بازداشتن کسی را از چیزی و برگردانیدن. (منتهی الارب). بگردانیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن و برگردانیدن. (آنندراج). منع کردن و منصرف کردن کسی. لغتی است در صدّ (ثلاثی) : اناس اصدوا الناس بالسیف عنهم. (از اقرب الموارد). کسی را از کاری بازداشتن و برگردانیدن. (قطر المحیط).
بازداشتن کسی را از چیزی و برگردانیدن. (منتهی الارب). بگردانیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن و برگردانیدن. (آنندراج). منع کردن و منصرف کردن کسی. لغتی است در صدّ (ثلاثی) : اناس اصدوا الناس بالسیف عنهم. (از اقرب الموارد). کسی را از کاری بازداشتن و برگردانیدن. (قطر المحیط).
جمع واژۀ صفاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ صفاد، بمعنی بندیا قید یا غل. (قطر المحیط). زنجیرها و قیدها. (غیاث). بندها که بر پای نهند. (لغت خطی). دوالها و زنجیرها که به آن اسیر را بندند. (آنندراج) : نک شیاطین کسب و خدمت میکنند دیگران بسته به اصفادند و بند. مولوی. و رجوع به صفاد شود.
جَمعِ واژۀ صِفاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ صفاد، بمعنی بندیا قید یا غل. (قطر المحیط). زنجیرها و قیدها. (غیاث). بندها که بر پای نهند. (لغت خطی). دوالها و زنجیرها که به آن اسیر را بندند. (آنندراج) : نک شیاطین کسب و خدمت میکنند دیگران بسته به اصفادند و بند. مولوی. و رجوع به صفاد شود.
صید کردن. (از لطایف و منتخب) (غیاث اللغات) (آنندراج). شکار کردن چیزی را. (منتهی الارب). صید. (زوزنی). شکردن. شکریدن. تصید. شکار کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 12) (ناظم الاطباء) : صیاد پیری آمد بر اصطیاد من داس و کمند و تیر و کمانش چهارتیر. سوزنی. شیر را با پیل نر جنگی فتاد خسته شد آن شیر و ماند از اصطیاد. مولوی، اصغاء بسخن کسی، مایل شدن بشنیدن آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیک مایل گردانیدن گوش خود را بسوی سخن کسی. (از منتهی الارب). گوش نهادن. (آنندراج) ، کم کردن بهرۀ کسی را. (منتهی الارب) ، اصغاء اناء را، کج کردن آن، گویند: هویصغی اناء فلان، اذا انتقصه و وقع فیه. (از اقرب الموارد). کج کردن ظرف. (قطر المحیط). کج کردن خنور را بوقت ریختن. (منتهی الارب). بچسبانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، اصغاء شی ٔ را، کاستن آن، تقول: اصغی حقه، اذا نقصه. (قطر المحیط). ناقص کردن آن را. (از اقرب الموارد). ناقص و ناتمام کردن چیزی را. (منتهی الارب) ، اصغاء ناقه، میل دادن یا کج کردن سرش را به رحل هنگامی که رحل را بر آن بندند مانند مستمع چیزی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). مایل کردن ناقه سر خود را بسوی پالان چنانکه میشنود چیزی را. (منتهی الارب)
صید کردن. (از لطایف و منتخب) (غیاث اللغات) (آنندراج). شکار کردن چیزی را. (منتهی الارب). صید. (زوزنی). شکردن. شکریدن. تصید. شکار کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 12) (ناظم الاطباء) : صیاد پیری آمد بر اصطیاد من داس و کمند و تیر و کمانش چهارتیر. سوزنی. شیر را با پیل نر جنگی فتاد خسته شد آن شیر و ماند از اصطیاد. مولوی، اصغاء بسخن کسی، مایل شدن بشنیدن آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیک مایل گردانیدن گوش خود را بسوی سخن کسی. (از منتهی الارب). گوش نهادن. (آنندراج) ، کم کردن بهرۀ کسی را. (منتهی الارب) ، اصغاء اناء را، کج کردن آن، گویند: هویصغی اناء فلان، اذا انتقصه و وقع فیه. (از اقرب الموارد). کج کردن ظرف. (قطر المحیط). کج کردن خنور را بوقت ریختن. (منتهی الارب). بچسبانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، اصغاء شی ٔ را، کاستن آن، تقول: اصغی حقه، اذا نقصه. (قطر المحیط). ناقص کردن آن را. (از اقرب الموارد). ناقص و ناتمام کردن چیزی را. (منتهی الارب) ، اصغاء ناقه، میل دادن یا کج کردن سرش را به رحل هنگامی که رحل را بر آن بندند مانند مستمع چیزی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). مایل کردن ناقه سر خود را بسوی پالان چنانکه میشنود چیزی را. (منتهی الارب)