصویر اضائت
روشن کردن روشنایی دادن، روشن شدن، روشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضافی
تصویر اضافی
بیشی افزونی منسوب به اضافه زیادتی افزونی: کارهای اضافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضافه
تصویر اضافه
زیاد، افزودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضافات
تصویر اضافات
جمع اضافه افزودنها افزودنیها زیادتی ها
فرهنگ لغت هوشیار
ضایع کردن تباه ساختن تلف کردن: اضاعت اموال، تیمار نکردن بی تیمار گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضافی
تصویر اضافی
بیش از میزان مورد نیاز، زائد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضافه
تصویر اضافه
باقی مانده، بیش از مشخص، زیادی، نسبت کردن چیزی را به سوی چیزی، افزودن چیزی به چیز دیگر،
در دستور زبان علوم ادبی نسبت دادن یا ملحق ساختن اسمی است به اسم دیگر که جزء اول را مضاف و جزء دوم را مضاف الیه می گویند و علامت آن کسره ای است که به آخر مضاف افزوده می شود مثلاً شاگرد دبستان (شاگرد مضاف و دبستان مضاف الیه است)،
در برخی از کلمات کسرۀ اضافه را حذف می کنند و آن را فک اضافه می گویند مثلاً صاحب دل، صاحب خانه، صاحب هنر، پدر زن، دختر خاله و پسر عمه،
در اسم های مختوم به الف یا واو «ی» افزوده می شود مثلاً خدای جهان، سخنگوی دولت
در اسم های مختوم به های غیرملفوظ به جای «ی» علامتی شبیه همزه (که کوتاه شدۀ حرف «ی» می باشد) در بالای «ه» می گذارند مثلاً جامۀ او، خانۀ من
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضائت
تصویر اضائت
((اِ ئَ))
روشن کردن، روشن شدن، روشنایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضافه
تصویر اضافه
((اِ فِ یا فَ))
افزودن، در دستور زبان فارسی نسبت دادن کلمه ای است به کلمه دیگر برای تمام کردن معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضاعت
تصویر اضاعت
((اِ عَ))
ضایع کردن، تلف کردن، بسیار شدن آب و زمین کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضافی
تصویر اضافی
Additional, Extra, Plus, Spare, Redundant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اضافه
تصویر اضافه
Addition
دیکشنری فارسی به انگلیسی
дополнительный , избыточный , запасной
دیکشنری فارسی به روسی
добавление
دیکشنری فارسی به روسی
zusätzlich, extra, redundant, Ersatz-
دیکشنری فارسی به آلمانی
додатковий , надмірний , запасний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
dodatkowy, zbędny, zapasowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
附加的 , 额外的 , 多余的 , 备用的
دیکشنری فارسی به چینی
adicional, extra, redundante, sobressalente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
aggiuntivo, extra, ridondante, di riserva
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
adicional, extra, redundante, de repuesto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
supplémentaire, plus, redondant, de rechange
دیکشنری فارسی به فرانسوی